اگر فقط دلم واسه یه چیز از دوران بارداریم شدییدا تنگ شده باشه
استراحته و تماااام!
من اینجوری بودم که صبح تا هر ساعتی میتونستم میخوابیدم
بعد پا میشدم صبونه میخوردم بعد حس میکردم هنوز خستمه🤣
دوباره میرفتم تو اتاق این دفعه با قدرت بیشتری میخوابیدم👀
وای چقد کیف میداد
یه ساحلی ابی خنکم داشتم میپوشیدم و ایرمان قشنگ عین ماهی وول میخورد و منم ذووق میکردم و هی باهاش حرف میزدم و از رو شکم نازش میکردم🥺
بعدم که دیگه از خوابیدن چشام پف میکرد میرفتم پلن بعدی👇
پاپ کورن درست میکردم با یه ظرف میوه میرفتم تو تخت سه ساعت تمام فیلم نگا میکردم و کلا زمان از دستم در میرفت
این وسطا غذا هم یا درست میکردم یا نمیکردم مهم نبود زیاد
ینی اگه دیر میشد هیچ اتفاقی نمیفتاد!
تکرار تمام سریالا رو هم صدبار میدیدم که دیگه حالم بهم میخورد🤐
بقیشم که خرید و چیدن اتاقش و اتلیه رفتن و انتظار و انتظار و انتظار...
البته اینا همش مال شیش ماهگی به بعدم بود چون تا قبلش انقد بخاطر خونریزی و هماتم و ویار شدید و لگن درد و دستو پا درد و... اذیت شدم که یاداوریشم سخته برام
ولی هرچی بود استراحت میکردم راحت...
یهو یادم افتاد به اون روزا
یهو دلم خواست اینجا بنویسم

ای خواب خوش یادت بخیررر❤️😵

۹ پاسخ

منم الان توی دوران پادشاهیم 🤣🤣فقط چند روزیه پاهام درد میکنه باعث شده بیشتر بخوابم

من تا لحظه اخر حاملگی بشدت سختی داشتم و چقدر شبانه روز از درد اشک ریختم حتی نمیتونستم خوب بخوابم که مثلا ۷-۸ ساعت خواب سنگین داشته باشم ولی دائما همش تو چرت بودم 😁 فیلم میدیدم خیار میخوردم میخوابیدم
عجب روزایی بود
خدایی فکرشم نمیکردم بعد از بدنیا اومدن فسقل حتی یک فیلم ببینم منی که دائم فیلمای روز دنیارو دنبال میکردم 🙄😩

این شرایط فقط واسه بارداری اوله بچه بعدی ام دیگه هیچوقت اینطوری نیست بارداریش.
من اولیم نه ماه درازکشیده بودم ولی دومی یکسره مهمون داری داشتم😂😂

وای آره دقیقا چه خوب بود اون دوران هم هم قدر ندونستیم

تو چقد من بودی 😂😂

عزیزم ایرمان یعنی چی

من تو بارداری سر کار میرفتم ،
و اخرای بارداری هم ماه ۷ و ۸ ام از پدر شوهرم که عمل قلب باز کرده بود تو خونه ی ما میموند نگه داری میکردم 😄😆😁
باشگاه یوگا هم میرفتم. ولی به جز دو ماه ویارام ک هیچی نمیتونستم بخورم ، در کل خوب بود ، اینکه هر جا میرفتی نازتو میخریدن مرکز توجه بودی ، شوهرم نمیذاشت جارو بکشم خودش همه ی کارارو انجام میداد 😄😅😅 هی دوران پادشاهی بود حیف زود تموم شد

وای من الان توی همون مرحله ی زندگی ام 😂😂یعنی میگی قدرشو بدونم 🥲ولی من دلم میخا زودتر رسا رو ببینم 😍🫠🫠🫠

خدا ایرمان جانرو نگهه داره برات😍
من و تو قشنگ عین هم بودیم ولی برعکس تو من از ۶ماهگی فشار گرفتم و اذیت شدم

