حالم خیلی بده خیلی بد واقعی نمیدونم چرا اینجا دارم مینویسم خیلی وقته میخوام بنویسم اما میترسیدم کسی بیاد چیزی بگه حالم بد کنه یا حتی خجالت میکشیدم ازخودم ازهمه مادر ها درحدی بدم قراره برم پیش دکتر اعصاب روان واقعا نمیکشم صدای جیغ گریه دخترم رو مخ منا مریض م کرده دیگه کنترلم ندارم سه بار امروز وحشی شدم از خودم بدم میاد حالم از خودم بده بی لیاقت ترین مادرم آخه من رو تربیت دخترم حساس بودم نگران تربیتشم نگران حال روحیم نگران آینده‌شم دارم با گریه مینویسم نمیدونم چرا اصلا دارم اینجا میگم فقط میگم دیگه کم آوردم از حس عذاب وجدان از جیغ بهانه گریه یکم آرامش ندارم و بااطرافیان بی درک شعور حالمو بدتر میکنن با دست تنها بودم از اول بچه دارشدنم با بچه ایی که اذیت فراوان داشت ودارد. همه چیز اینگار امروز واسه من تموم شده دیگه خسته شدم گفتم درست میکنم خودمو اما نکردم آخه خیلی درمورد تربیت بچه ها میخونم اما نمیتونم عمل کنم بی ارادم حالم از خودم بده 😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔

۱۹ پاسخ

منم همینم

پس موندم چ جوری اونایی که دومیو توراه دارن

کاملا مثل توام تازه کنارش از اون بابای گوهشم میکشم

هممون همینیم زیاد به چرندیات اون دسته که میگن ما همیشه فرشته مهربونیم اهمیت نده اونا بچهاشون بد قلق بودن صد درجه از ما بدتر میشدن

بچه از الان تربیت نمیشه بعدش یه جا گفته بود بچه از خودش تربیت داره فقط ما خرابش میکنبم

گلم تو تنها نیستی شرایط منم مثل شماست با ی پسر به شدت گریه و و جیغ جیغو منم خیلی وقتا عصبانی میشدم کتکش میزدم باز خودم عذاب وجدان میگرفتم باهاش گریه میکردم و این کارم باعث شد پسرم لجباز تر بشه اما ی روشی که برامن خیلی موثر بود اینه که باهاش با مهربونی صحبت کنم اصلا سرش داد نزنم به نظرم خیلی تاثیر داره الان کمتر گریه میکنه هر دومون در ارامشیم😊

منم همینم دوتاشو دارم سگم کردن عصاب داغون

همه ما شبای اینجوری داشتیم و داریم. همه مون همونقدر که عاشق بچه هامونیم گاهی همونقدر خسته و بی اعصاب و داغون میشیم . من عمیقااااا شمارو درک میکردم . یه شب گریه میکردم و به همسرم میگفتم هیچ وقت فک نمیکردم حتی سر دخترم داد بکشم . کمک بگیر عزیزم از روانشناس کم‌ک بگیر که افسردگی بعد زایمان و تنهایی بچه بزرگ کردن خیلی داغونت کرده .فقط کمک نزدیک یه ادم آگاه کمکت میکنه مطالبی هم که گفتی نخون .جز اینکه به آدم فقط عذاب وجدان بدن هیچ کارایی ندارن
و اینو بدون تو بهترین آدم زندگی دخترتی .خودت براش امن کن.تو میتونی قوی تر از یه مادر وجود نداره

منم کم میارم میزارمش آخر هفته ها خونه مادرم و با شوهرم میریم عشق و حال

دقیقا منم دیشب گریه کردم.شوهرمم اصلا حتی ب بچش محبت نمیکنه همیشه خستس.

