سلام. شب قشنگتون بخیر.
شما هم وقتی به خاطراتتون فکر میکنین، یه نکات ریزی ازشون پیدا میکنین که اون موقع اصلا به نظرتون نیومده بود؟
داشتم به شب زایمانم فکر میکردم. من ساعت ده شب اورژانسی سز شدم، و تو اتاق تنها بودم. فردا صبحش یه خانمی اومد که بره برای سزارین. اولش که بنده خدا داشت سکته میکرد و کلی برای سوند اه و ناله کرد. بعد از اینکه از اتاق عمل اوردنش هم همینطور. بیچاره گویا درد داشت. قسمت عجیبش اونجا بود که در اوج کرونا، در حالی که پدر همسر من رو حتی توی بیمارستان!!! راه نداده بودن به خاطر تدابیر بهداشتی، کل خانواده‌ی این خانم تو اتاق بودن. مادرش، دخترش، خواهرش، و حتی همسرش🤦🏻‍♀️ هی هم میومدن میرفتن. داشتم فکر میکردم چطور واقعا؟ بعد من وقتی از اتاق عمل اوردنم همسرم رفت پایین که بابام بیاد دو دقیقه ببینتم. رمز میزنن بقیه ایا؟ و اینکه یه زن زائو‌ی دیگه تو اتاقه که باید به بچه شیر بده خیلی موضوع مهمی نبود ایا؟ که همسرش هی میومد و می‌رفت ؟ البته ذوقشون رو درک میکردم واقعا. یه دختر ۱۶ ساله داشت و این گل پسر براشون خیلی جذاب بود. جذاب تر اینکه در حالی که من داشتم سوپ بی مزه‌ی بیمارستان رو به زور میخوردم اون خانم داشت شیرینی خامه‌ای میخورد😂😂 همینطوری هم اه و ناله میکرد برگ های من خزان میشد😂😂

پ.ن:پسر اون خانم ۳۷۰۰ بود بعد دختر من ۲۸۰۰. کنار هم که دراز کشیده بودن انگار اون بابای این یکی بود😂 هنوز که هنوزه من به خاطر این تفاوت دارم به مامانم اینا جواب پس میدم😂😂
پ.ن۲:دعا کنین این یکی یکم تپل تر باشه. یکممم👌🏻👌🏻 که مادر جانم دست از سر کچل ما برداره.
پ.ن۳:دخترک، پیچیده در پتو، هنگام ترخیص.😁

تصویر
۱۷ پاسخ

من سر زایمانم چون خیلی شدید درد داشتم بیمارستانو به هم ریختم، طوری که مجبور شدن هم مامانمو بزارن بیاد تو اتاق هم گوشی دستم باشه، در حالی که به بقیه اجازه ندادن
دختر منم تو اون اتاقی که بودیم‌از همه بچه ها ریز تر بود

وای منم اشنا داشتم یه اتاق ۴ تخته دادن خودمو اجیامو شوهرم پیشم بودن وقتی اومدم بخش تا موقع ترخیص ولی سر دخترم اهواز بودم فقط ساعت ملاقات میومدن

سلام عزیزم. مبارکا باشه. تو راهی داری؟
بسی خوشحال شدم🥹

سلام عزیزم. مبارکا باشه. تو راهی داری؟
بسی خوشحال شدم🥹

زایمان منم موقع کرونابود
ازاتاق عمل ک اوردنم مامانم، مادرشوهرم، همسرم. دوتاعمه هام کنارم بودن😂

همسرمم دل رفتن نداشت هی به بهونه های مختلف دررفت وامد بود😂

فندق من😍😍😍

و منی که وقتی رفتم داخل هم اتاقیام تعجب میکردن وقت زایمانمه شکمم اندازه یه چهار ماهه بود یکیشون میگفت حتما بچت خیلی ریزه منم غصه میخوردم میگفتم دیابت داشتم نمیتونستم بخورم وقتی بچم دنیا اومد ۳ کیلو ششصد بود صورتشون شده بود علامت سوال

