۲۴ پاسخ

این دلسوزی های مادرانه واقعا بجا نیست. می‌بینی بچه شده مرد گنده مثل خواهرزاده ی من و هنوز ور دل مادرش می‌خوابه. مادر باید به بچه فرصت استقلال بده که متاسفانه شما این فرصت ها رو ازش میگیرین. من از اول هیچ کدوم از بچه ها رو پیش خودم نخوابوندم از اول تو تختشون بودن چون مامانم میگفت ممکنه بخوابی و بچه زیرت بمونه و من همیشه استرس این موضوع رو داشتم که باعث شد هردو بچه هام مستقل باشن. الآن به دختر کوچیکم میگم برو رو تختت بخواب شب بخیر میاد یه بوس میده بای بای میکنه میره. دختر بزرگم هم کلاس اولیه اونم از 9 ماهگی جدا شده رفته اتاق خودش و الآن راحت میره تو اتاقش می‌خوابه

من جداش نمیکنم فعلا تا هر وقت خودش خواست
الان اوج نیاز به محبت و امنیت بچه هست این مشاورا هم یه وقتایی یه حرفایی میزنن آدم میمونه ته و ریشه تفکر از کجا اومده

والا من رفتم با مشاور مشورت کردم گفت جدا نکن خودش دو سه سالش که بشه میخواد جدا بخوابه الان بچه کنار مادر احساس امنیت داره منم بیخیال شدم

من تا سه چهار سالگی جدا نمیکنم🥲
دلم نمیاد

من‌جدا‌کردم‌و راضیم. بالاخره باید ‌یه روزی جدا بشن هرچی بیشتر میگذره سنشون سخت تر میشه.

من چکد روزه جدا کردم

خیلی برام عجیب بود که همه مامانا تقریبا مخالف جدایی بودن
من می‌خوام از هفته آینده پسرمو جدا بخوابونم با اینکه پسرم بشدت بد خوابه و خیلی سخت می‌خوابه و به راحتی بیدار میشه ولی می‌خوام سختی رو به جون بخرم ولی مستقل بارش بیارم پسرمو
به نظرم بچه اگر بالای دوسال بشه جدا کردنش سخت تره
ما ایرانیا عادت داریم حس مالکیت قوی نسبت به بچه هامون داریم و دقیقا همین مامان هایی که الان وابسته هستن به بچه هاشون در آینده هم همینطور باقی میمونن

من ۴ماهگی تا۱سااگی جداکردم بدباز اوردمش پیش خودم الانم تو خواب بیدارشه میاد بغلم و واقعا هم سخته نمیخوام فعلا جداش کنم فعلا بچه نیاز داره

ن دلم نمیاد

من تقریبا ازیکسالکیش پایین تختمون براش تشک انداختم اونجامیخابه ایشالابریم خونه حدید کلا میزارمش تواتاق خودش چون تحربه ثابت کرده هرچه بزرگتربشه جداشدنش سخته

منم دوست دارم جدا کنم تختش هم حفاظ داره هم بزرگه از این دو منظوره ها هست منتها نمی مونه ظهر که میزارم تو تختش نیم ساعت نشده بیدار میشه میگه بیام پیشت ..شب ها هم برای شیر بیدار میشه حالا گفتم تا دو سالگی کم‌کم جدا کنم

پسره من باید شبا تو دل من بخوابه
خودم اگه پیش نباشه اصلا خوابم نمیبره

آخه نمیشه که از الان
خییییییییییلی زوده

خودش مستقل می‌خوابه یا نه با شیر ؟؟

من عمرا اگه جاشو جدا کنم شبا خابه هزار بار هعی بلند میشم بوسش میکنم یا نگاه میکنم ببینم نفس می‌کشه 😂

خیلی خطرناکه خیلی زوده ولش کن خواهر اونا یه حرفی میزنن

من که خیلی میترسم تنها بخوابه شبا چند بار بیدار میشم هی نگاش میکنم جاشو درست میکنم
نمیدونم چه اشکالی داره پیش خودمون بمونه
منکه تا حالا به فکر جدا کردنش نیوفتادم همه مون تو حال جا پهن میکنیم میخوابیم

منم ۲تابچه هام کنارم میخوابن دلم نمیاد جداکنم

من جداش نمبکنم فعلا

نه بابا من جفت بچه هام جاشونو جدانکردم حتی پسرم ک 7سالشه

من پایین تخت خودمون رخت خواب میندازم اونجا می‌خوابه پسرم
منم بدلیل مشکل کولر و بخاری 😄

منکه فعلا جرات نکردم جاشو جدا کنم نمیدونم تا کی هم اینطوری ادامه میدم
ولی دوس دارم وقتی از شیر گرفتمش بعدا جدا کنم چون هنوزم برا شیر شب بیدار میشه

چرا جدا بخابه😐😐😐😐

شیر شبش قطعه؟؟

سوال های مرتبط

مامان پسته جون مامان پسته جون ۱ سالگی
خانوما من دوتا کار کردم که خیلی رو بچه م جواب داده و خواب و خوراکش بهتر شده گفتم تجربمو بنویسم:

یکی اینکه اتاقشو جدا کردم. راستش اولا رو تخت کنار مادر چسبیده به تخت خودمون میخوابید بعد تخت کنار مادر براش کوچیک شد دیگه کنار تختمون روی زمین براش رختخواب مینداختم میخوابید. ولی راحت نبودیم که بچه دائم توی اتاق ماست ، به جز اون دریچه کولر هم مستقیم روش بود دیگه چند روز پیش با ترس و لرز بردمش اتاق خودش توی تختش که حفاظ داره خوابوندم باورتون نمیشه این چند روزه خوابش چقدر بیشتر و بهتر شده شبا ۱۱ تا ۱۰ صبح میخوابه و روزا هم سه ساعت میخوابه ماشالله ، اصلا هم گریه نکرد و نترسید خداروشکر🤲 (البته اینم بگم که پسر من نصفه شبا عادت بیدار شدن نداشت از قبل)

دوم اینکه من قبلا صبح که ساعت ده بیدار میشد و شیر میخورد، ۱۲ یه میانوعده بهش میدادم و ساعت ۲ هم ناهار یعنی کلا طی روز دو ساعت یه بار بهش خوراکی یا شیر میدادم چون همش نگران بودم که نکنه گشنش باشه الان به نگرانیم غلبه کردم و فاصله وعده هاشو سه ساعت در نظر میگیرم مثلا ساعت ۱۰ که شیر یا صبحانه خورد دیگه بهش چیزی نمیدم ( یا گاهی یه چیز کوچولو میدم در حد نثف قاچ هندونه) تا ساعت ۱ که ناهار میدم ... خییییلی بهتر میخوره چون سه ساعت فاصله بینشونه و کلا بقیه شیر و میانوعده هاش و هرچی براش میارم هم کامل میخوره ولی اونجوری از هرچیزی که براش میوردم یه نوک میزد و آخرشب که حساب کتاب میکردم میدیدم واقعا درمجموع چیز زیادی نخورده.