۷ پاسخ

والا چی بگم من مادرم اومده بود ولی کار خاصی نمیکرد بیشتر کارارو خودم میکردم
سه روزم بیشتر پیشم نموند رفت اونم زوری مونده بود
بعدشم تنها بودم همسرمم راننده بیابونه اصن نمیومد خونه شباام تنها بودم
ده روزگیش مادرم یعالمه مهمون دعوت کرد گفت ما رسم حموم زایمون داریم کلی فلان داریم
حتی یکساعت جلوترش نیومد کمکم کنه دست تنها بچه مریض بیخوابی شدید نهار درست کردم
خدا ازش نگذره چقدر خجالت کشیدم نتونستم یه برنج خورش بذارم آبگوشت گذاشتم دستمونم خالی بود دیگه تناا کاری بود که میتونستم بکنم چون از گوسفند قربونی مونده بود نیازم نبود قابلمه بلند کنم تازه اومد کلی ام غر زد که جرا نهارت هنوز آماده نیست چرا شربت آماده نیست چرا لیوانارو نچیدی
و .....بچه رو هم خودم بردم حموم آوردم و بعد اومد گفت وای اسفندم دود نکردم حموم زایمانته
این بود رسمشون که فقط منو قهوه ای کنه
الان که فکرشو میکنم میگم چرا انقدر من بی زبون بودم باید زنگ میزدم بهش که تو شعور نداری با این همه بخیه منو تو زحمت انداختی و...

از روز اول😭😂

یک هفته بعد

ده روز بعد ولی مامانم میومد کمکم تا راه افتادم

سه روز

ده روز بعد

همون از بیمارستان 😐

سوال های مرتبط