اصلا فکرشو نمیکردم مادر بودن انقدر سخت باشه واقعا دیگه کم آوردم نمیکشم خیلی خیلی سخته همش بهونه میگیره بغلی شده همش باید تو بغلم باشه وقتی خابش میاد مقاومت میکنه نخابه هی نق میزنه بخدا دیگه بریدم بعضی وقتاد دلم میخاد داد بکشم یا حتی بزنمش ولی اینکارو نمیکنم بچس نمیفهمه ولی من دیگه ب اوج اوج اون چ گوهی بود خوردم رسیدم دوستدارم هرکی بگه بچه دوم چنان چنان بزنم تو دهنش ک دیگه اسم بچه نیاره

همش برا اینکه کمک نداریم و صبح تا شب تو خونه با بچه تنهاییم🥲🥲
خواب درست حسابی هم نداریم
من یکی که شدم پوست و استخون غذای درست حسابی هم نمیخورم تازه خودمم شیر میدم .
امروز تا الان فقط یبار ساعت ۲ سرپایی یه چیزی خوردم
همین

🤣🤣🤣🤣دقیقا منم همینطور قبلا میگفتم بچه ۴تاش خوبه الان کسی بگه دومی با پشت دست میخام بزنم تو دهنش

دوام بیار تو‌میتونی بخاطر بچه ٫ پناهی نداره

عزیز من....حقیقتا منم نمیدونستم انقد سخته.انقد خونه نشینی داره از همه چی افتادن داره...چیکار میتونیم بکنیم؟من فقط ب اطرافیانم ک بچه ندارن توضیح میدم چجوریه ک آگاه باشن اگ میخوان بیارن.چون پدر هرچقدم کمک کنه نیست ک مدام خونه.بقیم ک همش نمیان سر بزنن بگن زنده ای غذا خوردی استراحت کردی ...

من یه مشکل بزرگ هم دارم(بیماری) که قابل بیان نیست شرایطم از همه شما ها سخت تره دست تنها هم هستم ولی تا حالا نشده بچمو با صدای بلند بخوام ارومش کنم هرچی که هست میریزم تو خودم عصبانیتم رو !
یه لیوان اب خنک میخورم سعی میکنم اروم شم و همیشه قربون صدقه پسرم میرم حتی زمانی که ۳ شبانه روز نخوابیده باشم یک بار عصبانی شدم محکم بوسش کردم ترسید گریه کرد خودمو لعنت کردم که چرا زبون بسته رو اذیت کردم از خدا صبر و تحمل خواستم
اخه یه طفل معصوم که حتی واسه کوچکترین کاراش به من محتاجه چرا باید خودمو سرزنش کنم
ببین خدا چقدر مارو لایق دونسته که مادر شدیم
جایگاه کمی نیست مادر بودن
فقط خواستم بگم این روزا میگذره بالاخره خوابت تنظیم میشه بچه ها مون بزرگ میشن دیگه حتی تو بغلمون جا نمیشن دیگه وقتی گریه میکنه نمیتونی محکم تو‌بغلت بگیری و ارومش کنی و بوسش کنی یه روزی میرسه که میگی یادش بخیر فقط تو بغل خودم اروم میشد
منم گاهی به نقطه ۱۰۰ میرسم ولی یه نگاه میکنه بهم میخنده انگار دوباره جون میگیرم و تمام خستکی هام از تنم در میره
ایشالا همه نی نی ها سالم باشن زیر سایه پدر و مادر بزرگ بشن و عاقبت بخیر بشن

آره منم کم آوردم خیلی خیلی دیگه اصلا بریدم همش نق میزنن تا دنبال شیر خشک ام تا

حقیقتا با تمام وجود درکت میکنم بعد این وسط تو خودت خسته و آشفته ترینی دو نفر از راه میرسم اره بغلیش کردی بد عادتش کردی فلان کردی بیسار کردب چکار کنم وقتی با هیچ روشی آروم نمیشد حتما مجبور شدم ک کردم دیگه

من چهار قلو میخواستم😂😂😢😑😑یکی رو خسته میشم.😶😶البته الان پنج ماهه حاملم😐😐

وای منم دقیقاهمینطورم بااین تفاوت که دوتاهستن مال من دختربزرگم ۵سالشه ازنیلا بدتره. . 🥺🥺ولی تادخترت قشنگ فهمیده بچه نیار خدابهم صبربده منکه بعضی اوقات به خودزنی روآوردم

واقعاهمه همدردیم🤣🤣🤣🤣

آره دقیقا منم همچین حسی دارم خیلی بده بخدا من هنوز حس میکنم افسردگی مونده بهم

اکثریت همین هستیم
منم مث خودت😔😔😔😔

اخ چقد مني😂