۹ پاسخ

#روایت_واقعی_ناجیان

اهل یکی از روستاهای همدان بود.
مدتی بود خیلی با شوهرش اختلاف داشت. بیشتر اختلافشون سرِ نداری بود.
کارِ مرد درآمد چندانی نداشت. دو بچه داشتن که خرج‌های اولیه‌شون بیشتر از درآمدشون بود.
رفته بود مرکز بهداشت تا بچه سومش رو بدنیا نیاره.
دو سه ماهه باردار بود.
باسواد بود ولی نمیدونست جنین دوسه ماهه جان داره.
با اعتقاد بود ولی نمیدونست سقط جنین دوسه ماهه دیه داره و حکمش قتل یک انسان‌ه.
از بچگی دختر بااحساسی بود ولی انگار که فشارهای زندگیش نمیگذاشت ظهور و بروز کنه ،احساسش رو سرکوب میکرد.
بغضش رو خورد و گفت نمیخوامش.نمیتونم.
خداخواست و یک خانمی سرِ راهش قرار گرفت . چند روزی باهم صحبت کردن. اختلافش با شوهرش خیلی بیخ‌دار بود.کارشون نزدیک به جدایی بود.
با کلی حرف و رفت و آمد، راضی شد بخاطر خدا بچه رو زنده به‌دنیا بیاره‌. چنتا ریش سفیدِ محل، رفتن سراغ مردش.
کار خوبی براش دست و پا کردن.
خونی به رگهای زندگیشون افتاد.
به زودی کوچولوشون به دنیا میاد.
به لطف توراهی شون، زندگی ۴نفر دیگه‌هم نجات پیدا کرد.

گاهی ما فکر میکنیم فرزند برنامه‌ریزی نشده یعنی افتادن به هچل. یا بدبختی یهویی.
درحالیکه نمیدونیم گاهی خداوند رویِ خوشِ زندگی رو با تولد یک فرزند به ما نشون میده.

@rahnemoone_madari

نه بابا نگران نباشین
حالت تهوع اینا هم بخاطر تغییرات هورمونی
تازه بدنتون میخواد برگرده
بعدشم
حتی
حتی
حتی اگه باردار بودین از من به شما گفتن، ببینین چه برکتی میاد تو خونه تون.... فوووق العاده
اونی که خدا بخواد بهترینه، گلی از گلهای بهشته
من بارداری چهارمم هست بچه اولم امسال میره مدرسه
تو همشونم خودمون خواستیم و خدا زمانشو تنظیم کرد
ولی بازم هر جوری باردار شم خدارو شکر میکنم اجازه تربیت یه نسل دیگه رم بهم داده

بنظرتون چند سالمه😉🤪

عزیزم کولیکش شروع شده باید این دوره ها بگذره روند رشد بچه ای که سالمه اینجوریه دیگه

براش اسفند دود کن چهار قل بخون فوت کن روش

دقیقا حال منو داری

مثل پسر من انقد گفتن الان فقط جیغ میزنه

ن نترس حامله نیستی

یه اسفندش بکن سه لاحول ولاقوهالابلابخون منم توهم زدم براحاملگی نمیدونم چراعلایم اون حاملگیموالان دارم

منم یه بار بدبختانه رابطه بدون جلوگیری داشتم خیلی میترسم

سوال های مرتبط

مامان mehrab مامان mehrab ۳ ماهگی
پارت ۳
گفت الان که صبحه (ساعت نه و نیم بود) ولی دیگه گفت باشه گفتم آبمیوه هم تو راه خوردم گفت پس برو بخواب تا بیام دیگه اومد تست بگیره گفت بچت iugr گفتم نه دکتر فقط گفته درشت نیست دیگه تا تست گرفت گفت که خوب نیست و یکنواخته زنگ زدن به دکترم گفته بود سرمی چیزی بزنم و دوباره تست بگیرن سرم زدم و دوباره تست گرفتن گفتن تکونش چطور بود گفتم بد نیست باز دوباره با دکترم تماس گرفتن و در طی این تماس به نتیجه رسیدن که زایمان کنم !! تست خیلی ضربان جالب نبود ( دقیقا ۳۷ هفته بودم )
دیگه یهویی برام لباس آوردن گفتن طلا اینا دارم دربیارم اون وسط هی دستشویی داشتم به خاطر سرم ها به شوهرم گفتم برام سرجی فیکس و کاور توالت فرنگی بخره چون هنوز نخریده بودم ولی کیف و اینام خداراشکر آماده بود دیگه شوهرم اومد یه سری برگه اینا امضا و انگشت زدم لباس هامو عوض کردم خداراشکر یه خانم خیلی مهربونی هم اونجا بود خدا خیرش بده خلاصه دیگه یه شنل بهم پوشوندن و با ویلچر بردنم اتاق عمل با شوهرم