تجربه زایمان
قرار بود طبیعی زایمان کنم ولی چون خونرسانی به جنین کم بود و ممکن بود خطرناک باشه سزارین رو انتخاب کردم، صبح روز سه شنبه ۱۷ مهر ساعت نه و نیم با مادر و همسرم به بیمارستان رفتیم. دیگه سرم زدن و چند ساعت منتظر بودم. تا اینکه بالاخره ساعت حدود ۲ بردنم اتاق عمل. البته قبلش سوند وصل کردن که خیلی بد بود. گفتم نمیشه بعد بی حسی سوند وصل کنید گفتن نه! واسه من که سوند سخت بود ولی همه میگن سوند رو اصلا حس نمیکنی. خلاصه رفتیم اتاق عمل، اونجا هم آمپول بی حسی زدن که اصلا سخت نبود و مثل یه آمپول معمولی بود. بعدش گفتن دراز بکش و پاهاتو بلند کن که نتونستم پامو بلند کنم. یه پارچه کشیدن جلوم و عمل رو شروع کردن. درد نداشت ولی حس میکردم دارن یه کارایی میکنن. منم هی حرف میزدم بعد دکتر گفت واسش مسکن بزنید. مسکن نبود بیهوشی بود که البته خدا خیرشون بده اگه نمیزدن خیلی بد میشد. البته بیهوشی کامل نبود ولی خب یه کم بود مثل یه حالت خواب و بیداری. وسطاش بچه رو نشونم دادن که چون بیهوش بودم در حد یک ثانیه یادمه
ادامه در پارت دو

