خانما بیاین نظر بدین خیلی مسئله مهمیه
دیروز دخترم داشت تو خونه راه میرفت.رفت توی راهرو ب‌ توی اتاق خواب نگاه کرد و گفت آقا...منم نگاه کردم دیدم کسی نیست.گفتم ن کسی نیست
با دستش اشاره کرد و گفت آقا...گفتم بیا ب من نشونش بده
بردمش تو اتاق ب گوشه اتاق نگاه کرد و گفت آقا...گفتم باشه بیا بریم پیشش یکم نزدیک شد و دیگه جلوتر نرفت.انگاری واقعا کسی رو میدید ک‌ میترسید ازش یا خجالتش میشد,دیگه بغلش کرد گفتم آقا کو...دوباره با دست اشاره کرد ک اینجاست🤐
گفتم بچه است دیگه شاید ی چیز الکی میگه.با خودم گفتم اگه بگم آقا رفت دخترمم میگه آره...ی جورایی میخواستم بهش تلقین کنم
گفتم آقا رفت.رفت خونشون....دخترم گفت ن😶
انگار واقعا داشت ی چیزی میدید
دوباره پرسیدم گفت ن نرفته همون گوشه رو با دستش نشون میداد
دیگه صلوات و بسم الله فرستادم از اتاق اومدم بیرون.....ولی ذهنم مشغوله
اولین بار بود همچین اتفاقی میفتاد.تا حالا حرف الکی نزده دخترم
شما نظر بدین....یعنی چی بوده؟

۱۷ پاسخ

یکی نیست ب من بگه مجبوری این تاپیک و کامنت هاش بخونی ک حالا مث سگ بترسی
بسم الله🫤🫤🫤🫤🫤

کارخوب دعاندبه ذکرتوخونه نگفتی شایدازائمه باشن یاروح اموات مثل پدرپدربزرگی

پسرم منم چند وقت پیش تو پذیرایی بودیم رفتم تو اتاق خوابمون .بعد ترسید اومد ب من گفت مامان بیا من ترسیدم
رفتیم تو اتاق خواب ب در حمام نگاه کرد گفت بروبزو

دختر منم دوهفته پیش این حرکتو کرد اما چون دختر من هنوزحرف نمیزنه هی ب ی قسمت خونه نگا کرد هی ب من نگا کرد چند بار تکرار کرد بعد پاشد رفت پیشش باهاش با دست و زبان ب زبون خودش حرف زد. بعد برگشت اومد سر جاش با اسباب بازیاش بازی کرد. خیلی برام عجیب بود.

زیاد زوم نکن،درگیر نشو،قران پخش کن

شاید چیزی ب چشمش میومده دیگه

بیشتر بچه ها اینجوری میشن که کسی یا چیزی به چشمشون بیاد. توی خونه صوت قرآن پخش کن . حرز واسش بگیر

شیر خودتو میخوره؟؟؟

کارخوب دعاندبه ذکرتوخونه نگفتی شایدازائمه باشن یاروح اموات مثل پدرپدربزرگی

شیر خودتو میخوره؟؟؟

دختر منم دوهفته پیش این حرکتو کرد اما چون دختر من هنوزحرف نمیزنه هی ب ی قسمت خونه نگا کرد هی ب من نگا کرد چند بار تکرار کرد بعد پاشد رفت پیشش باهاش با دست و زبان ب زبون خودش حرف زد. بعد برگشت اومد سر جاش با اسباب بازیاش بازی کرد. خیلی برام عجیب بود.

شیر خودتو میخوره؟؟؟

کارخوب دعاندبه ذکرتوخونه نگفتی شایدازائمه باشن یاروح اموات مثل پدرپدربزرگی

بسم اللللللله 😭

شاید چیزی ب چشمش میومده دیگه

حتما ب چشمش دیده میشده...اقا ب کی مبگه

اینم بگم دوباره امروز ازش پرسیدم آقا هست؟؟؟
رفت تمام خونه رو گشت گفت ن

سوال های مرتبط

مامان کُپل مامان مامان کُپل مامان ۱ سالگی
سلام بر اساس تاپیک قبلم پسرم ساعت یک بیدار شد واس شیر ی کم اولش نق زد و سرجاش جابجا شد ولی بعدش افتاد رو گریه ی نیم ساعت گریه کرد هرکاری میکردم آروم نمیشد بغلم هم نمیومد طاقت آوردم شیر بهش ندادم البته چون فردا جمعه هست و شوهرم خونه بود خیالم راحت تر بود کلی گریه کرد تا باباش اومد بغلش کرد بردش سالن رفتم چندتا ژله دادم دستش اومد بغل خودم تو یخچال سس خرسی دیدی گفت بهم بده دادم دستش آوردمش تو اتاق ی خورده بازی کردیم ب سس اشاره کرد که یخ هست منم پتو دادم روش گفتم خرسی یخ کرده میخواد بخوابه کلی بازی کردم آروم شد و کم کم خوابش گرفت خودش رفت رو تشک دراز کشید الان خوابه ژله ها هم تو دستش حس میکنم هنوز خوابش سنگین نشده راستی با شوهرم قهرم با هم حرف نمی‌زنیم چون پریشب باهام دعوا کرد کلی بی احترامی بهم کرد
چقدر خوب بود اگه شوهرا خیلی از جاها با ی کمک کوچیک ی بار رو از رو دوش ما برمیداشتن الان پسرم هرکاری میکردم بغلم نمیومد که ببرم سرگرمش کنم ولی باباش اومد بغلش کرد بعد اومد بغل خودم آروم گرفت کاش همیشه همینجور بدون غر زدن ی ذره کمک میداد دعا کنید دیگه پسرم راحت بخوابه تا صبح
مامان مرسانا مامان مرسانا ۱ سالگی
مامانا دیروز ی خطر بزرگ از سر گذراندیم دخترم داشت بازی میکرد خودمم پیشش بودم یهو یرساعت ایستاده داریم چوبی یهو دیدم داره میوفته رودخترم تا رفتم بگیرم ش ساعت افتاد دیدم از سر دخترم خون میاد دنیا تو ی لحظه برام سیاه شد انقد گریه کردم سریع بردیم ارژوانس خدارو هزاران مرتبه همه علایم حیاتیش خوب بود تا سه ساعت نگه داشتن گفتن تحت نظر باشه خداروشکر خوب بود بخیه زدن برگشتیم من یادم نیست توی اون لحظه ساعتو گرفتم ضربه اصلی ب من خورد چطور شد اصن یادم نیس مامانا ولی الان دستمو نگاه میکنم کبود شده فک کنم گرفتم ساعتو ضربه اصلی ب خودم خورد ن من ساعتو نگرفتم خدا بود ک گرفت
خواستم اینو بگم اونجا گفتن باید سی تی اسکن بگیریم از سرش ولی دخترم انقد گریه کرد نزاشت دکترم گفت علایم حیاتیش خوبه تا ۲۴ساعت الی سه روز مراقبش باش اگر چیز مشکوکی تو رفتارش دیدی سریع بیار ب هرحال سی تی ندادیم دکتر گفت اگه قبول میکنید بیهوش کنیم سی تی ازش بگیریم شوهرم نذاشت گفت بچم خوبه بیهوشش نمیکنم الکی داروی بیهوشی نمی‌زنم بهش الان میگم ی روز گذشته خطر رفع شده بچه ها دخترمم ن بالا آورد ن چیزی همه رفتارش طبیعی ولی باز ی چیز بگید شما دلم آروم بگیره