۹ پاسخ

این فکرا طبیعیه سراغ همه میاد دیگه پسرتم ماشالا داره بزرگ میشه خوب میشه همه چی

منم همینجور بودم همش میگفتم الان وقتش نبود تا ماه آخر میگفتم اشتباه کردم ولی الان خداروشکر ۱۳ماهشع خیلی خوشحالم ک خدا بهم دختر داده

عزیزم منم اینجوریم مجبوریم کنار بیایم راهیه ک شده و رفتیم و مجبوریم ادامه بدیم

مامان آقاآریا منم مثل شما بودم خیلی ضعیف تر وبدتر
نمازامو سروقت خوندم حرز گرفتم و... کارایی کردم که انرژی منفی وشیاطین دور کنه که اینقدر توگوش مون وز وز نکنن
اومدم همه کارامو به نیت حضرت زهرا انجام دادم که در حقم مادری کنه وذکر یا زهرا و استغفار وخیلی سوره ناس خوندم هرروز ۷۰ بار بخون
حالتو خوب میکنه ناامید نشو
انرژی منفی دورمیکنه بچه تو بسپار به حضرت زهرا بسپار به خدا اونا امانتن دست من وتو
ما حتی نمیتونیم درست تربیت شون کنیم درسته خیلی سخته من که اعتراف میکنم خیلی تربیت بچه سخته ولی میسپارمش به امام زمانم کمکم میکنه بدون امام سخته زندگی پس توسل بگیر حرفاتو بهش بگو کمکت میکنه
اولین کار سوره ناس بخون تا نور وارد خونت بشه وذکر یازهرا واستغفار زیاد بگو

عزیزم اگر نمی‌تونستم و از پیش بر نمیومدی مطنین باش باردار نمیشدی خدا ی چیزی درونت دیده ک این معجزه رو برات انجام داده

روانشناس

سلام گلم
منم افسردگی خیلی شدیدی گرفته بودم. زمان بارداریم کرونا بود. از خانوادم دور بودم
ازطرفی پاییز زمستون بود همش تو خونه تنها بودم شوهرم صبح میرفت تا شب. بعداز زایمان هم بدتر شده بودم خود ب خود گریه میکردم خیلی حس بدی بود. فقط تا میتونی برو جاهای شلوغ ک مشغول باشی و ب هیچی فکرنکنی
ان شاء الله نصیب هیچکس نشه افسردگی 🤲🤲🤲🤲🤲🤲🤲

ب این فک کن این همه اذم چندتا بچه دارن ب همه کاراشون میرسن نمونش خاله من دوتا پسر پششت سرهم داره معلمم هس من ک خیلی ذوق دارم واس بچم هی میگم چ شکلیه کی بغلش کنم🥹❤️

دقیقا منم همینجوری شدم بعد زایمانم عیبی نداره گلم طبیعیه

سوال های مرتبط

مامان نفسم مامان نفسم ۴ سالگی
یه چیزی بگم فقط لطفاً سرزنش نکنید چون خودمم عذاب وجدان دارم
من از وقتی فهمیدم باردارم خدا رو التماس کردم بارداری راحتی باشه هم جسمی هم روحی، گفتم خدایا تو شهر غریب تنهام با یه بچه چهارساله، کمکم کن حالم خوب باشه، ولی دقیقا جسمی نابود شدم معده درد شدید تهوع که جون تو بدنم نبود، در حدی که گیره روسریم به گلوم میخورد تهوع می‌گرفتم، دخترمو می‌بردم دستشویی هزاریار محتویات معدم میومد تو گلوم و برمیگشت... از نظر روحی هم افسردگی شدید گرفتم آدم افسرده دنبال بهونس که بشینه بخاطرش گریه کنه، اوایل زار میزدم که چرا من تنهام، چرا کسیو ندارم کمکم کنه
خدا رو از همون اول التماس کردم بارداری راحتی باشه ولی از بارداری اولم هزاران هزار برابر سختتره
دلم میخواست بچه دومم پسر باشه چون یه دختر دارم به خدا گفتم خدایا اگه صلاحه پسر باشه که بهونه ندم دست افسردگیم ولی اگه صلاح نیست هم کمکم کن حال روحیم بدتر از این نشه
سونو رفتم گفت دختره و همین بهونه بزرگتری شد برای شدت گرفتن افسردگیم، خوشحالم دخترم خواهر داره ولی باز یه فکر مضخرف میاد تو ذهنم که ولی من پسر میخواستم، می‌دونم اثرات افسردگیه
من آدم خوبی نیستم ولی تقریباً مذهبی بودم حجابم نماز روزه و...
چند روزه انگار با خدا لج کردم نمازمو کنار گذاشتم میگم خدا که نه کمکم کرد حالم تو بارداری خوب باشه تو شهر غریب نه صلاح دونست پسر بده و کلا انگار صدامو نمیشنوه چرا نماز بخونم
می‌دونم فکرم اشتباهه می‌دونم نماز خوندن داد و ستد نیست که بگم چون خواستمو ندادی منم نماز نمیخونم، خودمم عذاب وجدان دارم ولی...
نمی‌دونم چیکار کنم از این حال دربیام، از خودم بدم میاد