۱۱ پاسخ

من که خدا شاهده اینقدر اذیت شدم ای توقعات بالا مادرشوهرم( عمم هستش) که توقع داره پسرش کلا اونجا باشه ما اونجا باشیم دائم کاراشو بکنیم ، بعضی وقتا میگم خدایا من اگه میخام اینجوری توقع داشته باشم از پسرم و زندگی خودشو و زن بچه شو به فنا بدم همین جوونی بمیرم پیر نشم
ادما پیر میشن از خود راضی و مغرور میشن اصلا براشون مهم نیس پشت این سر زدن ها چقدر دعوا میشه چقدر دلخوری پیش میاد..
من پسرم داماد که بشه برام حکم اینو داره که کلا از کشور رفته و نیازی ندارم بخوام بهم سر بزنه و غر و منت بقیه پشت سرم باشه

بجا فکر کردن ب اینا ب فکر سلامتیت باش ک فردا خدایی نکرده زمین گیر نشی ن تنها شما بلکه هممون باید ب خودمون برسیم نزاریم آخر پیری از کار بیوفتیم مال ثروتی هم برا اون موقع در نظر بگیریم ک محتاج کسی نباشیم حتی در نبود شوهر و اینکه تا آخرین لحظه مرگ اموال تقسیم نکنید

الان خودت ب مادر شوهر پدرشوهرت احترام بذار برین دیدنشون و خوب رفتار کنین باهاشون پسرت هم ناخودآگاه یاد میگیره این احترام ب خانمش هم بعده ها یاد میده

اگر والدین آزاری برای کسی نداشته باشن نه عروس نه دوماد مرض نداره بخواد فاصله بندازه،به جای این افکار بهتره تمرین کنیم بچمونو آزاد بدونیم و ازش هیچ توقعی نداشته باشیم خودمونم سالم و دارا باشیم که محتاجش نباشیم

رفتار پدر و مادر با بچه تعیین کننده ی روابطه بعدیه...چه خوبه وقتیم که بزرگتر شدن این احترام به بچه از بین نره یا فرق نزاریم بین بچه هامون که زده بشه ازمون...من نهایت سعی ام رو میکنم که بچه رابطش با من و باباش خوب باشه که بعدا هم بتونه ارتباط داشته باشه و اگر هم یه روز با تمام تلاشام دلش نخواد اصراری نمیکنم چون من برای کاری یا وظایفی بچه به دنیا نیاوردم..من خودم توی سن ۳۹ سال شاید دوماهی یک بار خونه ی پدرم برم..چون جوش مناسب روحیات خودم و بچه هام نیست

پدر و مادر من هر دوشون هر کاری برای پدر مادراشون کردن اما الان یه داداش دارم شده آینده دق الان یکسال شده یه سر خونه پدرم نزده همش میگه کار دارم .عروسیمون هم یه آدم بی شخصیت بی تربیتی هست که نگو پس کارما دروغه

من واسم مهم نیست هیچ وقت هیچی روبزورنمیخوام بچم اگه منوبخوادقطعا خودش میاد سمتم واسه پیریم هم به فکر سالمندان هستم چون هیچ وقت نمی‌خوام پیش کسی خجالت بکشم

من خودم واسه پدر و مادرم همه کار کردم و همچنان دارم میکنم و نظرم اینه خدا جای حق نشسته بالاخره هیچ کار خوبی بی جواب نمی‌مونه و اینکه هیچ کس از فردای خودش خبر نداره من مادرم همش می‌گفت وای من زمین گیربشم کی میخواد منو جمع کنه همیشه این ترس و داشت خدا بهش یه شب مرگ داد تمام ولی خیلی به این چیزا فکر میکرد خودشو اذیت میکرد

هیچی ،مندیدم این جور بچه ها رو مجبوری بسازی یا بعضیا مجبور میکنن بچه ها جدا بشن از همسرشون که در کل به نظرم هر دوش ناپسنده ،،،توکل کن به خدا سعی کن خودت رو سالم و سلامت نگه داری ورزش کن پیاده روی غذای سالم بخور چکاب سالیانه برو تا احتیاجت به بچه نیفته دهه نودی ها به بعد که کلا معلوم نیست چی از آب در بیان

تا حالا بهش فکر نکردم و نمیکنم

به این چیزا فک نکن
فکرم کردی مثبت فکر کن همیشه

سوال های مرتبط

مامان آلبالو جون❤️👸 مامان آلبالو جون❤️👸 ۳ سالگی
🔻اهمیت به آغوش کشیدن فرزندان 🔻
♂️♀️
🔻 از شش سالگی تا دوران بلوغ🔻

💟 زمانی می رسد که کودک شما می خواهد یک پیام جدید به دنیا بدهد: "من دیگر بزرگ شده ام."

