مامانا من مادرشوهرم روزی ۴بار پا میشد میومد خونمون همش هم موقع ناهار و شام حتما میومد
هروقتم میخواستیم بریم بیرون همش می پرسید کجا میرین
یا از بیرون میومدیم فورا میومد تو خونه ببینه کجا رفتیم
من یه سالی که خونه بودم با دخترم و مرخصی داشتم کلا ۴بار بیرون رفتیم ۳بار تا سوپرمارکت یه بار با کالسکه بعد وسط خیابون هستم از بالا بالکن داد میزنه که کجا میری
همه به کنار به مادرم گفته مائده نمیزاره من بچرو بغل کنم یه جا میره بدش میاد به من بگه کجا میره داخل ظرفشویی همیشه ظرف هست
درحالی که همیشه هم بچه بغلشه هروقتم پرسید بهش گفتم کجا میرم
دیگه این سری یه دعوا حسابی گرفتم کلا دیگه نمیاد حتی یه بار تو حیاط بود سلام کردم دیگه جواب سلامم نداد
شما جای من بودید چیکار میکردید الان ۴ سال اینجام

من یکسال و نیم کنار دایی شوهرم بودم چنان اذیت شدم و‌ آمار منو می‌گرفت و فضولی منی میکرد با اینکه مجانی نشسته بودم تو این خونه با هر زحمتی بود اومدم بیرون رفتم یجا دیگ اجاره کردم
درسته ماهی۷تومن دارم اجاره میدم خیلی هم برام سخته اما همین که دخالت نیست تو زندگیم خودش نعمته
روزای اول زندگیم مادرشوهر و جاری و پدر شوهر جوریییی دخالت می‌کردن تو کارام و زندگیم ک زندگی من نبود زندگی اونا بود
فقط یه بار در اومدم به جاریم گفتم نمی‌دونم چرا زندگیم شده کاروان سرا همتون سرتون کردین تو زندگی من بسه دیگه
یه دعوایی راه انداخت که نگو که منم از اون روز نزاشتن ذره ای تو زندگیم دخالت و فضولی باشه

ای وای دقیقا شرایط تو هم مول منه هر جا برم بابد به خانم اطلاع بدم من که حق ندارم تنهایی بیرون برم وقتیم بخام با کسی برم باید به ایشون اطلاع بدیم مه کجا میخواییم بریم

منم همینطور بودم اعصابم داغون بود تا یکی میومد پیشم تند تند می‌ومد می نشست پیشمون الان ۴ماهیی میشه ک خونه اجاره کردم ۴ماهه دارم معنی زندگیرو می فهمم

هیچی درست کردی
تاژه بایداژاول سرسری‌میگرفتیش که اینقد توزندگیت سرک نمیکشید
چون دقیقا عین من بهت اومدع
منم اول خیلی به بعضیاشون بها دادم
الان ضد خودم شدن
حالام تاجای بتونم به هیچی اونقذ بها نمیدم که بعدا بخوادمزاحم زندگیم شه
تجربع شدع
توام عیب نداره تجربه شده برات
ولی به شوهرت بگو نمیتونی کم‌کم فکر رفتن کنه
یاااینکه اگه قرازه بمونید باید یه حدومرزای رو بذارید
نه تو ناراحت شی نه اونا

بهترین کار رو انجام دادی
من جای تو بودم سریعا جمع میکردم سریعا فرار میکردم از دستش

اوووو چه رویی داره

منم باهاشون زندگی میکنم همش سرک میکشه همش وقتی مامانم اینا میان میان بالا ناهار وشام واینا و با ما میخورن منم روم نمیشه بگم برید کجا بودی از کجا اومدی دیگ نمیتونم خونه بگیرم همه چی گرونه مجبورم به بچم یه چیزی میگم کاسه داغ تر از اش میاد هرچیه بارم میکنه

بهترین کارو کردی برو حالشو ببر ، جداشید ازشون برید ی خونه دگ چیه احه با مادرشوهر یجا بودن

والا من کلا سه ماه نشستم پیششون اونم کلا دعوا بود الان راحت راحتم

تنها راه چاره ش‌جداشدنه اگه همسرت اوکی برید جای دیگه زندگی‌کنید اگه هم نشد با احترام خط قرمز هارو بگو
والا هرکی بچه داره خونش بهم ریخته س‌ من همین الان همه جا رو برق انداختم ولی مطمعنم یک ساعت دوم نداره

خوب کاری کردی راحت شدی

اشکال نداره محل نده. فکرمیکنن حق باهاشون بوده. بذار بفهمن دخالت بیجا نکنن. به شوهرتم بگو قشنگ حالیش کن که بعد حق رو به اونا نده

کاش زود تر این دعوا رو میگرفتی
پیرزن پرحاشیه

من جای تو بودم هر چه زودتر بساط امو جمع میکردم از اونجا میرفتم چون این آدمی که میگی حتی باعث میشه همسرت ولت کنه

بنظرم جدا شوو