۴ پاسخ

اعصاب فول =خواب و خوراک خوب وکافی

اشکال نداره بابا همه مامانا روزی صدبار داد و فریاد میکنن این ک ناراحتی نداره نمیخاد زیاد بری تو بهر حرف این مشاورا ک میگن نمیدونم داد نزید و فلان اینا همش حرف مفته مادری کردن تو وقت خودش خیلی پیچیده تر از این حرفاست

ای بابا بچه ان دیگه باید تحمل گنیم‌پسرمنم نمیزاره روزابخوابم بس که بازی گوشی و مامان مامان میکنه حالا شمام ناراحت شدی جیغ زدی دیگه اشکال نداره آدم وقتی ازخواب بی خواب میشه عصبی میشه

شوهرت چرا ایقد اذیتت میکنه تو الان باید اروم باشی و استراحت کنی

سوال های مرتبط

مامان جوجه ها مامان جوجه ها ۳ سالگی
سلام مامانا
من نمیدونم درمورد خواب بچه م چیکارکنم؟سه سال و یک ماهشه
بعدازظهراشدیدا خوابش میادولی مقاومت میکنه که نخوابه،منم فکر کردم شاید خواب عصرش داره حذف میشه اصرارنوردم بخوابه الان یه ماهه که بعضی عصرا میخوابه بعضی وقتا نه،روزایی که نخوابه یه سره گریه میکنه جیغ میزنه تا دوساعت حتی،
منم باردارم از طرفی به خواب عصردرحد نیم ساعت عادت دارم، می بینم زیادخوابش میادمیذارمش روی تاب جیغ میزنه بیارم پایین روی پا میذارمش یه سره لگد میزنه به شکمم،راه ببرم هم همینه، گاهی وقتا پیشش دراز میکشم میگم شاید خوابش ببره(مدلی که اکثرشبا میخوابه)ولی تا یه لحظه خوابم میبره محکم میزنه توی صورتم یا میپره روی شکمم میگه باید پاششی بشینی،پامیشم می شینم بازم جیغ میزنه، من تمام سعی مو کردم درمورد بچه توراهم حساسش نکنم ولی اصلا فک نکنم مشکلش بچه باشه چونهمین ساعت خواببعدازظهر که میگذره میره میاد بچه رو نازمیده میگه نی نی منه، فقط به من میگه تونباید بخوابی بارها باهاش حرف زدم یا درقالب قصه گفتم که آدما نیاز به خواب دارن،با این حال کوتاه نمیاد من دیگه نمیدونم چیکارکنم،مثلا امروز گذاشتمش روی تاب خودم نشستم جلوش و ازخستگی خوابم برد یهو شروع کرد دادوفریادخودشو ازناب پرت کرد پایین،دقیقاالان دوساعته ازم آویزوونه نه میخوابه نه بیدارمیشه راه بره نه میذاره من بخوابم یا پاشم کاری انجام بدم خسته م واقعا هرروز برنامه همینه نمیدونم چیکارکنم
مامان دختر کوچولو🤱🍼 مامان دختر کوچولو🤱🍼 ۳ سالگی
سلام مادرا
مدت ها بود سوالی نپرسیده بودم و تو گهواره فعالیتی نداشتم
اما یه چیزی که خیلی آزارم میده باعث شد دوباره نصبش کنم و بیام سوالم رو بپرسم.
من همیشه آدم آرومی ام
اما سر بچه خیلی حساسم و موقعی که خدای نکرده اتفاق بدی براش می افته دیگه نمیتونم جلوی خودم رو بگیرم و از شدت ناراحتی ممکنه حرفی به شوهرم بزنم البته فقط همون لحظه.
اما شوهرم نه تنها درک نمیکنه که من یه مادرم و قلبم لرزیده و از ترس و گریه و وحشت حرفی زدم بلکه خودشم ده تا می‌ذاره سرش و به خودم و خانوادم ناسزا میگه.
الان شوهرم اتاق بود داشت تلفنی صحبت میکرد بچه جلوی چشمش رفته بود بالای صندلی و داشت می‌رفت روی کمد پا بذاره که افتاد محکم زمین.
خداروشکر روی فرش افتاد و سرش جایی نخورده اما از بس صدای مهیبی بود و بچه هم گریه شدید میکرد که با ترس و گریه رفتم سمت اتاق و گفتم بچه م وای بچه بعد دیدم پیشونیش قرمزه با گریه بهش گفتم پس اینجا چه غلطی می‌کنی.

می دونم حرف نادرستی زدم
قبول دارم
اما این یه کلمه اونم تو اون حال بدم اونقدری بد بود که هزاران حرف زشت به من و خانواده ی از همه جا بی خبرم بگه؟

چندساله هر چیز کوچکی رو بهانه می‌کنه و به خانوادم فحش میده من دیگه واقعا طاقت ندارم مادرم از برگ گل نازک تر به این آقا نمیگه و هزاران هدیه نثارش کرده اینم نتایج زحمات و لطفش.

به نظرتون حالا من باید بازم عذرخواهی کنم با اینهمه تلافی که کرد؟؟
چون عادت داره هم فحش میده هم قهر می‌کنه

خسته ام
کمک کنید حالم خوب نیست
مامان دلوین جون مامان دلوین جون ۳ سالگی