حالا من سر زایمان دومم مثل اون خانم بودم😆حساب کن بمن تنها یه اتاق خصوصی دادن بعد خانمای دیگه پشت دیوار اتاق من همه رو تخت مابینشون پرده کشیده بودن بعد خانواده من دائم در رفت و آمد بودن حساب کن دخترم با اسکوتر میرفت و میومد🤣🤣

سلام عزیزم، خاطراتم زنده شد برام ، چه روزایی رو گذروندیم،، انشالله که صحیح و سالم باشه.. بعدا تپل میشه 😄

سلام عزیزم انشاءالله به سلامت زایمان کنی ونی نی رو بغل بگیری

حالا قسمت خنده دار زایمان من اونجا بود که تو اوج کرونا بود مامانم و داداشم و همسرمم اومدن بابام اومد خالم اومد همروووووو راه دادن به جز مادرشوهرم فقط نزاشتن اون بیاد تو اتاق انقد حرص خورد داشت سکته میکرد

دقیقا
منم واسه زایمانم تو اوج کرونا فقط چند ساعت همراه داشتم بعد که بلند شدم از تخت همراهمو فرستادن رفت خونه من موندمو بچه با شکم پاره هنوزم بهش فک میکنم گریم میگیره خیلی اذیت شدم ولی یه خانم تو اتاق بغل کل خانوادش بودن
در صورتی که من قبل زایمان گفتم اتاق خصوصی میخوام که بتونم همراه داشته باشم گفتن واسه زایمان اتاق خصوصی نداریم
انشالله که تپل میشه ۲ هفته ی آخر تا میتونی شیر موز بخور هرشب من میخوردم پسرم تو هفته ی۳۷ماشاالله ۳۸۰۰ بود میزاشتم تا ۳۸ هفته به ۴ میرسید دیگه توان نداشتم پاهام درد میکرد وزنم بالا رفته بود

سلام به روی ماهت ، ای جانم ان شالله سالم و صالح باشه، شیرمسخوره تپلی میشه عزیزم، بچه دوم یکم تپلتره گویا شواهد نشدن داده😉
چندم تاریخ زایمانه بسلامتی گلم؟

من رحمم دوشاخ بود و سرکولاژ بودم و خیلی زیاد اذیتم کرده بودن ب خاطر باز کردن بخیه ی سرکولاژ
و به سوند حساسیت کرده بودم و نمیتونستم دسشویی کنم سینم هر کدوم اندازه ی یه توپ فوتبال شده بود و همینطور شیر میچکید و پشت سرش لرز میکردم و و و
بعد بغل دستیم مثل یه دختر ۱۵ ساله شنگول و تند تند راه میرفت مدام با صدای بلند و گیرا با تلفن حرف میزد ولی مامانش پیشش موند

بعد من ب مامانم گفتم برو پرستارا دعوام میکنن🥲🤦‍♀️

منم تو اوج کرونا بود زایمانم مامانم بنده خدا آنقدر پول داده بود به پرستارا و خدمه از دستش در رفته بود مقدارش😂 آخه من پنجشنبه زایمان کردم و تا شنبه ظهر بستری بودم
بغل دستی منم بنده خدا مامانش خیلی بیخیال بود مادرهمسرم هم بمن و پسرم می‌رسید هم به اونو دخترش مامانشم خواب بود 😂😂😂😂😂

