سلام خانوما دیروز مهمون داشتیم باهاشون رفتیم شهربازی برای بچه ها.یکی از بچه های خواهرم 6 ماه بزرگتر از نورا هست یکیشون 6 ماه کوچیک تر
اون تگدو تا راحت وسیله ها رو سوار میشدن و کلیی ذوق میکردن ولی نورا از همههه چی می‌ترسید
یا یه وسیله ای رو که دست بچه خواهرم بود رو می‌ترسید ازش بگیره از بزرگتر ها کمک میخواست که اون وسیله رو از دست بچه بگیرن بدن به نورا
من خودم بچه که بودم اصلا اجتماعی نبودم و نمیتونستم حق خودم رو بگیم اصلا اصلا دلم نمیخواد نورا هم مثل من بشه تو رو خدا بگید چیکار کنم

الان ماهم داخل خونه پدربزرگم ده تا نوه از ۱۰ سال تا کوچیک ترینش پسر من که یکساله هست همه باهم بازی می کنن دعوا می کنن می‌خندن گریه می کنن ولی اصلا بزرگ ترها دخالت نمی کنن دختر عمم ی پسر داره ۲/۵سالشه کلا می چسبه به مامانش از بچه ها می ترسه گریه می کنه خیلی وابسته مامانشه اصلا نزدیک بچه ها نمیره ی دختر کوچولو دیگه همسن خودش داریم از اون کتک می خوره حتی یادمه پسرم شش ماهش که بود ذوق می کرد بره طرفش می ترسید از‌پسرم گریه می کرد حالا اینو بگم ماهمه خونه هامون نزدیکه همه بچه ها تقریبا هرروز همو میبینن ولی دختر عمم خونش آپارتمانی کل روز خودشو بچش تنها هستن وخیلییی هم رو بچش حساسه حالا هرچی تلاش می کنه بچش مثل بقیه بچه ها بشه نمیشه مثلا یک ساعت بچشو نمیده مامانش بره بیرون همش می چسبونه به خودش سعی کن بیرون زیاد ببریش‌ بعضی وقتا بسپارش به شوهرت یا مامانت برو بیرون وقتی داره با بچه ها بازی‌می کنه دنبالش نرو از دور مواظبش باش

عزیزمم بیشتر بزار با بچه ها بازی کنه ، بیشتر ببرش پارک
من خودمم اجتماعی نبودم ولی از بچگی دلوینو اجتماعی بار آوردم با بچه ها خیلی خوب برخورد می‌کنه و بازی می‌کنه

زیاد تو محیطی که بچه ها هستن قرارش بده زیاد ببرش بیرون

وقتی از من کمک بخواد کمکش نمی‌کنم میگم خودت برو بگیر از‌ش ولی بابام همکاری نمیکنه باهام و
همین کارا رو هم با من کرد که از بچگی اجتماعی نشدم و ضعیف بار اومدم