۱۴ پاسخ

بالاخره بالاخره دلشون سوخت و بهم یه کاسه سوپ و یه کاسه فرنی شل دادن و من خوردم
راستی 2 دوز مخدر هم گرفتم
دکترم اومدو چکم کرد و بهم اجازه داد برم بخش
و اونجا متوجه چیزی شدم که به گوشه از قلبم خنجر زد
کتف چپ دخترم موقع زایمان در رفته
و دکتذی که گردن نگرفت و گفت احتمالا مادرزادیه🙄🙄(چیزی که هر آدم منگولی میدونه دروغه و امکان نداره)
و بالاخره بعد 24 ساعت برگشتم اتاق vip خودم پیش دخترم
و فهمیدم همسرم و پدرشوهر و مادرشوهرم و خواهرم بیمارستانو رو سر دکتر خراب کردن و فقط دکترو نزدن

داره گرم میشه و رفته رفته تا زیر سینه هام گرم شد و حس بدنم کلا از بین رفت
پره رو کشیدن و شروع کردن و بعد چند دقیقه صدای گریه ی مَهوایِ قشنگم رو شنیدم و بند نافش وزدن و آوردن کنارم بهم نشونشد دادن پوست صورتش رو چند لحظه ای رو پوستم حس کردم وبردن از پیشم
دکتر بخیه هارو زدو بردنم ریکاوری
و تمام این مدت صدایگریه ی بچم میومد
بعد بردنم اتاق vip
بعد 1 ساعت اومدن دنبالم گفتن مریض باید بره icu، البته از قبل میدونستم
بردنم
اونجا همه ی پرستارا و مسئولین مثل پروانه دور آدم میچرخیدن، خیلی راضی بودم، واقعا زحمت میکشیدن
هر چند وقت هم بچمو میاوردن بهم میدادن شیر میدادم، که چون چیزی نخوردم و شیر نداشتم یکی دو بار شیر خشک بهش دادن
دردای وحشتناک، بدون مسکن قوی، فقط آمپول استامینوفن
حالا دوش سمت راستمم مثل قلنج گرفته بود که میگفتن بخاطر بی حسیه و دردی که نمیذاشت نفس بکشم و درد گرسنگی که معدم رو نابود کرده بود
بالاخره چند باری چای شیرین و خرما و آب کمپوت و ذنجیر و اینا لهم دادن و باز هم گشنم بود
موقع راه رفتن شد و گریه های من و نتونستن
نتونستن و سعی کردن
نتونیتن وزجه زدن
نمیتونستم از درد نفس بکشم
فکر نمیکردم زنده از icu بیرون بیام
بالاخره با کمک یه خانم پرستار واقعا مهربونی که خدا همیشه سلامت باشه، کمک کرد و راه رفتم، تا تو دستشویی بهم کمک میکرد و نوارمو میداد
منی که از سوند بدم میومد و برام غیر قابل تحمل بود، با پرستار حرف میزدم که سوندم رو نگیره، چون نمیتونستم برم دستشویی

کل بیمارستان شده بود حرف ما و اینکه چرا تو زایمان سزارین باید کتف بچه در بره
همه میگفتن شکایت کنین
من نمیگم دکتر اینکارو کرده
چون بجز دکتر چند تا کمکی و اینام بودن که بعد به دنیا اومدن بچه دست به دست کردنش
اما مسئولیت این زایمان با دکترش بوده
البته الآن که دارم مینویسم، تازه متوجه شدم که در نرفته و شکسته کتف بچه
پیش من لو ندادن
خلاصه چون شکمم کار نکرد و دردمم زیاد بود(دکتر گفت من همزمان چسبندگی رحمت رو هم باز کردم،البته من خبری از چسبندگی نداشتم و تو هیچ سونویی نشون نداد)مرخصم نکردن و شب دوم هم موندگار شدم
و شب شکمم اوکی شد و فردا ظهرش مرخص شدم
اینم از تجربه ی من😔

چرا اخه؟

چرا پایان خوشی نداشتی؟!

