۳ پاسخ

اینجوری نبودم بعد یک سال ی روزه رفتیم مسافرت اونم شوهرم کارداشت منم رفتم محسن یهو وسط خیابون گریه کرد ک منم باهاش گریه کردم ایقد سرم دادزد شوهرم و بامن دعواکرد ازوقتیم ک ب دنیااومده نشد ی شب بگه منم مواظبشم گریه بکنه هم پانمیشه و کلا انگارباهم هم خونه ایم ازهم دورشدیم ازم فاصله گرفته رفتارش بد بود بترم شده همیناس ک من میترسم چیزی بشه بامن دعوا کنه

عادیه گلم هممون به یه شکلی درگیریم ولی در کن باید با این فکرای الکی جنگید تنها راهش هم اینکه بچه رو یه کم رها کنی تا نه خودت اذیت بشی نه اون بهت وابسته بشه

حساس نباش
خاله من یکی از بچه هاشو اینقد حساس بزرگ کرد الان ۲۰ سالشه یه باد بخوره ده روز مریضه بشدت مردم گریز و منزوی با هیچ کس ارتباط نمیگیره

سوال های مرتبط