سوال های مرتبط

مامان نیکا مامان نیکا ۱۴ ماهگی
دلم برای حاملگیم تنگ شده 🤐🤢🤦🏻‍♀️
من بشدت حاملگی سختی داشتم همش حالت تهوع انواع و اقسام مریضیا رو هم گرفتم 1ماه اخرم استراحت مطلق شدم و همه اینا تنها تو شهر غریب بودم کسی نبود یک لیوان اب دستم بده 🤧 ( استراحت مطلق شدم مامانم خونه زندگیشو ول کرد یک ماه اومد موند پیشم ولی قبل از اون و بعد از اون کسی نبود )
ولی الان هرچی نزدیک تولد دخترکم میشم بیشتر دلتنگ پارسال میشم
روزایی پر از استرس شیرین
اون کاراته بازیاش تو دلم
اون استرس وزنش 😖🤦🏻‍♀️ (دکتر میگفت وزن بچه بشدت کمه😖 خب بذار بدنیا میاد وزن میگیره دیگه . اصلا قراره به این دنیا بیاد که رشد کنه حالا چه دو کیلو بدنیا بیاد چه ۵ کیلو چه فرقی میکنه؟🙄)
یه شبایی بود اینقدر تو دلم وول میخورد نمیتونستم بخوابم از شدت بی خوابی و درد گریه میکردم 😒
وای نگم از عفونت ارداری که از اول تا اخرشم داشتم و اون تندتند دسشویی رفتنا 😖
برنج نون مرغ ماکارونی ویار داشتم نمیتونستم بخورم و شیرینی جات (بخاطر دیابت بارداری 😖)
فقط خیار میخوردم 🫠
بعد با تمام این تفاسیر باز دلم واسه حاملگیم تنگ شده 🥴 چقدر عجیبه 🤦🏻‍♀️
کسی مثل من هست؟ واسه چی اینجوری شدم؟
درواقع دلم قنج میره واسه اون استرس روزای اخر که لحظه شماری میکردیم به روز عمل برسیم و اون روز اتاق عمل که فوق العاده حس رویایی و عجیبی داشت 😍
هنوزم که هنوزه ویدیو اتاق عملو میبینم بغض میکنم 🥺 خیلی حس خوبی بود 🥺
من حتی دلم برای بیمارستانمم تنگ شده چون عمل خیلی خوبی داشتم 🤣
ولی اصلا نمیتونم به بچه دوم فکر کنم . همینم بزور نگه میدارم تازه خیلی روزا کم میارم چه برسه به دوتا 😑
_ عکس دو روز قبل عملم هست 🥴
اصلا شکم نداشتم بزور دستمو گذاشتم که بگم جوجه دارم🤣
مامان عشق جان مامان عشق جان ۱۳ ماهگی
خونه گرفتیم ب بچم ب زور ی کم شیر خشک دادم چون شیرم کمه بچه هم فقط تا ساعت 2میتونست غذا بخوره بخاطر عملش از خستگی نه جونی داشتم نه چیزی اما تلاشمو میکردم بچه رو بیدار نگه دارم، بغلش میکردم شیر میدادم غذا میدادم تااینکه ساعت1خوابش برد هرکاری کردم ک تا2بیدار بمونه نشد دیگه خوابید ساعت 4بیدار شد کمی شیرمو خورد خوابید دیگه از 5بیدارشد برا شیر اونم نباید چیزی میخورد از ساعت 5رفتیم در بیمارستان هی بچه رو بغل گرفتم راهش بردم ک آروم بگیره چون هم گرسنش بود هم خوابش میومد بدون شیر خودمم نمی‌خوابید بیمارستان هم بخش آنژیو ساعت 7و نیم میومدن ،برا من این تایم خیلی طولانی بود ک بتونم بچه رو آروم نگه دارم

خلاصه تا 8ونیم ک بردمش برا آزمایش همش رو کولم بالا پایینش میکردم و منم بگم حقیقتا همون اول کار انرژی کم آورده بودم وقتی بردیمش برا خونگیری بچم ب شدت گریه میکرد با اون چشای پراز اشکش ی جوری دنبالم میگشت ک بیاد بغلم ک الآنم چهرش میاد جلو چشمم گریم میگیره قشنگ داشت باهام حرف میزد بخدا قشنگ داشت می‌گفت چرا بغلم نمیکنی چرا نزدیکم نمیشی میرفتم بالا سرش بخدا برمیگشت بالا رو نگاه میکرد و انگار همین حرفا رو باز تکرار می‌کرد خیلی برام سخت بود از شدت گریه خودمم داشتم از حال میرفتم دیگه بردمش تو اتاق بخش، لباسشو عوض کردم تا پرستارارو میدید میزد زیر گریه می‌چسبید بهم

از شانس ما دکتر بیهوشی هم نیومد ک بچه هارو زودتر بفرستن شده بود ساعت 10و بچم همش گریه میکرد خوابشم نبرده بود هنوز

وقتی صدا زدن بردمش تو اتاق عمل خوشحال شدم ک قراره همه چی تا دوسه ساعت دیگه تموم بشه گذاشتمش رو تخت توی اتاق عمل این بار دوم بود ک بچمو می‌بردم تو اتاق عمل
ادامه تاپیک بعد
مامان نیکا مامان نیکا ۱۴ ماهگی
دخترم دیگه با اسباب بازیاش بازی نمیکنه 🫠
فکر میکردم براش تکراری شدن چند روز پیش رفتم سه تا عروسک جدید براش خریدم ولی همون لحظه ذوقشو کردو تموم🥴
اینجوری هلاک میشم از لحظه ای که بیدار میشه باهم بازی میکنیم تا بخوابه 🤯
حتی بخوام میوه بشورم یا غذا درست کنم زمین نمیمونه گریه میکنه منم ناچارا یا میذارمش رو کابینت (با استرس وحشتناک که نیفته ) یا تو بغلم 🫠
دیگه گاهی براش تلویزیون روشن میکنم یا گوشیمو دست میگیره تا من چند دیقه استراحت کنم برگردم سر پستم🥴
ایشالا که جهش رشدیه تا اخرماه خوب میشه 🥲😖
خب بچه چند دیقه بشین با اسباب بازیات بازی کن
اها الان یادم افتاد ما درحال اسباب کشیم یعنی شروع کردیم وسایلو اروم اروم کارتن میکنیم نکنه استرس گرفته که اینجوری شده؟ چون میگن بچه ها بعد جابجایی استرس میگیرن و طول میکشه تا به محیط و شرایط جدید عادت کنن 🤔
خلاصه هرچیه من دارم پاره میشم
کاش خانوادم یا یه کسوکاری نزدیکم میشدن هفته ای یکبار میرفتم خونشون استراحت میکردم برمیگشتم 🫠
الان ماهی یکبار شاید بتونم برم یا اونا بتونن بیان راه دور بچه بزرگ کردن وحشتناکه 🤯