۱۱ پاسخ

خیلی طبیعیه...بچه من شوهرمو میبینه دیگه اصلا منو یادش میره حتی شیشه آبشو میگه ازدست باباش میگیره نه من😂بچه ها با کسی که خیلی دل به دلشون بده دوس دارن بیشتر باهاشون باشن

اینجور نگو فدات بشم اولین نیاز بچه پناه بچه مادرشه اونااا فقط برا خودش همبازی میدونه 🙃

شایدباورت نشه ولی میگم کاش دخترمنم یکم ازم دورمیشدبامادربزرگی کسی رابطش خوب بودمیرف پیششون اونادوسش دارن ولی این نمیره چسبیده بمن که دیگه حالموگرفته

ی ظرف شستنو توچن مرحله انجام میدم چون نمیذاره میگه بیاپیشم من بازی کنم

اتفاقن بایدخداروشکرکنی ک مثل پسرمن نمیادبهت بچسبه،واگرنه بقدری عصبانی میشدی ک نمیدونستی چیکارش کنی،من توسرویسم میرفتم همرام میاومد انقد بهم وابسته بود

طبیعیه من خودمم همین طوری بودم بعد فکر کن مادربزرگ من اصفهانه تو راه که ما برمیگشتیم سمت تهران یعنی ۷ ساعت تمام من گریه میکردم این قضیه تا راهنماییم هم ادامه داشت نه اینکه فکر کنی فقط واسه بچگی هامه از شما چه پنهون هنوزم با ۲۸ سال سن و یک بچه وقتی از اصفهان برمیگردیم دلم میخواد زااار بزنم واسه همین میگم که درکش کنی این به این معنی نیست که دوستت نداره فقط دوست داره جایی باشه که حس آرامش و آزادی بیشتری داره

عزیز دلم فکرتو مثبت کن، من طبقه بالای مادر شوهرمم، سه عمه و دو عمو مجرد داره بچه م که تمام مدت خودشونو هلاک بچه م میکنن، ذهنیت من اینه، من مامانشم و من بیشتر از همه دوسش دارم این مهمه، مطمئن باش بچه ت انرژی مثبتتو میگیره ازت

عین من

دختربزرگه منم اینجوری بود میرفت خونه مامانم حتی شبااونجامیخوابید دختردومیمم تازه دنیااومده بود دیگه یه روز آوردمش خونمون به زور نگهش داشتم چنروزم نزاشتم مامانموببینه خیلی اذیت میکرد حتی توخوجیش میکرد که مثلا من بزارم بره گفتم مامان جان توخونه پی پی هم بکنی دیگه بدون خودم هیچ جانمیزارم بری الان که ۹سالشه خیلی وابستمه بدون من جایی نمیره

از وقتی بچه ات بدنیا امده بچه رو گذاشتی پیش مادر بزرگاش؟

بعد عادت شده

سوال های مرتبط

مامان كودك مامان كودك ۲ سالگی
سلام مامانا سيلوانا خيلي لجبازه با همه خوبه اما بغل كسي نميره همش منو ميزنه وسيله پرت ميكنه من بهش عشق ميدم محبت ميكنم ولي بجا . مثلا جاهايي كه واسه تربيتش هست سخت ميگيرم تا عادت نكنه اخه باباش همش طرفشو ميگيره لوسش كرده . تازه شروع كرده به جمله هاي دو كلمه اي . همه حرفارو متوجه ميشه تازه دارم به حرف زدنش اميدوار ميشم . اما اصلا دختر ارومي نيست تا يك چيز باب ميلش نباشه يا مثلا بهش ميگيم با ما راه برو دست مامان بابا رو بگير فرار نكن خيابونه خطر داره گم ميشي همش جيغ ميكشه خودشو پخش زمين ميكنه ميخاد ازاد باشه فرياد ميزنه يكي ندونه فك ميكنه ما كتك زديم . خيلي تلاش كردم كه تلوزيون نبينه تا شوهرم مياد خونه ميگه گناه داره دل سوزي بيجا ميكنه . اينقد دخترم اذيتم ميكنه كه بعضي وقتا ازش متنفر ميشم😞 همش ميگم خاك به سرم با اين بچه اوردنم . منم ادمم دوس دارم دستشو بگيرم باهاش برم بيرون خريد حتي تا سر كوچه هم ميگه دستمو نگير همش بايد توي خونه بشينم تا وقتي شوهرم باشه ما بتونيم بريم بيرون چون نميتونم كنترولش كنم . مهماني ميرم اينقد كاراي عجيب غريب ميكنه كه خجالت زده ميشم. همش با خودم ميگم كاش اروم بود كاش كنارم راه ميرفت ترس نبودن منو داشت يا اينكه كمي ازم حساب ميبرد 😞 بيشفعال نيست بردم چندين دكتر متخصص حتي كار درمانگر گفتن اصلا نياز نداره
ممنون ميشم شما هم از تجربياتتون برام بنويسيد