خیلی احساسی شدم از وقتی وارد ماه نهم شدم..ب تولدش فکر میکنم گریم میگیره .. صورتش ، دست و پاهای کوچولوشو تصور میکنم گریم میگیره..ب شکمم بعد از زایمان ک دگ ی موجود کوچولو توش تکون نمیخوره فکر میکنم گریم میگیره..اصن حالم دست خودم نیست..اگ زردی بگیره و بره تو دستگاه یا خدایی نکرده هر مشکل دگ ای من حتما دق میکنم..دیشب خیلی تکون میخورد یهو بهش گفتم بسه دگ یکم آروم بگیر..آروم شد اما من هنوز عذاب وجدان دارم و دلم میخواد بزنم تو دهن خودم ک اینطور با ی تیکه از وجودم حرف زدم..مطمئنم از لحظه ای ک ببینمش دگ اشکم بند نمیاد خجالت میکشم جلو مامانم و بقیه اما میدونم ک نمیتونم احساساتمو کنترل کنم..هم دلم میخواد ب دنیا بیاد و این حجم از حال خرابی جسمیم تموم بشه..هم دلم نمیخواد این دوران تموم بشه..یکی بهم بگه من چم شده🥲🥲

ولی پسرم الان ۳ سالشه تو این سه سال اصلا نزدمش حتی به شوخی
ولی برا کار های اشتباهش گاهی دعواش کردم یا تنبه ولی هزاران بار عذاب وجدان گرفتم میدونمم خوبیشو می‌خوام ولی نمیشه دلم نمیاد 🥺😭

منم دلم تنگ میشه از اینکه از چند هفته دیگه تو شکمم نیست🥹😭

عرق کاسنی باید بخوری زردی نگیره

منم هرچی میگذره میگم دلم برای تکوناش تو دلم تنگ میشه...بنظرم یکی از زیباترین حس هایی که یک زن تجربه میکنه

تیکه ای وجودم🥲چقدر قشنگ گفتی..یعنی قراره یه تیکه از خودمونو بکنیم و برای همیشه بیزون از بدنمون و تو این دنیا زندگی کنه با اون قلب و دست و پای کوچولوش🥲

منم دلم تنگ میشه چون با اینکه پسرم سه سالشه گاهی یاد اون موقعی میوفتم که تو شکمم لگد میزد یا لحظه کای که دنیا اومد گذاشتنش بغلم دنیا حس خوب داخلش بود🥹 و هر باری که مریض شد بستری شد و یادم که میوفته اشکم در میاد
بعضی موقع ها میگم چرا باید بچه دنیا آورد وقتی می‌دونی از اون لحظه که درونت تشکیل میشه استرس داری تا اون موقع که بخوان زن بگیرن یا شوهر کنن مادر بودن خیلی سخته خیلی 🥺
الان منم خیلی به دخترم فک میکنم از یه جا میگم بیاد بغلم آرامش بهم بده از به جا میگم دلم تنگ میشه برا این لحظه ها

وای مال خودم یادم افتاد شب تا صب نزاشته بود بخوابم با تکوناش یجوری سرش داد زدم دیگ تکون نخورد خیلی ناراحت شدم مامان قربونش بره خیلی شلوغه😂🥹❤وقتیم ک گشنش بشه داغون میکنه شکممو دستاش کاملا از رو شکمم معلوم میشه