۲ پاسخ

من سوند رو که بهم زدن داغون شدم از بس درد داشت

منم سوند دردناک بودبرام

سوال های مرتبط

مامان طنین🍓🍫 مامان طنین🍓🍫 ۱ ماهگی
سلام مامانا من اومدم با تحربه سزارینم 🤗
ساعت یه ربع به هفت دکترم گفته بود بیمارستان آرتا باشم از ۱۲ شب به بعد نباید چیزی میخوردم، صبح رفتم بیمارستان از سوند وحشت زیاد داشتم ولی خب زیادم درد نداشت فقط اولش یکم سوزش داشت ، نوار قلب بچه رو گرفتن سوند وصل کردن بردن اتاق عمل ، اونجا دیدن استرس دارم انقد باهام شوخی کردن تا حال و هوامو عوض کنم امپول بی حسی رو زدن حتی یذره هم درد نداشت دکتر مهاجری یه اهنگی رو باز کرد و شروع کردن به عمل 😂 همین که بی حسی رو زدن من به ثانیه نکشید بی حس شدم یه پرده جلوم کشیدن به دو دیقه نکشید که صدای گریه بچمو شنیدم بهم نشون دادن انقددد سیاه بود که گفتم خدایا این به کی رفته😂😂😂ولی خب چند ساعت بعدش رنگ پوستش سفید شد، بعد از عمل منو بردن ریکاوری اونجا میلرزیدم که گفتن عادیه فشارمو گرفتن فرستادنم بخش اونجا یکم حالت تهوع و سرگیجه داشتم که باز گفتن عادیه اینم بگم من چون ترسیده بودم این حالتام به نظر خودم از همون ترسیدنه بود
مامان کارن مامان کارن روزهای ابتدایی تولد
تجربه ی سزارین🤱
بیمارستان بهمن زنجان
صبح ساعت ۶:۳۰ رفتیم بیمارستان تا ۷ پذیرش شدم، یه پک بیمارستانی دادن بهمون که توش لباس عمل و دمپایی و این چیزا بود بعدش رفتیم بلوک زایمان، یه خانومی اومد لباسای نوزادی رو ازمون گرفت و منو برد تو یه اتاق، اونجا بهم سرم وصل کردن، محل عملو چک کردن ببینن شیو شده یا نه، ان آی سیو گرفتن و بعدشم سوند(از سوند به شدت وحشت داشتم ولی واقعا دردی نداشت فقط باید شل کنی بدنتو)
خلاصه بردنم اتاق عمل و گفتن دراز بکش رو تخت، تو یه دستم سرم بود یه دستمم فشارسنج بستن، بعد متخصص بیهوشی اومد و خیلی آروم آمپول بی حسی رو زد به کمرم اینجام هیچ دردی حس نکردم بعد پاهام کم کم داغ شد و گفتن دراز بکش،دستامو آروم بستن به تخت یه پرده کشیدن جلوم و عملو شروع کردن، هیچی از برش شکمم حس نمیکردم فقط تکونایی که میخوردم رو حس میکردم، پنج دیقه نشد که یهو صدای گریه ی پسرم اومد و منم همزمان باهاش اشکام جاری شد، چند دیقه بعد پسرمو آوردن واسه تماس پوست با پوست و چسبوندنش به صورتم، یه حس وصف نشدنی بود که دوس نداشتم تموم شه🥹
ادامه بعدی
مامان دایان 💙👶 مامان دایان 💙👶 ۷ ماهگی
سلام منم اومدم تجربه زایمانم رو بگم
من قرار بود ۱۳ ام دوشنبه زایمان کنم ولی پنج شنبه شب ساعت ۱۱ یه درد پریودی زیر شکمم می‌گرفت و ول میکرد فاصلش هر یه ربع بود صبر کردم فک نمی‌کردم درد زایمانه تا ساعت دو دیدم قطع نمیشدن دردام رفتم دوش گرفتم و ساعت ۳ با شوهرم و مامانم رفتیم بیمارستان دولتی اونجا ازم nst گرفتن و معاینه کردن گفتن درد زایمانه و سریع رفتیم همون بیمارستانی که قرار بود زایمان کنم اونجا هم ازم nst گرفتن و به دکترم زنگ زدن ساعت ۴ و نیم شده بود بستریم کردن و بهم سرم زدن و آزمایش گرفتن دکتر بی حسی نیومده بود بهم گفتن باید صبر کنی بیاد ساعت ۶ اینا اومدن سوند وصل کردن درد نداشت ولی تحملش سخت بود ساعت ۷ و ۴۰ اینا بود آمادم کردن و سوار ویلچر کردن و بردن اتاق عمل دم در اتاق عمل با خانوادم خداحافظی کردم و رفتم داخل اولین باری بود که میرفتم اتاق عمل استرس داشتم پرستارای خیلی مهربونی بودن اونجا باهام حرف میزدن که حالم خوب بشه و روی تخت زایمان نشستم بهم میگفتن باید شل کنی بدنتو و آمپول رو زد برام اصلا درد نداشت خیلی استرس داشتم فکر میکردم درد داره ولی اصلا درد نداشتم و بهم گفتن دراز بکش و یه پرده سبز جلوم کشیدن پاهام گرم میشد کم کم و همش میگفتم حس دارم هنوز نفس تنگی داشتم نمیتونستم نفس بکشم برام اکسیژن وصل کردن داشتن باهام حرف میزدن که یهو صدای گریه پسرم رو شنیدم خیلی لحظه ی شیرینی بود
مامان پسرم مامان پسرم روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان سزارین پارت 1---