چرا بردنت آی سی یو؟؟

بیمارستان خصوصی بود؟دکتری که تحت نظرش بودی عملت کرد؟

شنیده بودم توی طبیعی شاید به بچه آسیب برسه ولی تو سزارین اولین باره میشنوم دلیلشو نفهمیدین چی بود آخه تو شکم که کتف بچه آسیب نمیبینه

یاخدا
الان بهتره دخترت؟
حالا چیکارباید بکنی؟

من بیهوشی بودم این دردارو نداشتم
ولی درد راه رفتن رو چرا

بیمارستان شمال بودی؟هزینه چقد شد؟دکتر چقد گرفت؟

icuچرا؟

و منی که ۲ هفته دیک زایمانمه و کلی ترسیدم..:(
شما پمپ درد گرفتین؟؟ بیمارستان شمال بودین درسته؟

چرا بری ای سی یو

سوال های مرتبط

مامان حسان👼 مامان حسان👼 ۷ ماهگی
قسمت ۲ داستان سزارین :

۲ :
وقتی بردنم قسمت اتاق عمل دکترمو دیدم و یکم صحبت کرد باهام گفت نمیترسی که . گفتم چرا خیلی دلهره دارم. گفت هیچی نیست اصلا نترس.. به اقای دکتر خیلی خوش اخلاق اومد گفت دکتر ببهوشیتم...گفتم میشه منو بی حس کنید ؟ اخه من بیهوشی دوس ندارم. گفت بله چرا نشه بی حسی بهترم هست‌ . منو گذاشتم رو تخت اتاق عمل و کمکم
کردن بشینم رو اون تخت..
دکتر بیهوشی با یه اقای دیگه گفتن شونه هاتو شل کن و شروع کردن به امپول زدن به ستون فقراتم. ولقعا درد نداشت.. واقعا اونطوری نبود که استرس داشتم ..اروم خوابیدم. یه عالمه پرستار اومد شروع کردن به باز کردن وسیله ها..اماده کردن اتاق ..لباسا... تخت نوزاد اوردن گذاشتن اون بغل.. اتاق عملمم رنگش سفید بود فقط سرد بود خیلی ..
دیگه کم کم داشتم بی حس میشدم یه حس خوبی بهم دست داد با اون بی حسی که داشت انجام میشد
یه پرده کشیدن جلوم دیگه ندیدم ..ولی شروع کرده بودن عملو.داشتم تو دلم دعا میکردم واسه همه ..واسه اونایی که بچه میخوان اونایی که گفته بودن منو دعا
کن ..
یه پر
مامان نیلا 🍓🍬 مامان نیلا 🍓🍬 ۵ ماهگی
مامان فنقل (Nila) مامان فنقل (Nila) روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان سزارین:
یکشنبه ششم آبان صبح زود ساعت شش بنا به گفته بیمارستان رفتم بیمارستان بردنم اتاق آمادگی قبل از عمل همون سوالای همیشگی رو پرسیدن چند هفته ایی ،تاریخ آخرین پریودی و... بعد صدای قلب جنین رو گوش دادن فشارمو گرفتن و بهم لباس اتاق عمل دادن و با ویلچر یدونه پوشک روی ویلچر منو فرستادن اتاق عمل دوباره پروسه فشار و قلب جنین هم تکرار شد و منو بردن اتاق عمل
اینجا اینو بگم ذهنتون رو به همه چیز مثبت بگیرید اصلا تو ذهنتون بزرگ نکنید اتاق عمل رو خیلی جای معمولی بود من رفتم روی تخت و دکتر بی حسی اومد و بگم باز بی حسی اون غولی که میگن نیست تا این حد بهتون بگم که دردش از آمپولای معمولی خیلی کمتره آمپول تزریق شد و یه حس گرمی اومد تو پاهام و عمل شروع شد اول سوند رو وصل کردن که چون بی حسی داری هیچ دردی نداره شروع کردن به عمل و توی مدت خیلی کم صدای گریه یه دختر کوچولو اومد😍
منکه کلا چشم دنبال بچم بود و دکتر بیهوشی رو روانی کردم انقدر ازش سوال کردم که دخترم خوبه؟چه شکلیه؟
دیگه آوردنش روی صورتم گذاشتن این لحظه هزاران بار تقدیم تو باد گرمی و نرمی نه ماه تلاش و فداکاری رو حس میکنی
بعدش بچه رو بردن من رو بخیه زدن اینجا بهم یه آمپول زد که یکم بی حال شدم و کمی آوردم بالا البته اینم بگم من بخاطر بی حسی کل عمل رو لرزیدم
بقیش رو بعد میگم بچم شیر میخواد،😂
مامان بشه🌹نورسا مامان بشه🌹نورسا ۲ ماهگی
پارت ۲: 💫👧🏻❤️

