۳ پاسخ

دو سالی میشه از کرج امدم صفادشت قبلا هر روز خانوادمو میدیدم نزدیک بودم الان دو هفته یکبار. میرم یه سر میزنم میام گاهی حس تنهایی انقدر زیاد دارم اصلا افسردگی گرفتم بچه داری هم خیلی سخت میگذره بهم سچشرایط اقتصادی هم از اونور فشار میاره نمیدونم ما چه بد بختایی بودیم کره زمین به این بزرگی افتادیم تو ایران

عزیزم من که کلا تو کرج قریبه ام هیچ کس ندارم

وای منم مثل شما

سوال های مرتبط

مامان زینب مامان زینب ۲ سالگی
کسی هست مثل من بعد از شیر گرفتن هم خواب بچش‌ بهم بریزه هم خوراکش؟؟؟؟
دیگه اعصابم نمیکشه به خدا، فک کنم امروز روز شیشمه‌ که قطع کردم خداشاهده‌ هرشب بیدار میشه بیشتر جیغ میزنه نزدیک یک ساعت گریه میکنه تا خوابش ببره باز دو ساعت نشده بیدار میشه هیچی ام نمیخوره😭😭
باز خوبه تدریجی گرفتم اگر یهویی میگرفتم چی میشد.؟؟؟؟
روزا راحت سرگرمش میکنم یاد شیر نمیوفته ولی غذاشم‌ کمتر شده باید به زور بدم ۴ تا قاشق بخوره ..تازه یه ماه بود شیر روز قطع کرده بودم اشتهاش باز شده بود ،شیر شبو قطع کردم که بهتر شه‌ ولی برعکس شد😭😭😭😭
انقدر شب اولی که شروع کردم راحت تا صبح آروم میشد که گفتم چرا زودتر از شیر نگرفتم که خوابش تنظیم شه ولی به خدا الان به غلط کردن افتادم.. 😭😭
خودم جون نداشتم دیگه شب تا صبح مدام شیر بدم فکر میکردم قطع کنم هم خودش راحت میخوابه هم من..‌ فکر میکردم غدا خوردنش بهتر میشه وزن میگیره بالاخره جون میگیره راه بیوفته... اینجوری پیش بره که بیشتر ضعیف میشه ...😭😭😭
از خودم متنفرم حتی یه کار درست نمیتونم انجام بدم بدون گریه زاری و پشیمونی😭😭😭😭