پسرمنم تو جمعی میبردمش بچه ها ۴.۵سالی ازش بزرگ تر بودن اصلا باهاش بازی نمیکردن و اذیتش میکردن الان یکساله قطع رابطه کردیم هنوز پسرم یادشه میگه منوگذاشتن تواتاق تنها درو روم بستن
من فقط صدای گریه پسرمو شنیدم رفتم دیدم بچه های دیگه رفتن تو اتاق بغلی ماکان تنها مونده توواین یکی اتاق درو روش بسته بودن یعنی همین الان ک دارم تایپ میکنم میخوام فحش بدم بهشون
بچم هنوز یادشه میگه اونا بی ادبن نریم خونشون چون زنگ زده بودن بیاین بعد یسال اینجا
ماکانم فهمید گفت نریم بچه های بدی هستن
یبار همه دو هفته خونه مامانم اینا جمع بودیم. اونا دو سه سالی از دخترم بزرگتر بودن بازیش نمیدادن. من حس کردم دخترم داره اعتماد به نفسش میاد پایین جمع کردم اومدم خونه. دو سه روز نرفتم. خودشون انقد زنگ زدن گفتن دلسا رو بیار. ابجیم بهشون تذکر داده بود. رفتم دیگه کلا با دخترم بازی کردن. به دخترم انقد خوش میگذشت و شاد و با اعتماد به نفس بود چند روزو. خونوادشون باید تذکر بدن. البته هم خب اونا ۹ سالن خیلی بزرگن
چون با خودشون همونجور رفتار شده
تو خانواده خودم و همسرم چندتا نه ده ساله هستم،اتفاقا انقدر خوب بازی میکنن و مراقب کوچکتران
البته شاهانم خوب بلده بازی کنه و بسازه،حوصلشونو سر نمیبره
اینم که میگم در حد سه چهار ساعت مهمانی هستا،کل روز در ارتباط نیسن
آره واقعا سخته، منم وقتی با دخترم کسی بازی نمیکرد دلم آتیس میگرفت و دیگه تو جمعی که دخترم اذیت بشه قرار نگرفتم گفتم تا بزرگتر بشه بعدا میبرمش همه جا، باباش میبردش بیرون، خرید، پارک خانه بازی، تو پارک برای چندساعتی که بود دوست پیدا میکرد و کلی بازی میکردن ،خودمون تو خونه بدو بدو میکردیم،خاله بازی و. ... تا اینکه خداوند دختر دومی بهم داد الان کمی بهتر شده، فیلم ریختم تو فلش میشینه نگاه میکنه
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.