اما نمیدونستم که به این راحتیا هم نیست خواهر منننن😑🙈
خلاصه اومدن سوند زدن گفتن یه نفس عمیق بکش ، نفس تموم نشده کارش تموم شد ، سخت نبود چون شل گرفته بودم درد نداشت ولی بعدش اذیت داشت انگار همش دستشویی داری ولی نمیتونی دستشویی کنی. از اونیکیا که سوند داشتن پرسیدم اونام همون حس رو‌داشتن. خلاصه اومدن فشار اینا هم گرفتن و یه یه ساعتی رو منتظر دکتر موندم. به من گفته بود ۹ اینا میاد ولی خوشبختانه تا ۸ اومد و منو اماده کردن با ویلچر بردنم سمت اتاق عمل. توی مسیرم همسرم و مادرم و خواهرشوهرامو دیدم باهاشون خدافظی کردم رفتم . بردن یه اتاق اونجام چندتا سوال تکراری کردن و بعد چند دقیقه یه اقایی اومدن و منو بردن اتاق عمل. ناگفته نماند هرکیو هم میدیدم خیلی خوش رو و مهربون سلام و حال احوال پرسی میکردن و حس خوبی میدادن به ادم. رسیدم داخل اتاق عمل دو سه نفر دختر جوون بودن و یه اقای دکتر خوش رو و خوش خنده و دکتر خودمم که اخر از همشون اومد. وسط اتاق یه تخت با روکش آبی بود و اطرافش کلی دستگاه و تشکیلات و خیلییییی سرد بود اتاق. گفتم یخ زدم ، دختره گفت اره اینجا واقعا سرد میشه بخاطر دستگاها انگار. پله گذاشتن جلوی تخت گفتن بشین رو تخت پاهاتو جمع کن سرتو ببر جلو. کمرمو باز کردن اقاهه گفتن نترسی میخوام کمرتو با بتادین بشورم بعدش با یه بتادین سرد شست شو داد و امپول بی حسی رو زد. یه چیزی مث رعد و برق احساس کردم و فکر کنم دو سه بار فرو کرد سوزنو چون درد میگرفت جاش ولی دردی نبود که اصلا نشه تحمل کرد ..
مامان لیان مامان لیان ۱ ماهگی
سلام مامانا من اومدم تجربه زایمان سزارینم رو بزارم (سزارین اختیاری)
اولش بگم که چند تایپیک قبیلم رو که ببینید من از وحشتناک بودن معاینه میگفتم ولی بعدا متوجه شدم که ۹۹و۹درصد مواقع به دکتری که معاینتون میکنه بستگی داره چون دو روز بعدش من برای دکترم رفتم که نامه عملم رو زودتر بده چون دردم گرفته بود معاینم کرد واصلا اصلا درد نداشت پس دقت کنید تو انتخاب دکتر تا خاطره بد نداشته باشید
حالا بریم سراغ زایمان😁
من ۲مهر ساعت۱۲شب بستری شدم تو بیمارستان آریا اهواز اولش کارای بستری رو انجام دادیم بمن لباس دادن لباسامو عوض کردم بعد فرستادنم اتاق برام انژیوکت وصل کردن و صدای بچه رو گوش دادن وسوالای روتین اینکه به چی حساسیت دارم وچه بیماری هایی دارم پرسیدن خلاصه بعدش فرستادنم اتاقی که قرار بود باشم برام سرم وصل کردن و ساعت ۶و۴۰دقیقه صبح اولین نفر منو بردن اتاق عمل نگم که چقد تیم اتاق عمل دکترم مهربون و خوش اخلاق بودن من تمام ترسم از سزارین رفتن به اتاق عمل بود ولی اینو بگم که اصلااا وابداا ترس نداره همش باهات صحبت میکنن اصلا یادت میره تو اتاق عملی😁
