واقعا بعضی مادر ها باید خودشون اول تربیت شن بعد بچرو تربیت کنن😑
امشب دخترمو برده بودم خانه بازی
دخترم یه صندلی کوچیک برداشت بشینه روش
یه دختر بچه اومد ازدستش گرفت دخترمم گفت میخوام بازی کنم اونم همش داد میزد برای منه
دخترمم زد زیر گریه اومد منو بغل کرد منم با لبخند گفتم خاله برای همه بچه هاس
دخترمو بردم اون ور تر تا آروم کنم یدونه صندلی دیگه دادم بهش باز دختر اومد از دخترم گرفت گفت این رنگ و میخوام
مامانش هم انگار نه انگار که دختر من داره گریه میکنه همش میگفت حلما این رنگو میخواد 🙄
منم به دخترم گفتم بیا این ور ولش کن
بازم شعور باباش اومد عذر خواهی کرد بخاطر گریه دخترم
دومین سری که اومد صندلی دخترمو برداشت دخترم رفت آورد گفت برای منم هست😹
منم بخاطر رفتار بچه اصلا ناراحت نشدم چون بچه هستن دیگه خودمم بچه دارم سن لجبازیشون
ولی مادر که حق بجانب هر صندلی که دخترشان دخترم می‌گرفت میگفت حلما اینو دوست داره🤭

۴ پاسخ

چند روز پیش بچه ها رو برده بودم‌پارک یه پسری روی تاب بود اصلا پایین نمی آورد بیش از بیست دقیقه تاب بازی کرد جالب اینکه پسرمم هولش میداد به پدرش گفتم لطفا پسرتون پیاده بشه نوبت پسرمه.پسرم نشست دیدم بعد چند دقیقه اومد تاب رو کشید اون بچه که بشینه پسرمو زد با گریه پسرم اومد سمتم مامان اون منو زد جلو پدرش که بشنوه گفتم آره براش بد بودی تابش دادی دستمزدتو خیلی خوب داد برو تاب رو ازش بگیر نداد بزنش خلاصه پسرم رفت ازش تاب رو گرفت یه خانم مسن کنارم نشسته بود گفت آفرین جامعه طوری شده باید گرگ تربیت کنی خیلی خوشم اومد گفتم بهش یاد دادم هرکس زدت بزن

جامعه جوری شده باید گرگ تربیت کنی جای انسان ، باید با صدای بلند میگفتی مادر هر کدوم دوست داری برو بردارباید بتونه از حق خودش دفاع کنه

اینجور افراد فکر میکنن آسمون تپیده فقط خودشون بچه دارن

موافقم..ی بار تو مسجد سرنماز ی پسر بچه ای دخترم هل داد افتاد گریه اش گرفت
منم وسط نماز نمی‌تونستم چیزی بگم
بعدش مامانش اومد عذرخواهی گفت ببخشید تقصیر باباش بقیه بچه های فامیل هم میزنه تشویقش می‌کنه 🤐

