پسر منم برا مامانم و مادرشوهرم اینطوره
ولی خب میگن درست میشن بزرگتر بشن وابستمون میشن
توام خودتو ناراحت نکن
بچه ب کسی وفا نکرده
آخرم میخوام ازدواج کنن برن دا
برا خودت وقت بزار
دخترتون بزار پیش مادرشوهرم برو باشگاه با دوستات بگرد
خیلی زود از پوشک گرفتی
عزیزم اینکه حرف گوش نمیده اقتضای سن بچه هست
طبیعیه
در مورد رابطه با مادر هم
هرچی باهاش صمیمی و خوب باشی و ثبات خلقی داشته باشی و زمان بیشتری باهات باشه از همه بیشتر با خودت خوب میشه
بابا ول کن از خدات باشه بخدا من الان دورم ازخانواده ها ولی همش میگم کاش نزدیک بودم حداقل چن ساعتی باهاشون بود من یه استراحت کافی میکردم دخترمن بیش ازحد وابسته خودمه به بغل هیشکی نمیره جز خودم یا خونه هیشکی نمیره اگه من نباشم خیلی بده اینجوری کلا ادم اذیت میشه الان بچس اونجوریه وقتی بزرگ شد اون همه وابسته نمیشه به مادرشوهرت
خب عزیزم به مادرشوهرت بگو که حدشو بدونه یا اگه دخترت خواست بره توام باهاش برو تو خونه همش باهاش بازی کن آهنگ بزار دستشو بگیر باهم بدو بدو کنین منو پسرم اینطوریم بدون من ن جایی میره ن میمونه
پسرمم اینجوریه بیشتر سمت مادرم و عمشه حس میکنم بقیه رو بیشتر من دوس داره اگه من نباشم کلا مشکلی نداره وابستم نیس با اینکه چیزی واسش کم نزاشتم منم مثل عمه و مادرم و مادربزرگش رفتار میکنم ولی بازم اونا ک باشن انگار من نیستم عادیه واسش بود و نبودم واین خییییلی ناراحتم کرده
عزیزم انقد نگران نباش
بزار برات زندگی بچه های پسرخاله م رو برات بگم اینو بدون هیچکس جای مادر رو برا بچه ش نمیگیره
پسرخاله م ی مشکل براش پیش اومد افتاد زندان دختر خاله هام میگفتم مقصز زنش بوده ک همچین اتفاقی افتاده در صورتیکه اون زن بیچاره تقصیری نداشت ؛؛؛؛؛؛؛ بماند ک چی ب زن گذشت خواهر شوهرا اذیتش میکردن میگفتن تا ما سر سفره ایم تو نباید بیای دو تا بچه داشت ی دختر ی پسر ازش گرفته بودن نمیزاشتن نزدیک مامانش بره تو ی خونه بودن ولی بچه رو ب بهانه خرید و پارک و ؛؛؛ وابسته خودشون کردن هر چی ما میگفتیم چرا اینجوری میکنید بزارید مادرشون با بچه ها خوش باشه نمیزاشتن دختره ک همش با عمه ها بود میگفت مامان دوست ندارم بعد ی مدت ی بزرگتر شد فهمید هیچکی مادر خودش نمیشه اونوقت بود که ب عمه ها گفت شما منو از مادرم جدا کردید از اونروز با اینکه با هم خوبن ولی بصورت فقط مهمون اون بچه میره خونه عمه هاش
حساس شدی اما نباش
همه بچه ها اینجورین
اولین اشتباهتم همینه ک جلوی مادرشوهرت دعواش میکنی و سرش داد میزنی.
اگه دستشویی نمیاد باهزار تا داستان و بازی و شوخی خنده ببرش.برای هررر مشکلی میتونی از همین ترفند استفاده کنی بزور بردنش فقط باعث میشه هولش بدی سمت مادرشوهرت.
با مادرشوهرتم حرف بزنم
مادرشوهرت ک میاد سعی کن اصن ب بچه امر و نهی نکنی بزار هرکاری میخواد بکنه بریزه بپاشه شیطونی کنه خودتم باهاش همکاری کن.
بچه ها از همیشگی بودن مادراشون مطمئنن میدونن مامانه همیشه هست.ولی مادربزرگم میره چند روز دیگه میاد این همیشه پیشم نیست.پس اصلا برای این چیزا ناراحت نباش.دختر منم اینجوریه
عزیزم اگه باهاشون توی یک ساختم ن زندگی میکنی به خاطر این این جوری رفتار میکنه
منم با مادرم توی یک ساختمونیم و دقیقا همین مشکل رو داشتم
و یک روز تصمیم گرفتم که کمتر دخترمو بزازم خونه مامانم
از اون روز خیلی بهتر شده دخترم
منم پسرم با شوهرم اینجوریه وقتی اون هست همش با من دعوا میکنه موهام میکسه با اون میرع ذستشویی به شوهرم وابسته اس خیلی اذیت میشم چون نارس بود واقعا خیلی براش زحمت کشیدم
عزیزم فقط حساس شدی همین
مطمئن باش هیچکس جای شما رو نمیتونه بگیره
به جای این فکرها سعی کن عزیزم به روحت بیشتر برسی کتاب بخونی ورزش کنی
واقعا این افکار فقط داغونت میکنه
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.