عشق در یک نگاه واقعیت داره....🐣❤️
پارسال این موقع ها دیگه روز شماری میکردم برا زایمان🥺🌿🤍
دل توو دلم نبود برا دیدنش
با وجود تموم سختیاش🥺
عمیقا دلم برا اولین لحظه ای ک دیدمش تنگ شده🥺🌿خدایااااا قند توو دلم آب شد انگاری از ته اعماق وجودم از خدا خواستم ک این لحظه رو تموم هم جنسام ببینن چون قطعا لایقشن❤️🌊
خیلی خسته شدم این ی سال
از خیلی چیزا دست کشیدم
اون روی واقعی خیلیارو توو سختیام دیدم
این ی سال واقعااا سرشار از اتفاق بود هم خوب هم بد
این مدت خیلی بزرگ شدم😄❤️و خیلی چیزا تغییر کرد
اولویت هام ب کل تغییر کرد چون دیدم کیا توو شرایط سختم هوامو داشتن🥺🌿
چیزی ب تولدش نمونده و من واقعا احساسی ترینم تک تک لحظات این ی سال از جلو چشمام و رد مبشه و نتیجه این مدت فقط این میتونه باشه ک جز بچم خوشحالی و ناراحتی هیچکس برام مهم نیس😭😍🌊
امیدوارم خدا به همه خانوما از این دردسرای شیربن و خوشمزه بده 🌿🥺❤️الهی آمین

تصویر
۵ پاسخ

وای خدایااااا قشنگترین لحظه زندگی یه زن تو اتاق عمله که بچشو میارن پیشش😍

من که انقدر این اواخر درگیر بودم سرشب یهو متوجه شدم تولدش نزدیکه یه ساعت رفته بودیم باشوهرم عکس و فیلم های نوزادیشو میدیدیم 🥺❤️
چقدر زود سخت شیرین گذشت و البته میگذره ❤️❤️❤️

دقیقاً
شیرین ترین لحظه زندگیم وقتی بود ک دخترمو دیدم...عاشقی رو اونموقع از ته وجودم درک کردم

خداحفظش کنه برات
اره واقعا آدم تو رورای سختش اطرافیانشو میشناسه

انشالا داغش نبینی وهمیشه سایت بالا سرش باش من هم خیلی سختی تنهایی کشیدم

سوال های مرتبط

مامان بچه رئیس مامان بچه رئیس ۱۴ ماهگی
به مناسبت تولد پسرم این متن تو وبلاگ خانوادگی منتشر کردم

۳۶۴روز و ۱۴ ساعت و پنجاه دقیقه پیش 

تو اون ساعت ها که واقعا راه رفتن نشستن دراز کشیدن و حتی حرف زدن برام سخت ترین کار دنیا بود ثانیه به ثانیه رو میشمردم تا به وصال برسم انقد دلم میخواست زودتر ببینمش وبغلش بگیرم چقد می ترسیدم که چه اتفاقی قرارها بیفته یک دنیای ناشناخته پیش رو داشتم 

حس عجیبیه یک سال گذشت اونم به سرعت برق و باد

مادر شدم...

تک تک لحظاتی که گذروندیم تو این یکسال همه از جلوی چشمم رد شد،از اولین تماس پوستی اولین گریه ها اولین خنده اولین شیر خوردن اولین پی پی اولین نگاه اولین بغل اولین ماما گفتن اولین نشستن ،پاشدن،غلت زدن ،غذا خوردن و....

تک تک اولین ها جلوی چشممن،واقعا تو این یکسال خندیدیم با خنده هایش و غمگین شدیم با گریه هاش...

آخ از رفلاکسش که تا۷ماهگی شدید بود،از کولیکاش که کم بود اما با گریه هاش جونمو میگرفت،از باد شکم دراوردنا،از صدای سشوار ها،از گهوارش،از تو بغلم تکون دادنا تا بخوابه،از تلاشم برای آروم کردنش از آروغ گرفتنا

خدایا شکرت از سال پیش تاحالا چه لحظات نابی رو تجربه کردیم چه احساساتی رو چشیدیم چقد از ته دل خندیدیم،خدای مهربونم شکرت که مارو لایق داشتن این پسرک شیطون دونستی.

چقد دلم برای نوزادیاش تنگ شده چقد دلم برا این روزهای تنگ میشه
بقیه متن پایین
مامان برکه❤️ مامان برکه❤️ ۱۷ ماهگی
رسال این موقع دل توو دلم‌ نبود که زودتر مخلوقی که ۹ ماه بند دلم بود رو ببینم
، تا صبح نخوابیدم، دیگه از ماه و روز شماری به ساعت شماری رسیده بودم، ساعت ۶ رفتم بیمارستان و ساعت ۹:۱۷ ، ۳۰ اردیبهشت من از من به دنیا اومد، چشمم که به صورت ماهت افتاد، تموم دنیا مال من شد، شب تا صبح مدام بیدار میشدم‌ نگاهت میکردم و میگفتممم واییی چقدررر خوشگلهههه، اولین بار که صدای گریه‌تو شنیدم یهو قلبم ریخت، چقدرررر صدات خوش آهنگ بود، وقتی بغلت کردم مسحور حضورت شدم و مدهوش بوی تنت شدم، هر سری که لباتو غنچه میکردی و بدنتو کش و قوس میدادی ، دلم قنج میرفت میگفتم همین شکلی توو دلم کش و قوس میرفتی، آخخخ مامان به قربون تک تک اعضای بدنت، ‌یکسال بی نظیر و پر چالشو گذروندیم، خیلی زود از نوزادی در اومدی و پا گرفتی دخترکم، چه خوب شد که اومدی و من این حس و عشق شگفت انگیز رو تجربه کردم ، به معنای واقعی امید زندگیم شدی ، زندگیم تقسیم شد به قبل و بعد تو، اصلا من قبل تو چطور زنده بودم؟ خلاصه که خالصانه عاشقتم، تولدت
Iمبارک زیباترین، شیرینترین و مهربونترین دختر دنیا