اولش برام سوند رو وصل کرد بازم ته تفکرم این بود که قراره درد داشته باشه اول به پرستاره گفتم‌نمیشه بعد بی حسی بزارینش؟ گفت نه الان بهتره ودردی نداره واینا منم گفتم اوکی راحت با ی نفس عمیق هیچی هم حس نکردم فقط بعدش تو مثانم حس سوزش داشتم که خیلی کم بود بعد دکتر بیهوشی اومد….
ادامه تایپیک بعدی
مامان شاهان✨👼🏻 مامان شاهان✨👼🏻 ۴ ماهگی
خب میخوام از تجربه سزارینم بگم
پارت اول
من ۱۹ تیر ساعت ۱۲ ظهر حرکت کردم سمت بیمارستان..منو همسری و زنداییم،،ساعت یکونیم دو بود رسیدیم و مدارک و به پذیرش دادیم و منو بردن که بستری کنن،مم قرار بود ساعت ۳ عمل شم ولی متاسفانه عملای دکتر جابجا شد و طول کشید و منو ساعت ۶ ونیم بردن اتاق عمل،،قبلش تو تریاژ سوند بهم وصل کردن که من تنها عذابی ک کشیدم سر همین سوند بود،،سوند کوچیک وصل کرده بودن و من خیلی درد داشتم هرچی هم میگفتم میگفتن طبیعیه در صورتی که من پد زیرمو کامل خیس کرده بودم چون سوند کوچیک بود ادارم میریخت بیرون..پرستار اومد و پد زیرمو عوض کرد،،دیگه ان اس تی و یه سری آزمایش گرفتن و ساعت ۶ ونیم منو بردن،،من کم کم استرس گرفتم ولی جو اتاق عملش خیلی خوب بود خیلی برخورداشون عالی بود،،موقعی ک منو میزاشتن رو تخت دکترم دید پد زیرم خیسه و بررسی کرد و برام سوند بزرگتر زد اونم بعد بی حسی،،،آمپول بی حسی هم اصلا درد نداشت من اصن چیزی حس نکردم😐کم کم پاهام گرم شد و بی حس شدم و پسر قشنگم ساعت هفتو بیس دقیقه بدنیا اومد
مامان رستا👧🏻🌼 مامان رستا👧🏻🌼 ۸ ماهگی
تجربه زایمان
روز هیجدهم پنج صب بیدار شدم رفتم حموم بعد آماده شدم ساعت شیش راه افتادیم منو همسرم و مامانم و آبجیم هفت رسیدیم بیمارستان کارای پذیرش و کردیم از بلوک زایمان اومدن دنبالمون رفتیم بالا با همشون روبوسی کردم رفتم داخل لباس اتاق عمل پوشیدم دراز کشیدم آنژوکت وصل کردن آمپول بتا هم بهم زدن سوند رو نذاشتم وصل کنن گفتم بعد بی حسی
ساعت یه رب به ده از اتاق عمل زنگ زدن با تخت بردنم بیرون همسرم و مامانم اینا پشت در بودن همگی با آسانسور رفتیم اتاق عمل تا ده و بیست دقیقه تو ریکاوری منتظر بودم بعد بردنم اتاق عمل اونجا چند نفر کار های بی حسیمو سوند رو انجام دادن خیلی مهربون بودن دکتر مهربونمم اومد بی حس کامل نشده بودم دکترم با یه چیزی خط میکشید ولی من حس داشتم گفتم خانم دکتر من کامل حس دارم یهو یه آمپول زدن به آنژیوکتم گفتم این چیه آقاهه گفت خواب مصنوعی یهو حس میکردم تو خوابم حس میکردم یکی از وسیله های اتاق عملم🤣 صدای دکترمو خیلی بم شنیدم گفت چه نازه صدای گریه ی دخترمم شنیدم ولی همچنان فکر میکردم یکی از وسیله های اتاق عملم😂 یهو یه صدایی میشنیدم که ناله میکرد پس دختر من کو چشممو به زور باز کردم دیدم دهن خودمه داره میگه دختر من کو🥺 دخترمو برده بودن ان آی سیو هی از پرستاری که پیشم نشسته بود میپرسیدم چه شکلی بود میگف خیلی ناز بود بعد اومدن ببرنم بخش آروم شکممو فشار دادن درد نداشت ولی نمیدونم چرا داد زدم😂 بعد بردنم بخش از ریکاوری اومدم بیرون آبجیم و مامانم اونجا بودن همسرم دسته گل دستش بود هی میبوسیدن منو بردنم بخش لباسامو عوض کردن تمیزم کردن همش نگران دخترم بودم همسرم گف الان میارنش رفته بود ازش عکس گرفته بود هی میبوسیدم عکسشو بعد نیم ساعت آوردنش بهترین لحظه زندگیم بود دیدنش😍