وای منم مث تو

دقیقا منم حال تو رو دارم. الان خسته غمگین مضطرب ..... تمام تلاشم برای رفاه و امنیت بچه هست تو خونه اما مجبورم دعواش میکنم تا بزاره ب کارام برسمم. ب من بود مرض هم نمیخوردم اما بخاطر بچه همش ریخت و پاااش.. از ی طرف میریزه از یه طرف جمع کنم... دست تنها اطرافیان نفهم... موندم چیکار کنم... میخام برم دکتر اما کی بچه را بگیره.. اگ گفتم هم یه دیقه بگیرید بچه را همکاری نمیکنن.... تنها نیستی منم حالم لده

بروپیش روانپزشک حالت خیلی بهترمیشه

نمیخاد انقد خودتو سرزنش کنی همه ما مادریم و گاهی کنترل مونو از دست میدیم چون واقعا خسته میشیم و کم میاریم

عزیزم
حتما برو دکتر مشاور
و اینکه یک سرکتاب باز کن دعا بگیر برای دخترت منم پسرم اینجور بود دعا گرفتم بهتر شد
و اینکه خیلی نمی‌خواد حساسی باشی
بخدا هر چی بخیال تر بهتر


من از وقتی بیخیال شدم ودعا گرفتم پسرم خیلی خیلی بهتر شده
من کاملا حالت درک میکنم

کاملا درکت میکنم
تو تنها نیستی
منم خیلی دلم میخواد برم پیش مشاور
منم گاهی اوقات از شدت عصبی شدن بچمو دعوا میکنم یه بارم زدمش 😭
ولی واقعا دست خودم نبود بعدشم خیلی پشیمون شدم الانم قسم خودم حتی اگه خیلی اذیتم کرد حق ندارم بزنمش
منم مثل تو یه وقتایی خیلی تو فشارمم
...

منم همینجوردم خیلی میخونم درباره تربیت بچه اما نمیتونم عملی کنم اعصابم صفره.گفتم بگم بدونی تنها نیستی

باور کن تنها نیستی ❤️

عزیزم هممون همینطوریم منم به شدت زود عصبی میشم داد میزنم گاهی میزنمش اما عذاب وجدان میگیرم نمیدونم چرا اینقدر زود بهم میریزم ماشاالله بچه ها هم خیلی حرص درمیارن از سر همه چی باید باهاشون کلنجار بری فقط بدون تنها نیستی منم عین توام

دقیقا مثل منی

سوال های مرتبط

مامان رادوین مامان رادوین ۲ سالگی
سلام خانوما شبتون خوش
گفتم بیام یکمی حرف دلمو بزنم پسرم خوابه از وقتی خوابیده همش یه چیزی تو دلم داره یه طوری میشه انگار دارن تو دلم رخت میشورن خیلی حالم بده من خیلی مادر نالایقی هستم چند روزه اصلا حوصله پسرمو ندارم وقتی هم پسرم شیطونی میکنه یه چند تا حرف از حرصم میگم بعد پشیمون میشم خدا چرا من لال نمیسم‌اخه 😭😭
نمیدونم چرا اینطوری شدم اصلا حوصله خودمم ندارم شوهرم که هیچ اصلا هیچ حسی بهش ندارم انگار دارم با مرد غریبه زندگی میکنم ولی واسه پسرم خیلی دارم کم کاری میکنم نمیدونم چرا انرژی ندارم همش خستم دلم نمیخواد تو خونه خودم بمونم همش دلم میخواد برم پیش. خانوادم بدم پسرمو نگه دارن من استراحت کنم نمیدونم چرا حس تو خونه موندن و سر و کله زدن با بچه و شوهر رو ندارم
موندم چیکار کنم دلم واسه پسرم میسوزه اون الان بیش تر از هر چیزی به محبت و توجه من و پدرش نیاز داره ولی هیچ کدوممون بهش این ها رو نمیدیم پدرش که هیچ منم بعضی وقت ها باهاش بازی میکنم حرف میرنم بعدش دیگه حوصلم نمیکشه دلم میخواد چن ساعتی ماله خودم باشم بی خیال بشم استراحت کنم چیکار کنم که این حس بره بتونم پر انرژی واسه پسرم وقت بزارم تو رو خدا راهنماییم کنید 🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