پارت سه

خیلی حسود زندگی من بود همش میگفت بپا بهت خیانت نکنه اینجوری کن اونجوری کن حالا شوهر خودش هفت خط روزگاره
بهم میگفت حالا من میتونم خودمو نجات بدم تو با یه بچه میخوای چیکار کنی هی بهم میگفت چاق شدی گنده شدی در صورتی که من روز آخر حاملگیم ۸۳کیلو بودم با ۱۷۰ قد خودش ۱۵۰ سانت و ۹۰ کیلو
گذشت و من زایمان کردم پسرم ۳ روز بستری بود که با شکم پاره بالاسرش بودم چه بدبختی که نکشیدم اومدیم خونه اومدن دیدنش نمیزاشت بچه رو آروم کنم میگفت گریش قشنگه دیگه رفتم شهر خودمون ۴۱ روزگی پسرم برگشتم اهواز که اومد خونمون بچمک بغل کرد گفت تپلم نیستی بهت بگم تپل قنداق فرنگیشو برداشت گف سگ دوستمم از این داره
هی شگ دوستشو با پسر من یکی میکرد
یه شب دیگه گف از فلان روز تا فلان روز بیکارم بچه رد بزار پیشم گفتم مگه خودم مردم؟گفت من خیلی بهتر از تو میتونم مراقبش باشم دیگه خونم به جوش اومد گفتم بهش خفه شو تا ننداختمت بیرون
بچم عادت داشت به پهلو بخوابه آروم باشه اینم نمیزاشت بخوابه میگفتم چته ولش میگفت اینجوری آرومه منم از دستش کشیدم رو به شوهرم‌گفتم این صب اومده داره منو اذیت میکنه اون برام چس کرد رفت یه گوشه

خیلی حسود زندگی من بود همش میگفت بپا بهت خیانت نکنه اینجوری کن اونجوری کن حالا شوهر خودش هفت خط روزگاره
بهم میگفت حالا من میتونم خودمو نجات بدم تو با یه بچه میخوای چیکار کنی هی بهم میگفت چاق شدی گنده شدی در صورتی که من روز آخر حاملگیم ۸۳کیلو بودم با ۱۷۰ قد خودش ۱۵۰ سانت و ۹۰ کیلو
گذشت و من زایمان کردم پسرم ۳ روز بستری بود که با شکم پاره بالاسرش بودم چه بدبختی که نکشیدم اومدیم خونه اومدن دیدنش نمیزاشت بچه رو آروم کنم میگفت گریش قشنگه دیگه رفتم شهر خودمون ۴۱ روزگی پسرمو

۲ پاسخ

🫡🫡🫡

واگعیه؟!!!
جریان شما با چه کسیه؟!