مامان nazi&nora مامان nazi&nora ۲ ماهگی
تجربه زایمان ۲
آخه میخواستم دکتر خودم منو عمل کنه
اما ساعت ۳نصف شب دردام شدید تر شد و خودم رفتم به پرستارا گفتم وچون زایمان پیشرفت کرده بود اورژانسی منو اتاق عمل بردن و من از درد داشتم میمردم و با بدترین حالت آماده برای سزارین شدم درحالیکه دکتر شیفت میخاست عملم کنه و من با درد شدید بودم خلاصه رفتم رو تخت عمل امپول بی حسی در مقابل اون دردا برا من اصلا درد نداشت من بی حسی تو پاهام رو حس کردم و دردام آروم شد ولی لرزش دستام که نمیدونم به خاطر ترس بود یا بی حسی داشتم که دکتر بی هوشی گفت طبیعیه بعد دو سه دقیقه صدای دخترم رو شنیدم که تو اون شرایط از ته دل خندیدم و خوشحال شدم که سالمه و صورت زیباش که همه ی پرستارا ازش تعریف میکردن عمل تقریبا یه ربع طول کشید ومنو تو ریکاوری بردن اونجا صدای همسرم رو می شنیدم که حالمو از پرستار میپرسه ولی من لرزش شدید داشتم تااینکه داشتن منو به بخش انتقال میدادن که دخترم و خواهرم وهمسرم رو دیدم که همه خوشحالن .
تجربه زایمانم خوب بود ونمیدونم که چه حکمتی بود که به خاطر ۳تا۴ساعت دکتر خودمم عملم نکرد و این ناراحتم میکنه .
مامان فندق مامان فندق ۴ ماهگی
تجربه زایمان پارت 2#
رفتیم بیمارستان رفتم زایشگاه برگه ای ک دکتر داده بود رو دادم ان اس تی گرفتن و گفتن بیرون منتظرباش دکترت اتاق عمله نوار رو ببینه بهت اطلاع میدیم اومدم پیش شوهرم نشستم گفت برم دنبال خواهرت گفتم هنوز معلوم نیس امروز زایمان کنم یانه شوهرم گفت حالا برم خواهرتو بیارم زایمانم نکردی برمیگردیم خلاصه پاشد رفت و ده دقیقه بعد ی خانومی گفت جواب دکترت اومده رفتم داخل زایشگاه گفت دکترت گفته امادت کنیم برا زایمان وای باورم نمیشد نشستم سوالاتشونو جواب دادم فرم پر کردم و زنگ زدم ب شوهرم ک زود خواهرمو بردار و بیا میرم اتاق عمل لباسامو عوض کردم اومدن هردو دستمو برانول زد سوند هم وصل کرد پرستار خداراشکر خوش اخلاق بود دیگه دراز کشیدم منتظر بودیم شوهرم بیاد تشکیل پرونده کنه منو ببرن اتاق عمل خلاصه بعد کلی معطلی شوهرم اومد منو با همون تختی ک تو اتاق روش دراز بودم بردن اتاق عمل داخل تو سالن منتظر موندم سرم بهم زده بودن تموم شد و بردن اتاق عمل ی خانومی اومد پرسید بیهوشی میخام یا بی حسی من بی حسی رو انتخاب کردم دکتر بی حسی اومد دکتر خوش برخوردی بود بهم گفت خودمو شل بگیرم ک اذیت نشم امپول رو ک زد تا بیام درد متوجه بشم بدنم شروع کرد داغ شدن امپول دومی رو ک داخل کمرم فرو کرد دیگه حسش نکردم نمیدونم چندتا امپول زد ولی طول کشید تا بدنم بی حس بشه