۱۳ پاسخ

عزیزم کار خوبی کردی نبردی پیش غریبه ک نذاشتی مادر شوهرت هم مثل خودت مراقبشه
متاسفانه فقط ما ایرانی ها اینقد بخاطر بچه قید همه خوشی ها رو زدیم بذار گاهی هم تنهای بری مهمونی تفرح
کاش منم کسی رو نزدیک مثل مادر شوهر یا مادر خودم نزدیکم داشتم بچه امو میذاشتم و ب کارام و تفریحم میرسیدم

ن اشتباه کردی یا خودتم نمیرفتی یا بچتم باید میبردی

نه کار خوبی نکردی بابچت برو هرجا میری

واییییی خدا چطور میتونی بدون بچت بری تنها؟شب خوابت میگیره ؟اصلا مادرشوهرت نگفت چیزی بهت؟بابات گیر داد جوابشو بده

کارت اشتباهه هر جا میری بچتم ببر.اینجوری یاد میگیری همیشه از شما جدا باشه

من بمیرمم ی ثانیع بچه هامو تنها نمیزارم ب عنوان مهمانی یا دیدن کسی چطوری دلت اومد خودت بیای بچتو نیاری؟

بچتو هر جا رفتی ببرش با خودت. اما زیاد نشین اگه خواهرتو میخای ببینی دعوتش کن فردا ناهار بگو بیایین دورهمی زنانه بشینیم غیبت
ولی کاش میاوردی دهدیقه با بچه بعد میرفتی خونتون

بچتو هر جا رفتی ببرش با خودت. اما زیاد نشین اگه خواهرتو میخای ببینی دعوتش کن فردا ناهار بگو بیایین دورهمی زنانه بشینیم غیبت
ولی کاش میاوردی دهدیقه با بچه بعد میرفتی خونتون

منم مامانم وسواس داره وقتی میرم خونشون همش میگه غذانریزه دستش چرب فلان جا نخوره جیش نکنه بااونکه من خودم یکسره دنبال بچم راه میرم امایکبارچن ماه پیش قهرکردم ازخونشون اومدم بیرون گفتم من اصلابی کس وکارم دیگه نمیام خونتون چون واقعادلم شکست خب بچم شرهیچ جاجاندارم خونه مامانمم نرم پس کجابرم
دیگه اونجازدم بیرون بعدمامانم خودش دیدچن روزنرفتم اومددنبالم بایدتورو بابچت بپذیرند یاخودتم نرو

بنظرم اگر نمیرفتی بهتر بود. اگر خانوادت گفتن چرا نیومدی میگفتی اگر بیام بابام دخترمو دعوا میکنه.
یا مثلا زود برو و برگرد. الانم همین کارو بکن. درسته خواهرتو میخوتی ببینی اما برو خونت و به خواهرت بگو بیاد خونت. اینجوری به دختدتم احترام گذاشتی.
بعد بگو اگر گوش عزیزه، گوشواره هم عزیزه. هرکسی که منو بخواد باید بچمم بخواد و دعواش نکنه.

نه باید میاوردیش گلم تا کی میخوای نبری بچه رو؟ بهش بگو دخترم شبا خواب میبینه همش میگه بابایی منو دعوا کرده ازت میترسه و این چیزا یه جوری بهش بگو

من بودم نمیرفتم

ی سوال .مادرشوهرت نگفت چرا بچتو نمیبری خونه بابات باخودت؟؟

سوال های مرتبط

مامان اهورا مامان اهورا ۲ سالگی
وای بابای من یه وقتا یه جوری میره رو اعصابم ها. همیشه سعی میکنم زیاد اینحا نیام. الان بدترم شده انقدر به پسرم گیر میده کلافه شدم
پسرم الان دوماهی حرف گوش نکن و خودمختار شده که طبیعی و اقتضای سن. تا قبلش خیلی با منطق و دلیل حرف گوش میداد الان نه. قبلا راحت پیش مامان و مادرشوهرم میموند الان نمیمونه. روزی نیست من نیام اینجا بابام غر نزنه. این پسر بزرگ بشه به حرفت نمیکنه. اینو چسبوندی به خودت ازت جدا نمیشه ، حرف گوش نمبده و .... خیلی پسرمو دوست داره ها ولی حوصله نداره غر میزنه هی، امشب اومدیم به خدا بعد یه هفته پسرم نشسته بود یهویی تو چاییش قند انداخت آب شد خوشش اومد تا حالا ندیده بود هی قند انداخت چای خودشم بود. بعد نشستن با مامانم بازی کردن با همون با قاشق. بابام هی غر زد نکن میربزی حالا فرششون تیره س و کلا کثیفم هست منتظر من اهورا رو از پوشک بگیرم بعدش بشورن
هی گفت نکن میریزه نکن میریزه آخرم دعواش کرد اشک بچه رو دراورد. بعد مامانم ناراحت میشه چرا میرب خونه مادرشوهرت اینحا نمیای. خوب من خودم اعصاب ندارم خود مامانمم هی سر تربیتش باهام بحث میکنه کلافه میشم
« درد و دل »