۱۴ پاسخ

عزیزم .....این پیامتونو خوندم خواهر۱۸سالم ک تنها توغربت زایمان کرد اومدجلوچشمم.....

وقتی یادم میادواقعالبخندرولبام می‌میادومیگم جقدرمهم چطوربات برخوردبشه شماکدوم بیمارستان زایمان کردین؟

سلام عزیزم خوبین من زایمانم بیمارستان رضوی مشهدبوداینقدربهم محبت کردن ومراقبم بودوپرستاراهواموداشتن که واقعادوست دادم دوباره برم اونجازایمان کنم😂

واای چققدر منی😭😭دقیقااا همه ی اینا رو منم داشتم با این تفاوت که مادرم نبود و مادرشوهرم بود

من شب اول بچه پیشم نبود از درد اذیت بودم ولی همین که فرداش پسرمو اوردن انگار بلد بودم چی میخواد و باید چیکار کنم . با اینکه تا حالا شیر نداده بودم خیلی راحت شیرش دادم . حتی پرستار اومده بود کمکم کنه تعجب کرد گفت کلاس شیردهی رفتی ؟
ولی امان از وقتی رفتیم خونه 😑بدترین چیز کولیک بود .

وای که چ روزای سختی بود🥲

منم شبای اول و یادم میاد گریم میگیره...
یاد بیمارستان افتادم 🥲
ولب هر لحظش شیرین بود و هست

برامنم ی حی عجیبی بود اصم ادم انگاری تو کما هس نمیفهمیدم چ حسی دارم و عججججیب از بچه دارب وحشت داشتم وقتی مامانم از پیشم رفت بار اول ک پوشکشو عوض کردم دستام میلرزید اصن ی وضی

منو با این حرف بردی ب روز زایمان چقدر شیرین و سخت بود حس خوبی بود دگرگون شدم 😍

چقد سخت بود من عینه بید میلرزیدم واقعیتش اصلا حسی نداشتم فقط وقتی دنیااومد اوردن دیدمش دلم لرزید بعد اون بازم همش یجوری بودم غیرعادی بود ی بچه کنارمه اون شبو تاصب نخابیدمممم خیلی اذیت شدم وقتیم اومدم توخونه اذیتم کردن هیچوقت دوس ندارم تجربه کنم اونروزارو هرشب با گریه میخابیدم😣

هیچوقت شب اول رو یادم نمیره 😢

قبول دارم حرفت
روزای اول به قدری گیج و مات بودم که وقتی مامانم از پیشم رفت شب اول که با بچه تنها شدیم وحشت کرده بودم و تا صبح گریه میکردم.
و به شخصه تا ۳ ماه اول تولدش پیوند عاطفی زیادی باهاش برقرار نکردم. بار مسئولیت و تجربه جدید از درون نابودم کرده بود و مانع از رشد احساسات درونیم میشد‌.
همش میگفتم یعنی قراره تا کی اینقدر سخت و طاقت فرسا بگذره😞

و منی ک مثل کما رفته ها بودم هیچی حس نمیکردم تا ۴۰ روز ب قدری ک بهم فشار اومده بود

میگذره ولی آدم یادش نمیره

سوال های مرتبط

مامان دلوین مامان دلوین ۹ ماهگی