۷ پاسخ

دختر منم تازگی ها اینطوری شده و میدونم مشکل از من بوده سرش داد زدم قبل از اینکه سرش داد بزنم دست بزن داشت منو باباشو میزنه چنان چنگ انداخت تموم صورتم پر خون شد و من دعواش کردم و داد کشیدم ازون روز ترسو شده حتی ازین اتاق به اون اتاق رفتن رو میترسه
تو رو خدا منم راهنمایی کنین باید چیکار کنم که دوباره برگرده به حالت عادیش؟؟!! سنشم ۴ ابان ۳ سال میشه

وای دختر منم همینه شایدم بدتر خیلی ناراحتم

احتمالا بچتون خیلی تنهاست توخونه.
اداب معاشرت کمی داشته باغریبه ها.
سعی کن بیشتر ببریدش بیرون پارک مهدکودک خیلی تاثیرگزاره

عزیزم زیاد سرش داد نمیزنی و نمیترسونیش؟

نه عزیزم عادی نیست این همه ترس؟!! چرا کسی سرش داد کشیده یا اذیتش کرده؟!

حرف میزنه؟ چیز خاصی دوست نداره در روز فقد با اون مشغول بشه؟

من پسرم تا چن ماه پیش می ترسید خصوصا از فامیلا،تا میرفتیم جایی فقط گریه شیون ..ک بریم خونه،۳ ماهه اکثرا هر روز میریم پارک و خانه بازی، خیلی خوب شده
خدارو شکر میکنم الان حالتو درک میکنم واقعا نزدیک ۳ ساله بیچاره شدم بخدا

سوال های مرتبط

مامان کیان مامان کیان ۳ سالگی
مامانا خیلی خسته ام پسرم بشدت لجباز هست خدا نکنه من یا باباش باهاش با عصبانیت حرف بزنیم یا اینکه دستمون بهش بخوره تا یک ساعت گریه میکنه که چرا اینجوری گفتی یا چرا اینجوری چشماتو واسه من در اوردی وقتی هم به گریه بیفته هیچ جوره نمیتونیم ارومش کنیم بخاطر همین تا الان هر کاری کرده حرف بدی هم که زده بی توجهی کردم امشب دیگه رو ماشینش وایستاده بود هر چی گفتم بشین میفتی گوش نکرد یهو افتاد فقط یک ساعت گریه میکرد چرا من افتادم یک جوری رو مخم بود که اعصابم را خورد کرد زدم در کونش حالا از اون گریه خلاص شد یک ساعت دوباره گریه را شروع کرد چرا منو زدی دیگه واقعا بریدم نمیدونم چکار کنم صبح هر لحظه که من بیدار بشم این بنده خدا با من بیدار مییشه و گریه میکنه تو چرا بیدار شدی بخدا چند صبح که دیگه از ترس این واسه نماز صبح بیدار نمیشم من اگه تا دو ظهر بخوابم این هم میخوابه ولی فقط اخساس کنه که من نیستم کنارش بشدت گریه میکنه تو چرا بیدار شدی اگه دم دمهای ظعر بیدار شیم چیزی نمیگه خسته ام نمیدونم چکار کنم
مامان مهراد مامان مهراد ۳ سالگی
سلام خانوما خوبین . مهراد تا سه سالگیش توی تاب میخوابید . دقیق سه سالش که شد یه شب خودش گفت مامان منو تاب نزار ، بندازش اشغالی ، منم از اونشب دیگه تاب رو قایم کزدم . حالا یک هفتس، عصر ها اصلا نمیتونه بخوابه و کسله . هر چقدر پیشش میخوابم و بغلش میکنم ، میگم بخواب و ... نمیخوابه ،،، شبا هم با بدبختی یک ساعت خاموشی میزنیم که بلاخره بعد از یک ساعت میخوابه، همسرمم میگه دیگه حق نداری تاب رو بیاری ، سه ساله بخدا هر جا رفتیم تاب همراهمون بوده ‌ اگر یهو نمیبردیم مهراد همش گریه میکرد و خیلی خیلی خیلی وابسته ی تاب بود . بخاطر همین مسافرت هم نمیتونستیم بریم ... حالا امروز عصر گزاشتمش روی پام و اروم تکون دادم که خوابید . خیلی میترسم به روی پا خوابیدن عادت کنه ، چون برام واقعا سخته و نمیتونم ، چقدر بچه داری واقعا برای من سخت میگزره 🥲🥲🥲 خیلی این روزا مهراد هر چیزی رو که میبینی میخواد و گریه میکنه. منم حقیقت میبینم گریه میکنه از قصد براش نمیخرم ، خیلی بدم میاد بچه گریه کنه . . شاید بگم حدود ۵۰۰ تا ماشین داره ، ولی میریم بیرون یکسره میگه من اینو ندارم ،، من اونو ندارم.... خلاصه بچه داری صبر بزرگی میخواد.....