۷ پاسخ

باید قبل از اینکه ببریش زودتر بهش خبر بدی. بچه های 2 ساله خود محور و خود رای هستن دوست ندارن کاری ناگهانی صورت بگیره از تغییر ناگهانی خوششون نمیاد چون احساس میکنن بهشون زور گفته شده. باید قبل از هر کاری زودتر بهشون اطلاع بدی. مثلا 20 دقیقه قبل از اینکه برید بگو مامان ما 20 دقیقه دیگه باید بریم چون بابا ماشین و میخواد باید بریم ماشین و بدیم بابا ببره با خودش. بعد از دقیقه بگو مامان دوتا دیگه تاب سوار شو بعد بریم که بابا منتظره. وقتی خبر بدی بهتر قبول میکنن مهنی زمان و نمیفمه الان ولی متوجه 2 تا تاب خوردن یا یه دور چرخ فلک میشه

ب ترییت ربط نداره پسر منم اینجوریع

خب عزیزم من پسرم هم همینجوری بود ک بعدش فهمیدم چطور باهاش رفتار کنم
بعد اینکه میخوام بیارمش بیرون از شهر بازی بهش چیزی ک دوس داره بخوره رو میگم برات میخرم زود میاد .
یا بریم ی دوری بزنیم بعد برمیگردیم
یاغذا .تنقلاتی برات بگیرم
سعی کن با گریه نیاریش بیرون

پسرمنم اصلا از خانه بازی بیرون نمیاد
البته منم نمیزنه و کاری بامن نداره ولی خودشو میندازه زمین گریه میکنه
منم بهش میگم بریم پاستیل بخریم پفک بخریم دیگه قانع میشه

همه بچه دوساله ها همینن. ربطی به تربیتت نداره. تا ۳ سالگی منطق ندارن. بچه من که دختر هم هست هر روز و هر شب همینه. دیگه بیخیال رفتارهاش شدم.

ربطی به تربیت نداره یه دوره این مدلیه به مرور متوجه میشه که باید سر یه زمانی از شهربازی خارج بشه اکثرا بچه ها مثه پسر شما دوس ندارن محیط بازیو ترک کنن

بیخیال بابا
دختر من هر روز و‌هر شب همینجوریه
من ک دیگه رد‌ دادم

سوال های مرتبط

مامان لیام مامان لیام ۲ سالگی
سلام . مامانا من خیلی ناراحتم و از عذاب وجدان نمیتونم بخوابم .دکتر از دوسالگی برای پسرم آزمایش نوشت وای چون اخلاق بچنو میدونستم که خیلی تو مطب و آزمایشگاه وحشی میشه هی پشت گوش انداختم و نبردم تا اینکه دوباره بخاطر قد و کاهش وزن بردم دوباره گفتن باید آزمایش بده چون بچم غذاش خوبه ولی وزن نمیگیره اصرار دارن آزمایش بده . منم دیروز صبح با باباش بردم . نگم گه چه بلایی سرم آورد انقدر جیییییغ زد و تکون خورد که نزدیک بود رگهاش رو پاره کنن . اول دو تا پرستار بعلاوه ما گرفته بودیم گفتن نشد حالا بریم سراغ دست بعدی دوباره بچه زیر دستشون داشت پر پر میشد منم هل میدادن عقب .منم هی با بچم حرف میزدم که نترس من اینجام و به زور میرفتم دست میزاشتم رو سرش .ولی یه بند میگفت ولم کنید و جیغ میزد
خلاصه بعد از کلی کلنجار گفتن این خون به درد نمیخوره و باید ببرید بابا که بخش بستریه. پرستاران اونجا بگیرن .بچه رو گرفتم بغلم کلی آرومش کردم از طرفی دلم میخواست برگردم خونه و نبرم طبقه بالا از طرفی چون همسرم مرخصی گرفته بود و بچه هم ناشتا بود گفتم برم کارم انجام بشه
خلاصه بردمش و چون از پایین گفته بودن این چه جونوریه تا رسیدیم بچه رو از من گرفتن و بردن تو یه اتاق کوچیک و درم بستن منو راه ندادن .دو تا زن افتادن روش و سرنگ رو زدن اینم یه بند اسم منو صدا میزد و جیغ میزد خلاصه با بدبختی تونستن یه ذره خون ازش بگیرن .بچه رو آورن گفتن دست ما رو شکوند انقدر تقلا کرد زیر دستمون . رسیدیم خونه بچه. اشت از حال میرفت یهو دیدم معدش ورم کرد اومد بالا (از جیغ زیاد) انقدر ماساژش دادیم تا کلی باد ازش خارج شد ‌بعدشم خروسک گرفته و به سختی نفس میکشه یعنی دارم میمیرم میگم کاش نمیبردم 😔😔
مامان امیرعلی مامان امیرعلی ۲ سالگی