سوال های مرتبط

مامان موچی(کیان) مامان موچی(کیان) ۴ ماهگی
پارت ۴
۴۱ روزگی پسرم برگشتم اهواز که اومد خونمون بچمک بغل کرد گفت تپلم نیستی بهت بگم تپل قنداق فرنگیشو برداشت گف سگ دوستمم از این داره
هی شگ دوستشو با پسر من یکی میکرد
یه شب دیگه گف از فلان روز تا فلان روز بیکارم بچه رد بزار پیشم گفتم مگه خودم مردم؟گفت من خیلی بهتر از تو میتونم مراقبش باشم دیگه خونم به جوش اومد گفتم بهش خفه شو تا ننداختمت بیرون
بچم عادت داشت به پهلو بخوابه آروم باشه اینم نمیزاشت بخوابه میگفتم چته ولش میگفت اینجوری آرومه منم از دستش کشیدم رو به شوهرم‌گفتم این صب اومده داره منو اذیت میکنه اون برام چس کرد رفت یه گوشه
اوایل پسرم رفلاکس داشت دکترش گفت بخاطر پرخوریه اینو من پیشش گفتم پسرم گریه کرد واسه شیر تا اومدج بهش شیر یکم از زیر سینم کشید گفت کم بهش بده ولش کن
اینا نصف اتفاقاته ارار دهندشه
سری اخر از شهرمون باهم‌برگشتیم که میخواست پسرمو بغل کنه ندادم بهش دماغشو کشید اینم‌گریه کرد منم گفتم مامان گریه نکن خیلی غلط کرد و از پیشش رفتم
بعد اون خبری ازش نشد تا یه ماه ،بعد یه ماه زنگ زد جواب ندادم حداشاهده فقط یه بار زنگ زد بعد یه ماه
شوهرش به شوهرم گفته بود چرا نمیاین طرف ما اینم گفته بود آره زنت به پسرمون حرف زده
حالا من مشکلی با شوهرش نداشتم امشب به بهم سلام نکرد شوهرش منم خیلی ناراحت شدم دوتاشون انفالو کردم راستی توی تمام این یکسال میگفت شما بچتونو خونه ما ساختین به هرکی می‌رسید میگفت خداشاهده من هیچ باری از دهنم در نرفته چیزی بهش بگم به جز دو سری اخر
اول مشکلی با رفت و آمد شوهرم با شدهرش نداشتم ولی امشب که سلامم نکرد خیلی بدم اومد
چیکار کنم؟
مامان پسري مامان پسري ۸ ماهگی
سلام مامانا دلم خيلي گرفته هم اومدم باهاتون درد و دل كنم هم مشورت
پدرم نمي دونم چرا اينطوري وقتي كه من خواستم ازدواج كنم پدرم زمينش به اسم و منت اينكه من زمينمو به خاطر تو فروختم تا جهيزيه بگيرم فروخت اما در مقابل پول زمين جهزيه خيلي معمولي داد بعد از ازدواج ماه اول من باردار شدم كلي قهر كه چرا باردار شدين مگه نگفتم يه سال صبر كن تا نه ماه بارداريم حرفش همين بود بعد چون بارداري پرخطر بود تو مازندران يه بيمارستان براي زنان پرخطر بود دولتي كه امكانات بچه هاي نارس داشت مجبور شدم يه ماه بستري باشم اونجا زايمان كنم ميگفت بايد بري خصوصي مي گفتم اخه قبولم نمي كنند بعدم قبول كنند جون بچه ام در خطر ميگفت فداي سرت به اندازه ي موي سرت بچه دار ميشي تو دوران باداري و زايمانم يه مدتي اونجا بودم كاري باهام كرد كه هر دودفعه با قهر و دعوا برم شوهرم مي فهميد كه من نمي خواستم متوجه شه سيسموني بهم نداد مادرم از پس اندازهاش برام خريد گفت چون به حرف گوش ندادي و زود بچه دار شدي بعد عروسي ندارم در صورتي كه داشت يه شوهرم به دور از چشم من رفت پيشش بهش ميگفت چرا بچه دار شدين زود بود كادو بچه امو يارانه ده ماهو جمع كرد به اندازه اون سه ميليون داد تا الان يه پوشك براي بچه ام نخريده
مامان امید مامان امید ۶ ماهگی
پارت نهم داستان بارداری
