۸ پاسخ

واضح و قاطع حرفتو بزن
سر بچه ت شوخی نداری با کسی

اگ نزدیک چهارماهه که اشکال نداره من برا پسر اولم از چهارماهگی شروع کردم مشکلی هم پیش نیومد

از من پنج ماهش تموم شده هنوز دو دلم بدم یا بذارم واکسن شیش ماه شو بزنم بعد

خیلی منطقی بگوبادکترش صحبت کردم گفته فعلازوده بجزشیرهیچی نبایدبدی
من تازه چهارشنبه دخترموبردم دکتر دکترش الان ک تو۶ماهه اجازه داده کم کم شروع کنم...من نمیدونم چراخانواده شوهر همیشه بایدتوهمه چی دخالت کنن وخودشون دانافرض کنن

وا چه آدمایی پیدا میشه
بگو باشه تو بیا درست کن من بعد بهش میدم
وقتی از خونت رفت بیرون حریره یا خودت بخور یا بریزش دور
حداقل بذار چهارماه و نیمش بشه

ولی من که اصلا چنین اجازه ای به هیچکس نمیدم.حتی خانواده خودم
خیلی جدی برخورد میکنم و اخلاقمو تند میکنم

واضح و قاطع حرفتو بزن
سر بچه ت شوخی نداری با کسی

نده پشیمون میشی خالم سه ماهه ب بچش داده روده های بچه عفونت کردن

بگو عزیزم دکترش اجازه همچیش کاریو نداده منم طبق دستور دکترش پیش میرم

سوال های مرتبط

مامان موچی(کیان) مامان موچی(کیان) ۴ ماهگی
پارت سه

خیلی حسود زندگی من بود همش میگفت بپا بهت خیانت نکنه اینجوری کن اونجوری کن حالا شوهر خودش هفت خط روزگاره
بهم میگفت حالا من میتونم خودمو نجات بدم تو با یه بچه میخوای چیکار کنی هی بهم میگفت چاق شدی گنده شدی در صورتی که من روز آخر حاملگیم ۸۳کیلو بودم با ۱۷۰ قد خودش ۱۵۰ سانت و ۹۰ کیلو
گذشت و من زایمان کردم پسرم ۳ روز بستری بود که با شکم پاره بالاسرش بودم چه بدبختی که نکشیدم اومدیم خونه اومدن دیدنش نمیزاشت بچه رو آروم کنم میگفت گریش قشنگه دیگه رفتم شهر خودمون ۴۱ روزگی پسرم برگشتم اهواز که اومد خونمون بچمک بغل کرد گفت تپلم نیستی بهت بگم تپل قنداق فرنگیشو برداشت گف سگ دوستمم از این داره
هی شگ دوستشو با پسر من یکی میکرد
یه شب دیگه گف از فلان روز تا فلان روز بیکارم بچه رد بزار پیشم گفتم مگه خودم مردم؟گفت من خیلی بهتر از تو میتونم مراقبش باشم دیگه خونم به جوش اومد گفتم بهش خفه شو تا ننداختمت بیرون
بچم عادت داشت به پهلو بخوابه آروم باشه اینم نمیزاشت بخوابه میگفتم چته ولش میگفت اینجوری آرومه منم از دستش کشیدم رو به شوهرم‌گفتم این صب اومده داره منو اذیت میکنه اون برام چس کرد رفت یه گوشه

خیلی حسود زندگی من بود همش میگفت بپا بهت خیانت نکنه اینجوری کن اونجوری کن حالا شوهر خودش هفت خط روزگاره
بهم میگفت حالا من میتونم خودمو نجات بدم تو با یه بچه میخوای چیکار کنی هی بهم میگفت چاق شدی گنده شدی در صورتی که من روز آخر حاملگیم ۸۳کیلو بودم با ۱۷۰ قد خودش ۱۵۰ سانت و ۹۰ کیلو
گذشت و من زایمان کردم پسرم ۳ روز بستری بود که با شکم پاره بالاسرش بودم چه بدبختی که نکشیدم اومدیم خونه اومدن دیدنش نمیزاشت بچه رو آروم کنم میگفت گریش قشنگه دیگه رفتم شهر خودمون ۴۱ روزگی پسرمو