۵ پاسخ

شاید هم میخواد بهش توجه کنید

کاملا بی تفاوت نه نصیحت کن نه واکنش نشون بده مطلقا هیچی

بی توجهی نه سرگرم کن به یه کار دیگه
مستقیم نه مثلا بازی یا خوراکی که دوست داره رو برای خودت بیار برای خودت بازی کن و بلند بلند بگو چه بازی خوبی تا بیاد سمتت

عزیزم گاهی یه سری رفتارا تو بچه ها برای کدتی تکرار می شه‌کم و بیش از یادشون می ره حساس نباش خوبه اما نه بی توجهی
بهت گفت مامان ابرومو می کشم
خم شو هم قدش بشو تو چشماش بگو چرا پسرم می کشی؟بگو حیف صورت قشنگت میس می کشی دردت میاد و... گولش بزن و بعدم بگو بیا بریم بازی یه بار بهش بگو و بعد دفعات دیگه اهمیت نده

توام بگو به من چه خودت بدون ابرو میشی زشت میشی هرکاری دوست داری بکن مت یا صدرا همه چی رو در نهایت بی تفاوتی جلو میبرم

سوال های مرتبط

مامان 🎵 امیرعلی 🎶 مامان 🎵 امیرعلی 🎶 ۳ سالگی
⛔ لطفا 🚫 لطفا 🚫 لطفا 🚫 عزیزی که باردار هستی نخون ...⛔


امروز ۲۷ام رمضانه و من برای بار دوم از ماه مهمانی خداوند بیرون انداخته شدم ...
امسال حتی شب های قدر هم اجازه ورود به خونه اش رو نداشتم چون هم خودم مریض شده بودم و هم پسرم ...
یه جورایی خودمو باختم انگار ...
می ترسم!
چند روز پیش ازش خواستم تا منو نبخشیدی بهم فرزند نده دیگه ... هروقت بهم عطا کنی یعنی بخشیدیم!
۴روزه شده ۲سال!
۲سال پیش ۲۳ماه رمضون ات بعد از احیای شب قدر، بعد از اووون همه گریه و بی تابی اومدیم خونه و من اون قرص هارو با گریه استفاده کردم، عین ۴۵دقیقه رو گریه کردم چون دیگه حوصله بحث نداشتم!
خسته بودم! بریده بودم!
دلشکسته بودم!
من تنها بودم! فقط من بودم! خودم و خودم!
مسعود رفته بود معاینه فنی بگیره و منو تو این لحظات مهم تنها گذاشته بود ...
یه جورایی انگار میخواست خودشو مبری کنه از این کار؛ با اینکه تماما خودش موافق این کار بود و تماااام قد وایساد و گفت باید ک باید!
"با سکوتش با حرفاش با بی محلیاش با تمام وجود ۳روز ی کلمه هم باهام حرف نزد، ۳روز هیچی نخورد، هییچییی! روزی فقط یه استکان آب"!
مامان عروسک قشنگم🫀 مامان عروسک قشنگم🫀 هفته چهاردهم بارداری
هر دفعه با خودم میگم فردا مادر بهتری میشم،صبور تر میشم،بیشتر تحمل میکنم،کمتر کنترلم رو از دست میدم و….
اما به همون خدایی که این فرشته رو به زندگیمون بخشید واااقعا خیلی لجبازی میکنه و کفر آدمو در میاره
میگم برو دستشویی انگار به دیوارم،خودش میره ها ولی اگه هیچیش نگم سااااعت ها میخواد بازیگوشی کنه و نره،وقتیم بگم انگار ن‌ انگار
میخوایم بیرون بریم لباساشو میارم میگم پاشو شورت و شلوار و ایناش که میتونی رو بپوش تا منم آماده شم و بیام بقیه کاراتو بکنم
من میرم تو اتاق ی رب بیست دقیقه کارامو میکنم میام بیرون میبینم یا داره بلزی میکنه یا تلویزیون میبینه و هیییییچی نپوشیده
میگم بیا کفشاتو بپوش میگه تو بپوشون
صبحانه ناهار شام مطلقا نمیخوره اگه با دلخوری و دعوا و داد و بیداد هم بشینه سر سفره یه قاشق میخوره پامیشه میره دو ساعت بعد میاد یه قاشق دیگه،یعنی اصصصصصصلا نمیدونه غذای گرم چیه
میگه ماکارانی بپز پیتزا بپز مرغ بپز ولی بقرآن دریغ از ذره ایش که قشنگ بشینه بخوره
داروهاش شکستنیه میخاد برداره بیاره بازی کنم با خوبی میگم‌نمیشه فایده نداره با بدی میگم صداش در میاد
دیگه وا من رد دادم موندم چیکار کنم