۵ پاسخ

😔😔😔😔😔

عزیزم پیش میاد دیگه خیلی خودتو سرزنش نکن .
ببین من یه شب خیلی دلم گرفته بود ب شوهرم گفتم بریم پیاده روی .
رفتیم توی بازار ...پسرم حدود ۲ سالش بود بدو می‌کرد، ی مغازه نور قرمزش افتاده بود توی پیاده رو ...این نور برای پسرم خیلی جذاب بود
دوید دنبالش ک بگیره نور رو... تا ب خودم اومدم ک بغلش کنم چنان سرعتی داشت ک افتاد تو جدول ...پیشونی اش خورده بود ب تیزی لب جدول و افتاد توش نمیدونی تا چند ثانیه دور ازجون نفس نمیتونست بکشه خیلی خاطره ی بدی بود تا یک ماه پسر طفلیم پیشونیش کبود و سیاه بود .همسرم منو سرزنش کرد ولی واقعا تقصیر من نبود چون اون هم ب اندازه ی من مسئول بود اونجا ....

خلاصه اینکه

ول کن بابا این حرفا چیه الان ناراحت میشی پس فردا از تاب و سرسره می افته خودش پا میشه راه می افته، برات عادی میشه،‌ شوهر من بچه آرومی بوده میگه من فک میکردم ساق پا باید سیاه باشه اگر کبود نبود نگران بودم اما از ترس به مامانم نمیگفتم🤭
اونی که شوهرت میخواد مامان رویاییه که محاله
الان شوهرت قصر برات ساخته که همسر و مادر ایده آل میخواد
همه مون کم میاریم

اینقد خودتو عذاب نده عزیزم تو بچه کوچیک داری معلومه که نمیتونی مثل قبل کار خونه بکنی معلومه که عصبی میشی چون خواب کافی و استراحت کافی نداری واقعا ادم بعضی جاها کم میاره نگران نباش میگذره عزیزم بچتوبچسپ مهمون دعوت نکن هیچکس ازتویی که بچه کوچیک داری توقعی نداره از شوهرتم نارحت نباش بلاخره بچه افتاده اونم اعصابش خوردشده اینوگفته.فقط باید صبرداشته باشی بخدا زندگی همه مادراهمیشه

به شوهرت میگفتی بیا تو نگهش دار ببینم بچه داری بلدی؟؟؟

سوال های مرتبط