۱۱ پاسخ

من برده بودمش بچم ترسیده بود بعد یه بنده خدایی که قاری قران واصول دانه خیلی قبولش دارم گفت بچه رو نبر مزار چون ما نمیدونیم اونجا چه خبره ولی بچه ها همه چیو متوجه میشن ومیبینن نبری بهتره

من مامانم نمیزاره بچه رو ببرم بهشت زهرا
شوهرمم دوست نداره ، خودمم همینطور
پدربزرگم یه هفته قبلا عید فوت شد اصلا نمیبردمش

منکه دوماهه بود بردم

منم همین مشکل و دارم میگن نبریم بهتره

منم چندبار رفتم با پسرم

من دو ماه پیش پدرم فوت کرد تا یکماه هر روز با بچه سر خاک بود چیزی نمیشه والا

نه بابا یکی از فامیلامون هروز میره سرخاک بچش دخترشو هم میبره دخترش ده ماهشه

سلام
اگه هوا گرمه خودتون یه سر برین بچه اتون بذارین پیش کسی

نبری بهتره،بچها حالیشونه

مگ چیه ببری من ک بردم یبار

بچت مگ ۸ ماهش نی

سوال های مرتبط

مامان پرنسس کوچولو مامان پرنسس کوچولو ۹ ماهگی
این پیامو از سمت دختر خالم میزارم راهنمایی میخواد

دخترخالم متاهل بود و عاشق دوسته شوهرش شده بود پسره هم قبلا ی نامزد داشت و دیوانه وار عاشقش بود و نامزدیش با دختره بهم میخوره
میاد با دختر خالم رابطه جنسی برقرار میکنه بهش میگه عاشقتم حتی بخاطر دختر خالم گریه میکنه

تا اینکه ی روز دختر خالم با دوستش میرن دنبال این پسره دوسته دختر خالم دختره دافیه‌ کلا عملی اما خب دختر خالمم از اون کم نداره هر دو عملین‌ بعد اونشب پسره فقط از دختر خالم سراغ اون دختره رو میگیره حتی به دختر خالم میگه اگه اون دوستت نیاد دیگه نمیام ببینمت و این میشه که پسره با دختر خالم بعد اونشب کات میکنن و از دختر خالم متنفرشده سایشو با تیر میزنه


دوستشم همون دافه با همه هستش همه مردا رو تیغ میزنه اما خب بعید میدونم به این پسره رو بده چون همسن پسرش بود


حالا دختر خالم دیوانه شده میگه چرا بعد اینکه با این دختره بیرون بردیمش باهام کات کرد واقعا عجیبه



شوهر دختر خالم زن دوم داره مرد به شدت کثیفی هستش
مامان آدرین♡ مامان آدرین♡ ۱۱ ماهگی
سلام مامانا خوبین... دیروز ظهر دم در هیئت وایساده بودیم یهو کتف دستام شروع کرد به گرفتن ولی خفیف بود یکم دستامو تکون دادم بعدش پشتم وشونه هام گرفت به دختر خالم گفتم یکم شونه هامو ماساژ بده ماساژ داد بدتر شدم احساس کردم نفسم بالا نمیاد خالم گفت چیشده گفتم نمیدونم فکرکنم قلنج کردم خالم ماساژم داد یهو بدنم خالی کرد دستام شل شد افتاد انگار فلج شدن
بی اختیار اشکام میومد منو نشوندن کلی ماساژ دادن مامانم گریه کرد خالم و اطرافیانم خیلی ترسیدن بچم آدرین انگار میفهمید بغل خواهرم بود به من نگاه میکرد بغض کرده بود به من نگاه میکرد بعداز چند دقیقه خوب شدم. وقتی باردار بودم چندباری اینجوری شده بودم فکرمیکردم چون ضعیف شدم بخاطر بارداریمه همسرم تو بارداریم همجا باهام میومد از ترسش هروقت هم میرفت سرکار منو میبرد خونه مامانم که تنها نباشم.بعداز زایمان تاحالا اینجوری نشده بودم تا دیروز... خواهر شوهر خالم بهم گفت این موضوع رو جدی بگیر برو دکتر مغز و اعصاب اسکن بده من همینجوری بودم بدنم یهو خالی میکرد اهمیت ندادم بعدش فهمیدم ام اس دارم
انقدر ترسیدم میگم نکنه ام اس داشته باشم😔 خدا رحم کرد آدرین بغلم نبود وگرنه طوری که دستام فلج شد آدرین از بغلم میفتاد.از دیشب هم بعضی وقتا پشتم گز گز میکنه ، کسی هست اینجوری باشه؟ خدانکرده زبونم لال کسی هست که ام اس داشته باشه این علائم رو داشته باشه میترسم برم دکتر واقعا ام اس باشه 😢