سوال های مرتبط

مامان نفسم مامان نفسم ۴ سالگی
بالاخره به همسایمون گفتم که بچه هامون خونه همدیگه نرن
نمیدونم کار خوبی کردم یا نه چون هم خانمه آدم خوبیه دخترشم دوس دارم ولی بعضی کاراش رو اعصابمه، و اینکه دخترم دوست دیگه ای نداره و تنها میمونه
کاراش که میگم رو اعصابمه اینه که وقتی میاد خونمون هر پنج دقیقه یه بار میگه خاله آب میخوام هر دو دقیقه میگه خاله اخ دهنم خون اومد خاله اخ دستم درد گرفت و... یه لحظه نمیذاره آرامش داشته باشم
یا مثلا همین که وارد خونمون میشه میگه خاله چی داری بخوریم
چند روز پیش اومد گیلاس یکم داشتیم دادم خوردنش، دو روز بعدش اومد همین رسید گفت خاله گیلاس بیار بخوریم گفتم تموم شد گفت میوه چی داری گفتم نداریم گفت غذا چی گفتم رو گازه هنوز نپخته گفت یخچالتونو باز کن ببینم چی دارید😐 این چیزا تو وجود من قفله، من تو خونه مادرشوهرمم از گشنگی بخوام بمیرمم نمیگم چی دارید
یا مثلا میاد خونمون میره رو میز و صندلی دخترم میشینه دخترمم رو زمین میشینه گریه میکنه
چند روز پیش رفتیم مسجد دوتایی رفتن مهرای سنگی مسجدو اوردن بازی کنن همشو برداشت نذاشت دخترم بازی کنه نصفشون کردم نصفشو دادم دخترم نصفشم به دختر همسایه گفتم اینجوری بازی کنید باز مهرای دخترمو ازش گرفت گفت میخوام برج بسازم گفتم خب یکی تو بذار یکی دختر من باز نذاشت دخترم بذاره دخترمم گریه می کرد منم اوردمش خونه، یکسره حرف میزنه خونمون که میاد یک ثانیه نمی تونه یه جا بشینه
یه سال از دختر من بزرگتره مادرش نوشتن اعداد رو بهش یاد داده ولی من نمیخوام دخترم تو سن کم با آموزش مستقیم چیزی یاد بگیره
هروقت میاد با حالت تحقیر به دخترم میگه من فلان چیزو بلدم تو هم بلدی دخترم با حالت خجالت میگه نه
مامان آرتا مامان آرتا ۴ سالگی
مامان آدرینا مامان آدرینا ۳ سالگی
یه دختر بچه تقریبا ۵ ساله ماشین اسباب بازی که مال خودش نبود به دخترم نمی‌داد میگفت میخوام بازی کنم نمیدم نکن دست نزن
هِی ماشین رو می چرخوند دورتر که دخترم دست نزنه دخترم هِی می‌رفت سمتش،من این صحنه رو می دیدم هیچی نمیگفتم چون میخواستم دخترم خودش حرف بزنه و یه جورایی دفاع کنه از خودش،در آخر دخترم آروم بهش گفت با من دوست میشی؟
بگما توی دلم آتیش بود
یا قبلش میخواست یه بازی شروع کنه که همون دختر بدون اینکه حرفی بزنه اومد ازش گرفت من باز هیچی نگفتم که دخترم خودش حرف بزنه که نزد
و اون روز توی پارک یه پسر بچه تقریبا ۴سال و خورده ای دست دخترمو فشار داد دخترم نگاش کرد من با ملایمت گفتم نه دستشو فشار نده
اما خب بگم مثلا کسی دست به موهاش بزنه میگه دست نزن
یا اینکه یه جز پارک جای دیگه می برمش همش میخواد بهم بچسبه،می بيني همه به بازی این میگه تو هم بیا دستمو میگیره بهم می چسبه میاد توی بغلم،من تشویقش میکنم به بازی با بقیه اما روحیه ام از درون داغون میشه یه جور ظاهر سازی میکنم جلوش،اما میام خونه غمگینم..
بنظرتون در کل کار من درسته؟
شما باشید چ عکس العملی نشون می‌دید؟
مامان ثنا مامان ثنا ۴ سالگی
سلام مامانای عزیز خوب هستین؟
خانما یه مشورت میخواستم.
ما پنج شش ماهه نقل مکان کردیم ،اینجا یه همسایه ای داریم که البته برای این شهر نیستن ،ایشون دو تا دختر دارن که کوچیکه کلاس اول و بزرگه پنجمه
چندباری دمتر کوچیکه اومد خونه ما با دخترم بازی کنن،..ایشون بدون اجازه و گاها با زور گویی وسایل دخترمو برمیداشت.که بار آخر که مادر و خواهر بزرگ‌ترش هم اینجا بودن دخترم نداد بهش و این بچه دختر منو زد و بعدش فهر کرد.و‌کتری کرد که بچم بیفته دنبالش.ون همون موقع تصمیم گرفتم که اصلا اجازه ندم بیاد اینجا و بازی کنن.بچه بشدت پرروریه متاسفانه و وقتی خونه ما هست حتی دوست داره خودش از یخچال آب برداره یا وارد اتاق خواب ما بشه .تقریبا ازون موقع مسافرت بودیم و پریشب برگشتیم ،دیروز سر ساعت سه بعد از ظهر که میخواستم لچمو بخابونم دختره اومد بیام بازی؟گفتم نه خاله وقت استراحتخ.امروز هم ساعت یک و نیم که می‌خواستیم نهار لخوریم.دوباره اجاره ندادم.واقعا موندم که فردا و پس فردا چی بگم