💟 اگر قبل از این دوره، کودک بی هیچ پیش شرطی نوازش شما را می پذیرفت، الان برای پذیرش آن، یک شرط مهم دارد: مرا طوری نوازش نکن که احساس "نی نی بودن" بکنم.

💟 هر چه سن کودک بالاتر می رود، این شرط پر رنگ تر می شود. بنابراین باید با ظرافت بیشتری فرزندمان را نوازش بدنی کنیم.

💟 یکی از نکات ظریفی که باید بدانیم این است که هر چه سن فرزندان مان بالاتر می رود دوست ندارند در حضور دیگران به خصوص بستگان و دوستان شان، مانند کودک رفتار شود

.💟 بنابراین اگر تا پیش از این، دست مان را روی گردنش می انداختیم و قاشق غذا را دهانش می گذاشتیم، اکنون او چنین حرکتی را نشانه این می داند که ما بزرگ شدنش را به رسمیت نمی شناسیم.

💟 جالب این جاست که همین فرزند هنگامی که با او تنها هستیم، با مهری کودکانه به آغوش مان پناه می آورد ولی دوست ندارد این صحنه "والد فرزندی" را کس دیگری ببیند.

💟 بنابراین، یکی از زمان های نوازش فیزیکی فرزندمان زمانی است که با او تنهاییم و او نگران قضاوت دیگران نیست.

💟 فرزند نوجوان مان را موقع بدرقه کردن به مدرسه ببوسیم و هنگام برگشتن در آغوش بکشیم یا گاهی به او بگوییم "بزن قدش"

💟 یا بعضی وقت ها عصر که به خانه برگشتیم به او بگوییم که خیلی دلمان برایش تنگ شده بود و او را به آغوش بکش
مامان محمدطاها و 👶🏻 مامان محمدطاها و 👶🏻 ۳ سالگی
عزیزترینم, فرزندم
من مادرت هستم…
من با عشق, با اختیار, با آگاهی تمام پذیرفته ام که مادرت باشم
تا بدانم خالقم چگونه مخلوقش را دوست می دارد هدایت می کند و در برابر خواسته های تمام نشدنی اش لبخند میزند و در آغوشش میگیرد…
من یک مادرم هیچ کس مرا مجبور به مادری نکرد…
من به اختیار مادر شدم تا بدانم معنی بی خوابی های شبانه را تا بیاموزم پنهان کردن درد را پشت همه حجم سکوتی, که گاه از خود گذشتگی نامیده میشود…
 تا بدانم حجم یک لبخند کودکانه ات می تواند معجزه زندگی دوباره ام باشد…
من نه بهشت می خواهم نه آسمان و نه زمین …
بهشت من زمین من و زندگیم نفس های آرام کودکی توست که در آغوشم رویای پروانه آرزوهایت را می‌بینی…
من مادرم، همانی که خالقم ذره ای از عظمتش را به من بخشید تا تجربه کنم حس بزرگی و لامتناهی شدنش را.
من هیچ نمی خواهم هیچ …
هیچ روزی به من تعلق ندارد، همه روزها ساعت ها و ثانیه های من تویی
و من دست کودکیت را می‌گیرم تا به فردای انسانیت برسانم
که این رسالت من است بر تو و هیچ منتی از من بر تو وارد نیست که من
با اختیار به عشق
تو را به این دنیای پر آشوب
 خوانده ام…




•┈┈••✾❀🕊🩵🕊❀✾••┈┈•

🎊  ⊰•بهترین مادر🤩C᭄‌     💜

🦋 ⊰•تربیت فرزند دلبندم😍C᭄   💚
‌‌‌‌‎‌‌‌‌
•┈┈••✾❀🕊🩵🕊❀✾••┈┈•