۱۹ پاسخ

واقعا خیلی اتفاقا افتاد و هیچوقت یادم نمیره اونایی که خوبی و بدی کردن
من کلا ادم کینه ای و حساسی نیستم اما دوران باردری و زایمان هرکس هرکاری کرد تو ذهنمه

۱ روز بعداز جواب ازمایش بارداریم افتادم رو خونریزی ساعت ۱۰ شب رفتم جام جم شهریار سونوگرافی امیدی نداشتم که بارداریم ادامه پیداکنه بعد ۸ سال ناباروری و یبار ای وی اف منفی و چندتا عمل با ای وی اف باردارشدم وقتی سونو شدم معلوم شد دوتا بودن یکیشون افتاده خداروشکر دخترم برام موند خدا برای همه پدرمادرا بچه هلشونو نگهداره

۳۵ هفته و ۶ روزم بود سه روز بود بدون اینکه یک دقیقه آروم بشه پسرم تو شکمم فقط و فقط لگد میزد ده بار سونو شدم ده بار آن اس تی گرفتن بهم میگفتن خانم همه چیز خوبه تو دیونه شدی بچه چیزیش باشه حرکاتش کم میشه نه زیاد دکتر خودمم ایران نبود از طریق مامای همراهم باهاش در ارتباط بودم تا برگشت گفت ۷ صبح بیمارستان باش
رفتم بیمارستان دکترم گفت ببین سونو و ان اس تی که ازت میگیرم همه چیز خوبه اما اگه نظر منو میخوای همین الان باید بریم اتاق عمل منم گفتم هرچی شما بگید ده تا دکتر دیگه میگفتن زوده برو خونت اما من رفتم اتاق عمل و بعد اینکه به هوش اومدم دکترم گفت بچه با دو دور بند ناف دور گردن به دنیا اومد و تو شکمت حلق آویز بود و این یه معجزه است که بچه حرکاتش بیشتر شده نه کمتر تا بهت بفهمونه
الان بعد هفت ماه هنوز که بهش فکر میکنم موهای بدنم سیخ میشه

من بانمک ترین لحظه های بارداریم وقتایی بود که پسرم سکسکه میکرد و از رو شکم هم میشد دید و هم حس کرد 🫢😂

کلا از اول زندگیم تا الان اگر بگم یک هفته خوشبخت بودم خدا بزنه به کمرم همیشه رنج و بد بختی و کتک و دعوا و ....
ولی پسرم تنها دلخوشیمه گاهی از همه جا میبرم بغلش میکنم بوش میکنم میگم باز خداروشکر تورو دارم و فقط فقط برا بچم دارم به زندگیم ادامه میدم اگر نه هیچ کی تو شرایط من نمیتونه یه ماهم سر کنه

حاملع بودم رفتم سونوگرافی فکر کردن خارج از رحم باردار شدم عملم کردن دیدن حامله ام دوقلو باورشون نمیشد برای خودم معجزه بود بین اونهمه ادم فقط نن حامله مرخص شدم برگشتم خونه خدا بچه هامو بهم بخشید

من وقتی دختر بزرگمو حامله بودم از فیلم وضعیت سفید و فیلم از یاد رفته متنفر بودم یعنی بازیگراشو تو فیلمای دیگه میدیدم حالم بد میشه برا دختر دومم از مختار وای چه وحشتناک بود برا پسرم اصلا فرصت فیلم دیدن نداشتم 😅

پارسال همین روزا ما کربلا بودیم
قبل اینکه بریم یه بنده خدایی...
بدجور دلمو شکست
زنگ زد گفت دفعه بعدی برو پیش فروزان فر
واسه نازایی اون خوبه نسبت به بقیه دکترا
اون روز خیلی گریه کردم
وقتی رفتیم کربلا
تو جمعیت همش دستم به شکمم بود
با اینکه هم التماسشون میکردم هم میگفتم اگه برگردم و حامله نباشم فلان میکنم
ولی انگار ته دلم حس میکردم خیلی زود جوابمو میدن
وقتی برگشتیم کاشون بعد از سه روز بیبی چکم مثبت شد
هیچوقت دل شکسته ی قبلشو،اون ادمی که دلمو شکستو،لطف امام حسین و حضرت ابالفضلو یادم نمیره...
تا الانم هزار بار همینا رو واسه نفس تعریف کردم🥲

و یه خاطره دیگه بهتون میگم که به روح بابام عین واقعیته من از بچه دارشدن کلا نا امید شده بودم برامامانم نذر امام علی اوردن منم از اون نذر خوردم گفتم امام علی من تاحالا ازت چیزی نخواستم اما اینبار به تو متوسل میشه که حرف دلمو به خدابرسونی دوشب بعدش خواب دیدم توی یه بیابون تاریک بودم یدفعه دوتا دست دیدم یع بچه روش بود که با ملافه سفید دورش پیچیده بودن گفت ما این بچه رو به تو بخشیدیم همون ماه من ای وی افم مثبت شد

