چرا وقتی ۶ ماهم بود فهمیدم باردارم #پارت_۶
بمونه به یادگار تا تک تک لحظات و یادم نره 😍

رفتم دکتر متخصص زنان تاکید میکنم متخصص😂 که تو گوگل خیلی ازش راضی بودن
رفتم گفتم زیر شکمم سفت شده نبض میزنه
گفت چیزی نیست عادی😐
گفتم وا مگه میشه یهو اینجوری شدم خب ، چیزی نگفت😑
گفتم عفونت دارم معاینه بشم
و ۷ ماهه پریود نشدم برام دارو بنویسید
اومد معاینه کرد ، من باز دوباره پرسیدم زیر شکمم چرا اینجور شده که به شکممم دست زد گفت تو شکمتم چیزی نیست 🤔
(من اون موقعه ۶ ماهم بود ولی متوجه نشد😕)
دیگ برام سونو شکمی نوشت ، گفت ازمایش بارداری هم برات مینویسم اگ منفی بود این داروهارو بخر برا اینکه پریود بشی ، همون روز ازمایش دادم

یک ساعت زمان برد تا جوابش بیاد ، حالم خیلی بد بود ، میگفتم منکه میدونم منفی چرا ازمایش دادم که حالمو بد کنه 🥺
اینکه ۹ سال چشم انتظار باشی و هرماه تستت منفی باشه ، دیگ امیدی برات نمیمونه که فکر کنی مثبته ، و با اون شرایطی که گفتم برام غیرممکن بود

۵ پاسخ

خیلی خوبه انقد دیر متوجه شدیا😂انتظار خیلی سخته
هلو بپر تو گلو شده واست

دکترت کی بوده😂😂😂من میگم دکترای اراک بدرد نمیخورن کسی باور نمیکنه بیا اینم مدرک من ده سال کل دکترای اراکو رفتم برا بارداری همه میگن سالمید و مشکلی ندارید همین🫢

چطور با معاینه نفهمید بارداری

برگام

دکتره کی بود؟🤭🤭

سوال های مرتبط

مامان وانیا💖 مامان وانیا💖 هفته سی‌وهشتم بارداری
چرا وقتی ۶ ماهم بود فهمیدم باردارم #پارت_۵
بمونه به یادگار تا تک تک لحظات و یادم نره 😍

و رژیم و شروع کردم که لاغر بشم ،
دقیق یادم نیست چه زمانی بود که تکرر ادرار گرفتم و زیر شکمم سفت میشد و دوباره شل میشد ، رفتم پیش دکتر گفت شاید عفونت ادرار داری ، گفتم خب زیر شکمم سفت میشه گفت تلقینه همچین چیزی نمیشه😐
باز فک کردم خب چون ابدرمانی رفتم اونجا شاید عفونت گرفتم ...
همراه رژیم داشتم پیاده روی هم میکردم ک یه روز زیر شکمم خیلی درد گرفت و دیگ نرفتم ترسیدم ، چون سفت بودن زیر شکمم همچنان بود ، گفتم نکنه چیز خطرناکی باشه ، خواهرشوهرم چند سال پیش زیر شکمش سفت شده بود رفت دکتر گفتن فیبرم داری و عمل کرد ، منم گفتم حتما منم فیبرم دارم ک اینجوری شده به همسرم میگفتم زیر شکمم داره مثل نبض میزنه نمیدونم چه دردی گرفتم هردومون خیلی ترسیده بودیم که حتما بیماری بدی دارم 😁 ، میخواستم برم دکتر زنان که بخاطر بیماری همسرم که داشت سرکار نمیتونست بره و وضع مالیمون یه کم بهم ریخته بود بخاطر همین یه کم با تاخیر رفتم
مامان وانیا💖 مامان وانیا💖 هفته سی‌وهشتم بارداری
چرا وقتی ۶ ماهم بود فهمیدم باردارم #پارت_اخر
بمونه به یادگار تا تک تک لحظات و یادم نره 😍

