بچه ی من ازصبح تاشب پدرمودرمیاره،اعصابم خسته شده ،نق نقو بهانه گیراعصاب خراب کن دیوانه شدم ازدستش،فرش کوچک اتاقشوشستم انداختم روبند اومده که باید من لیوان بگیرم زیرش ازاب اون بخورم یک نمونه ازهزاراعصاب خردی.چقدریک ادم میتونه تحمل داشته باشه دیوانه شدم،دست به غذابزنم میگهتوحق نداری بخوری،باید من هرجامیگم بشینی باید من هرجامیگم پاشی هرجامیگم تکیه بدی چه خاکی بسرم بریزم،یه مهدخراب شده پیداکنم بذارم برم روانیم کرده

سلام کاملا درک میکنم روانی شدم دارم افسردگی میگیرم

همشون همینن
دختر منم یکسره در حال اگر و نهی

دختر منکه نمیذاره نماز بخونم .نمی ذاره کتاب بخونم.نمی ذاره فیلم ببینم.یاد زندان گوانتانامو میفتم

حق میدم بهت یکیش دارم
وای وای وای 🥵😭

برا من دوتا پوست سرهم هستن نق نق بکنار یه کسره دعواشون دیگ میشینم میزنم تو سرخود از دستشون

وای امان ازین بچه های گریه کن و نق نقو منم یدونشو دارم
انقد نق میزنه و گریه میکنه ک دگ بیتفاوتم کرده میزارمش یساعت براخودش گریه کنه وجیغ بزنه

عین پسر من که کاراش روانیم کرده
اخلاقشه آب میخواد بخوره باید دستاش رو بکنه تو آب قشنگ آب رو کثیف کرد اونوقت آب بخوره
🫡🫡🫡
همش در حال داد زدنم من

اسمش روشه
بچه س دیگه، هیچ درکی از شرایط نداره
شما باید صبور باشی