خاطرم اینه که تا ۸ماهگی بهم گفتن بچت دختره با چه ذوقی سیسمونی میخریدیم با چه ذوقی رفتیم النگو و گوشواره خریدیم بعدش آخرین سونوگرافی که سونو وزن میشه بهم گفتن پسره چقدر ناراحت شدم یک هفته تمام گریه میکردم اما الان پسرم همه جونمه همه عمرمه واقعا دختر و پسر فرقی نمیکنه

من خیلی اذیت شدم خیلی مشکلات و غصه ها سرراه زندگیم قرار گرفت امیدوارم تولد کوچولوم همه چیو جبران کنه برام .😮‍💨

خاطره بد زیاد دارم

من که از بس نه ماه بالا اوردم هیچییی به دلم نمیشست 😭😭

خاطره من اینه تا دودقه قبل اینکه برم اتاق عمل بچم داشت تکون میخورد ده دقه بعد دیدمش خیلی حس و حال خوبی بود

دخترم خود معجزس. ۳۱ هفته به دنیا اومد دکترا و پرستارا میگفتن برا چی هی میای بالا سرش برا چی پیگیر حالشی از اون واس تو بچه نمیشه . من چله زیارت عاشورا شروع کردم و نذر کردم اسمش رقیه باشه. امام حسینو قسم دادم به دختر ۳ سالش تا واسطه بشه خدا دخترمو بهم ببخشه .و الان دخترم داره ۵ سالگیشو تموم میکنه🥺

مامانی میخوایم از همدان بیایم کاشان خرید فرش میشه راهنماییمون کنی ک کجاها بریم چطوره می ارزه بیایم

مامان امیر عباس درخواست دوستی میدی

من کتف دردداشتم‌ووقعی ک بتاوبی بی چکم مثبت شده بود
رفتم دکترپرونده تشکیل بدم سونوواژینالم کرد گفت پنج هفته ی اماداخل رحم نیومده بیرونه
خیلی حال بدی بود من خداخاسته باردارشده بودم ی پسرم داشتم روزاول ک شوهرم مطمم بودهمون یکبارگرفتع وبی بی چک واینا گریه مردم دوساعت بعدش خوشحال بعددکترم ب خدا گفتم بزورنخاستم ازت خودت دادی منم غلط کردم،گریه کردم خودت حفظش کن برام
س روزبعدتومطب گفت پنج هفته وس روزی ومعجزه واررفته بالا
گفت یکی ازعلائم بیرون رحم کتف دردی بود ک داشتم اماخدامعجزه خانومموبرام حفظ کرد

خودمم معجزه حاملگیم رو میگم:

سر آنومالی خیلی اذیت شدم دفعه اول که رفتم به خاطر قندم که خیلی پایین بود بچه اونقدری حرکت نداشت بهم گفت سر نداره مثانه نداره کلیه تشکیل نشده، بهم گفت برو هفته آینده بیا منم خیلی گریه کردم تا اینکه یه شب خوابیدم، رفتم یه جایی با مادرم که بچه های رو تو قنداق فرنگی پیچیدن و یه خانوم قد بلند هیکلی با لباس بلند مشکی پیششون هست یکی از این بچه ها رو که قنداقش آبی بود برداشت و جالب من تو خواب هم حامله بودم بهم گفت: این بچه مال توعه ببین سالمه اسمش هم ابوالفضله، گفتم من بچه نمیخوام خودم بچه دارم، گذاشت تو بغلم که از خواب پریدم.
دفعه دوم که رفتم آنومالی گفت همه چیزش تشکیل شده ولی جنسیتش رو نگفت دو هفته بعد رفتم گفت پسره.
پسر خواهر شوهرم محرم بود این اتفاقات افتاد رفته بود کربلا تربت آورده بود مادرشوهرم قرار شد بریزه تو آب همه بخورن ولی خواهر شوهرم گفت شما بگیر بخور خوردم اصلا انگار تا حالا همچین بویی به مشامم نخورده بود اینقدر خوش‌بو بود دهنم بوی عطر میداد، دوباره برادر شوهرم سر جریان آنومالی واسم از کربلا یه پیرهن تبرکی آورد که امسال محرم کوچیک بود براش ولی همین که به تنش خورد واسم قناعت شد، بعدم چون شب تولد حضرت علی پسرم به دنیا اومد اسمش رو گذاشتم امیر عباس، موقع زایمان خیلی صدا به حضرت علی زدم که جوابمو داد❤️اینم از معجزه بارداری من❤️ هیچ وقت یادم نمیره

سوال های مرتبط