صبح شنبه 26آبان نوبت داشتم دکترم گفت ساعت 6/5بیمارستان باش تا ساعت 7تشکیل پرونده دادم البته یه نفر قبل ازمن تشکیل پرونده داده بود که اون شخص ساعت 7/5رفت اتاق عمل.اتافمو تحویل گرفتم منتظر موندم ساعت 9صدام کردن برم اتاق عمل کل وجودم استرس بود ولی دکترم خیلی مهربون بود تا حدودی استرس کم کرد تواتاق عمل اول سوند رووصل کردن یه سوزش لحظه ای داشت بعد گفتن بشین آمپول بی حسی روبزنن که آمپول بی حسی درد داشت بعداز اون گفتن سریع درازبکش منتظر موندن تابی حس شم یه حس داغی وسنگینی تو پاهام احساس کردم سنگینی تاقفسه سینم اومد که واسم ماسک اکسیژن گذاشتن عملم شروع شد ازاول با حس تهوع شدید که آمپول ضد تهوع تزریق کردن دوبارتابهترشدم بعدازچنددقیقه صدای گریه پسرقشنگم بلند شد فقط پرسیدم دکترسالمه گفتن بله آوردن دیدمش بعد لباساشو تنش کردن یه چیز مهم من سه شنبه سونو دادم 2840بود ولی توی اتاق عمل 3200بود همه‌ی اینا تا ساعت 9:۳۰طول کشید بعد چون حالم خوب نبود تا۱۰اونجا نگه داشتن منو که بهترشم بعدرفتم ریکاوری یه دو ساعت اونجا بودم پرسیدن پمپ درد میخوای گفتم بله پمپ درد وصل شد
مامان سام مامان سام ۶ ماهگی
تجربه زایمان سزارین#۲
دکترم گفته بود اولین عمل صبحش منم ولی دیدم که یه نفر دیگه رو بردن و من شدم نفر دوم. دیگه یه کم داشتم دچار استرس می شدم . حدودای ساعت ۹ اومدن که بریم واسه عمل. با همسرم و مامانم اینا خداحافظی کردم و رفتیم که سام کوچولو رو به دنیا بیاریم. رایتی وفتی داشتن از به تخت به تخت دیگه جابه جام میکردن دیتم گرفت به گوشه تخت و بریده شد و من اصلا نفهمیدم داره خون میاد. تا دکترم بیاد واسه عمل نیم ساعت پشت اتاق عمل معطل شدم که ضربان قلبم خیلی بالا بود. یه حس سردی و تنهایی عجیبی بود که بازم سعی کردم با نی نی صحبت کنم و براش دعا کنم و آروم شم. بلاخره رفتیم توی اتاق عمل . هر دو تا دستم رو آنژوکت وقل کردن که یکیش به کم درد داشت. بعد خون دستم رودیدن و یریع برام چسب زدن. دکتر بیهوشی اومد. گفتن بشین و شونه هاتو یه کم بده جلو، با پنیه الکلیرکشید روی ستون فقزاتم و بعد گفت خودتو شل کن و سوزن رو زد اصلا درد نداشت ولی حسش عجیب بود. سریع خوابوندنم و به ثانیه ای نکشید پاهام گرم شد. حس خوبی بود چون هم سردم بود و هم دیگه سوزش سوند رو احساس نمی کردم. اما تقریبا همه جام داشت بی حس میشد. رو صورتم ماسک اکسیژن گذاشتن ولی من همچنان حس تنگی نفس دلشتم که به تکنسین بیهوشی که بالا سرم بود گفتم قلبم یه جوربه و اونم گفت الان آروم میشی و واقعا چند ثانیه بعد یه حس آرامش و خلسه بهم دست داد. یه جورایی تو حال خودم نبودم. تکونهای دست دکتر رو حس می کردم اما دردی نبود. با قدای بلند دعا می کردم و برام مهم نبود اطرافم چه خبره
مامان شاهان✨👼🏻 مامان شاهان✨👼🏻 ۴ ماهگی
خب میخوام از تجربه سزارینم بگم
پارت اول
من ۱۹ تیر ساعت ۱۲ ظهر حرکت کردم سمت بیمارستان..منو همسری و زنداییم،،ساعت یکونیم دو بود رسیدیم و مدارک و به پذیرش دادیم و منو بردن که بستری کنن،مم قرار بود ساعت ۳ عمل شم ولی متاسفانه عملای دکتر جابجا شد و طول کشید و منو ساعت ۶ ونیم بردن اتاق عمل،،قبلش تو تریاژ سوند بهم وصل کردن که من تنها عذابی ک کشیدم سر همین سوند بود،،سوند کوچیک وصل کرده بودن و من خیلی درد داشتم هرچی هم میگفتم میگفتن طبیعیه در صورتی که من پد زیرمو کامل خیس کرده بودم چون سوند کوچیک بود ادارم میریخت بیرون..پرستار اومد و پد زیرمو عوض کرد،،دیگه ان اس تی و یه سری آزمایش گرفتن و ساعت ۶ ونیم منو بردن،،من کم کم استرس گرفتم ولی جو اتاق عملش خیلی خوب بود خیلی برخورداشون عالی بود،،موقعی ک منو میزاشتن رو تخت دکترم دید پد زیرم خیسه و بررسی کرد و برام سوند بزرگتر زد اونم بعد بی حسی،،،آمپول بی حسی هم اصلا درد نداشت من اصن چیزی حس نکردم😐کم کم پاهام گرم شد و بی حس شدم و پسر قشنگم ساعت هفتو بیس دقیقه بدنیا اومد