پذیرایی و آشپزخانه کار میکنم، نمیذاره گریه میکنه چشاشو میماله
میارم تو اتاق بخوابیم، شیطنتش گل میکنه نمیخوابه
تو دور باطل گیر افتادیم
شبم باباش میاد میگه چیکار کردی از صبح مگه

باز خدا رو شکر شوهر من با اینکه از کثیفی بدش میاد ولی ببینه خونه کثیفه یا حتی شام نزاشتم چیزی نمیگه، والا کوچیک ک نیستن ی جا بزارم بریم باید بدویم دنبالشون ک بلایی سرخودشون نیارن ، من خودم شوهرم ک خونس میگه من هیجی نمیخوام فقط هوای هانا رو داشته باش بلایی سرخودش نیاره

همین وبگو واقعا سخته ،حالا برامن اینجوری میزارم پیش باباش آرومترین بچه دنیاس،شوهرم می گف باورم نمیشد دیگ یکروز مامانم اومد بود من خونه نبودم بچه چندساعت آروم خوب اینم همه کارام کرد اما تامن اومدداخل شروع کردم دنبالم راه افتادن البته قبلش یساعت بغلم کرد

بگو عرضه داری یک ساعت نه نیم ساعت نگهش دار بعد حرف بزن

بگو بچه داری والا بگو با آدم بزرگ طرفی میای خونه میگی اعصاب ندارم من که با یه زبون نفهم طرفم ببین چه میشه حال و روزت🥴🥴🥴🥴