من رو بردن اتاق عمل و شوهرم لباس کرد تنم و کلی هم رضایت گرفتن من رفتم اتاق عمل میخواستن آمپول بزنن کمرم از ترس خیس عرق بودم وسط استرس میگه خیلی عرق می‌کنی برو بوتاکس کن و درد میکشیدم میگفت زایمانت نمیکنیما ده بار آمپول وارد کمرم کردن خوابیدم مدام میگفت درد داری پنجیر میگرفتن من میگفتم اره میگفت درپغ میگه اهر یه ماسک گذاشتن رو دهنم و من کلا بی هوش شدم تا ماسک رو برداشتن و من به هوش اومدم البته با گریه بچه نه بچه رو دیدم نه حال خوبی داشتم لخت با یه ملافه روم بردنم ریکاوری اونجا هم همش مرد هیچکس هم پیشم نبود. هی فقط میومدن شکمم فشار میدادن داشتم از درد میمردم ولی هیچکس نبود بهم برسه خواهرم اومد پیشم بدبخت با صندلی پلاستیکی موند صبحم ساعت شش بیرونش کردن من فقط گریه میکردم از درد و فشاری که میوردن به شکم بردنم تو بخش تخت خالی شده بود روز بعد بهم گفتن پاشو راه برو دنیا داشت برام میورخید و سیاه بود همه چیز بهم کلی آبمیوه و شربت دادن یکم راه رفتم خوابیدم ولی همش با جیغ بچه هم ندیدم و....
مامان گندم مامان گندم ۱۳ ماهگی
اینو می‌خوام دلی بنویسم
مامانم می‌گفت بچه دشمنه شیرینه پدر مادره مخصوصا مادر
باور نمی‌کردم میگفتم مامانم به من میگی دشمن می‌گفت یه روزی به حرفم میرسی
از وقتی که باردار شدم دیدم همش نگرانم و وجودم پراز استرسه
که خدایا بچم‌خوبه رشدش چطوره قلب داره ناقص نباشه به موقع دنیا بیاد خیلی چیزا حتی اخراش که شبا نمیتونی بخوابی بفکر بچتی باز
بعد که دنیا اومد گفتم آخی دیگه میتونم شبا بخوابم اما مثل اینکه زیادی سرخوش بودم دنیا اومد حاضر بودم بیدار بمونم اما دلش درد نگیره کولیک نداشته باشه حالا که تو چهار ماهه میگم آخی دیگه یکم بهتر شده اما یهو یادم اومد باید خودمو آماده برای واکسن چهارماهگی و دندون در آوردمش
و من هرروز بااین حرف که یکم آروم میشه خودمو آروم میکنم
و چقد این دلداری الکی سخته اما شیرین
خدایا به هممون صبربده تا بتونیم هم بچه داری کنیم هم خونه داری هم شوهر داری 🥲🥲
دوست دارم اسپند دود کنم واسه خودمون
لا حول و لا قوه الا بالله 🧿🧿
مامان لیا❤️👶🏻 مامان لیا❤️👶🏻 ۱۱ ماهگی
🥺🥺ومنی که امروز از خودم و مادرشدنم بیزار شدم😭😭😭لیا از ۳ شب بیداره و فقط در حد ۵ دقیقه چرت میزنه و گریه میکنه از صبح هم چندین بار استفراق از دماغ و دهنش زده بیرون اصلا نه خودش خواب داره نه من 😔منی که هر روز به خودم میرسیدم موهامو اتو میکردم منی که شغلمو که خیلی دوسش داشتم و درامدی عالی داشتم منی که همه از مرتب بودنم و اندامم تعریف میکردن حتی تو ۹ ماه بارداری هر کسی میدید تعجب میکرد نه ورمی نه لکی نه ترکی هرکی میدید میگفت خیلی حاملگی بهت میاد خیلی شیک حامله شدی🤭 منی که همیشه سرحال بودم منی که هر روز با شوهرم میرفتیم بیرون منی که انقدر خواب دوست داشتم منی که هزاران چیز دیگه حالا تبدیل شدم به یه زن که ۳ ماهه نتونستم حتی برم بغل شوهرم باهاش حرف بزنم با خیال راحت چه برسه به رابطه و بوس ....شدم پوست و استخون به خاطر رژیم چون دخترم کولیک و رفلاکس داره از کت و کول افتادم انقدر که بغلش کنم و راه برم درحد ۵ دقیقه حموم میکنم و نمیرسم موهامم شونه کنم ۳ ماهه نتونستم ۲ ساعت مفید بخوابم همش خواب و بیداریم همش خونم و شوهرم خودش میره بیرون منم باید بابچه سروکله بزنم زیر چشام گود افتاده کل لباسام گشاد شدن ازبس لاغر شدم روحیمو کلا از دست دادم از شوهرم گرفته تا هر کس دیگه ای که منو میبینه میگه چرا اینجوری شدی بهم ریختی .ومنی که کاملا مستقل بودم الان کلا تو خونه زندانی شدم چون یه بار با بچه رفتم بیرون از دماغم اومد بیرون و با گریه برگشتم خونه چون بچم گریه و بیقراری میکردو با بچه و کار خونه سرو کله میزنم ....اصلا ناشکری نمیکنم یه تار موی بچمو با دنیا عوض نمیکنم ولی خیلی خستم خیلی امروز به معنای واقعی میگم که من کم آوردم