بعد تمام مراحل گفتن برا انومالی دیر شده ، ماهم خیلی نگران بودیم که با این همه دارویی که من مصرف کردم خدایی نکرده نکنه مشکلی داشته باشه ، رفتم انومالی و خداروشکر انومالی نشون داد و همه چیز به لطف خدا نرمال بود 💗🤲
و اینم اضافه کنم که من هیچ علائمی نداشتم نه حال بدی ن ویاری چیزی هیچی کلا خاموش بودم تنها علائمم سفت شدن زیر شکم بود که اونم نمیدونستم از بارداری
خیلی انتظار کشیدیم برای دختر قشنگم
یه جا دیدم نوشته بود بعضی اوقات هدیه‌های خدا تو بسته بندی بد جا شدن
و دقیقا برا ما این بود
بیماری همسرم و مشکل دیسک کمرم چند ماه زندگی و از ما گرفته بود
همیشه میگم مشکل همسرم خیر بود که منم در کنارش رژیم غذاییم درست بشه و باردار بشم (چون تنبلی تخمدان مهمترین درمانش سبک غذای سالم)
و شاید تو بارداری نیاز به استراحت مطلق داشتم که اگه میدونستم باردارم نمیتونستم اون دوران با اون همه استرس رد کنم ، ولی چون بخاطر دیسک استراحت بودم دیگ استرسی نداشتم
همیشه وجود خدارو تو زندگیمون حس کردیم اما اینبار خیلی عجیب وجودش حس شد که در اوج ناامیدی امیدی توی دلم کاشت 🥹❤

خدایا شکرت 🥰😍
بمونه به یادگار 33 هفته و3 روز
1403/8/1
مامان میران✨💙 مامان میران✨💙 ۱ ماهگی
مامان گل پسرا،گل دختر مامان گل پسرا،گل دختر ۵ ماهگی
خاطره زایمان
(قسمت دوم)
وارد بلوک زایمان شدم نامه دکتر و دادم به مامایی که اونجا بود گفت چند هفته ای گفتم ۳۶ و ۶ گفت پس چرا دکتر نامه بستری داده؟
گفتم چون ۵ سانت بودم ، پرستار گفت زود ممکنه بچه بره تو دستگاه😥
با شنیدن این حرف تمام ارامشی که به دست اورده بودم دوباره از دست دادم همه ی وجودم شد اضطراب و ناراحتی دیگه نفهمیدم چجوری لباسامو عوض کردم.😭
من ساعت ۳ بود که بستری شدم.
خداروشکر اجازه میدادن شوهرم کنارم باشه و بهش گفتم حق نداری از پیشم تکون بخوری😁
درخواست ماما همراه هم کردم که اومد بهم ورزشا رو میگفت و میرفت و من با شوهرم ورزش میکردم🤰🏻
ساعت ۴ و نیم بود که دکترم اومد، ازم پرسید هنوز درد نداری؟ گفتم نه . معاینه کرد گفت بین ۶و۷ای 😕 و از اتاق رفت بیرون
به ماما گفتم میخوام برم وان ، برام وان و آماده کرد و تا ساعت ۵ تو ان بودم. همش فکرم پیش بچه بود که مشکلی براش پیش نیاد به خاطر همین اصلا انرژی ورزش کردن نداشتم.
ساعت ۵ دوباره دکتر اومد معاینه کرد و گفت پیشرفتی نداشتی و بچه بالا به خاطر همین برام امپول فشار وصل کرد.
بهم گفت اگه اپیدورال میخوای الان میتونم برات انجام بدم که گفتم نه.
حدود ۱۰ دقیقه بعد از وصل کردن سرم تازه دردام شروع شد و هی بیشتر و بیشتر میشد 😣
اما هنوز قابل تحمل بود مخصوصا با ورزش و ماساژایی که ماما همراه انجام میداد دردا رفع میشد و یکی از چیزایی که خیلی کمکم میکرد تو دردا تکنیک های تنفس بود که واقعا کمک کننده بود و تسکین دهنده