از اقوام رئیس بیمارستان بوده لابد😁

😂😂😂😂😂😂😂😂😂
پارتی داشتن لابد😄


دقیقا منم بغل دستیم یکی مثل اون داشتم🤣

سوال های مرتبط

مامان نیکی مامان نیکی ۳ سالگی
وای انقد اعصابم خورده که حد نداره



بچه های شما هم اینجوری ان یا نه ؟؟؟


امشب مهمونی دعوت بودیم خیلی هم رودربایسی داشتم باهاشون


بعد تو مهمونی به غیر از دختر من یه دختر دیگه هم بود که همسن دختر من بود و همبازی هم بودن قبلا هم همدیگه رو دیده بودن بار ها ولی تا حالا اینجوری نشده بودن انقد سر همه چیز باهم دعوا کردن که من مردددددم از خجالت سر چیزای مسخره 🤦🏻‍♀️
سر دستمال کاغذی چرا این دوتا داره من یکی دارم
چرا شمع جلو این بلنده مال من کوتاه بعد جیغغغغغ میزدت دعوا میکردن باز باهم دوست میشدم چند دقیقه خوب بودن باز دوباره دعوا سر یه چیز مسخره دیگه 🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️
تا قبل ازینکه اونا برسن دختر من خانوووووم نشسته بود متین مودب اصلا خیلی خوب بود کلا همیشه اگه خودش تنها باشه بهترینه نمیدونم چرا چشمش به یه بچه دیگه میفته کلا یه ادم دیگه میشه میخاد هر کار که اون بچه میکنه اینم انجام بده حتی اگه نتونه انجام بده خیلی خجالت کشیدم امشب واقعن هنوز دارم بهش فکر میکنم و خجالت میکشم
یعنی فقط شام اوردت ما نفهمیدیم چجوری سریع بخوریم فرار کنیم که بقیه ارامش داشته باشن 🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️ بچه های شما هم اینجورین یا فقط مشکل منه این جور رفتار 🥲
مامان بن‌بست گهواره مامان بن‌بست گهواره ۳ سالگی
امشب وحشتناک‌ترین تجربه عمرم را پشت سر گذاشتم.
چه دلی داشته مادر موسی که سپردتش دست خدا و به آب روان😔چه توکلی داشته.
من اغلب خونه تنهام و همسرم سر کاره.امروز خیلی در حق بچه‌ها کم کاری کرده بودم،ساعت۲۰گفتم هوا خوبه بریم پارک.پارک شلوغ بود.
پارک که شلوغ باشه مجبورم هم چشمم به مهدا باشه و هم فاطمه و این واقعا کار سختیه. هرچقدم التماس کنم با هم سوار سرسره یا تاب بشید خب بالاخره یکی دیرتر میره یا دوست داره سراغ چیز دیگه بره.کنترل اینکه مهدا از جلوی تاب نره، فاطمه از صخره نوردی نیفته و... .
فاطمه با یه دختر ۸_۹ساله دوست شده بود به اسم بهار که هم نمیذاشت پسر بچه‌ها اذیتش کنند و هم مهدا را کمک‌ میکرد از شیب بالا بره برسه به سرسره. هم وقتی فاطمه تاب خواست و‌ مهدا سوار سرسره بود پیش فاطمه موند.منم شکر خدا میکردم که دیدم یه پسر بد دهن داره درباره مادر بقیه پسرها فحشای رکیک میده. اصلا موندم توی حرف زدن بچه‌های این دوره.
به فاطمه گفتم بریم وسایل ورزشی. مهدا روی دوچرخه ورزشی بود و فاطمه یه چیز دیگه. خواست بره دورتر، گفتم نه باید نزدیک هم باشیم بتونم مراقب دوتاتون باشم.
پرسید چرا؟
گفتم چون ممکنه کسی ببردت یا آسیبی بهت بزنه و من متوجه نشم.
یه لحظه کفش مهدا در آمد و خم شدم پاش کنم. برگشتم دیدم فاطمه نیست. فکر کردم رفته سمت اون وسیله که دوست داشت. ولی نبود. روی سرسره نبود. سمت تاب نبود. داشتم سکته میکردم. صدا میزدم جواب نمیداد.
از مامان‌هایی که روی صندلی نشسته بودن پرسیدم، گفتن نه ندیدیم. واقعا حس وحشتناکی بود. نمی‌تونستم جلوی گریه‌مو بگیرم.
مامان 🤍 رادمان 🤍 مامان 🤍 رادمان 🤍 ۳ سالگی