پارت ۴
۴۱ روزگی پسرم برگشتم اهواز که اومد خونمون بچمک بغل کرد گفت تپلم نیستی بهت بگم تپل قنداق فرنگیشو برداشت گف سگ دوستمم از این داره
هی شگ دوستشو با پسر من یکی میکرد
یه شب دیگه گف از فلان روز تا فلان روز بیکارم بچه رد بزار پیشم گفتم مگه خودم مردم؟گفت من خیلی بهتر از تو میتونم مراقبش باشم دیگه خونم به جوش اومد گفتم بهش خفه شو تا ننداختمت بیرون
بچم عادت داشت به پهلو بخوابه آروم باشه اینم نمیزاشت بخوابه میگفتم چته ولش میگفت اینجوری آرومه منم از دستش کشیدم رو به شوهرم‌گفتم این صب اومده داره منو اذیت میکنه اون برام چس کرد رفت یه گوشه
اوایل پسرم رفلاکس داشت دکترش گفت بخاطر پرخوریه اینو من پیشش گفتم پسرم گریه کرد واسه شیر تا اومدج بهش شیر یکم از زیر سینم کشید گفت کم بهش بده ولش کن
اینا نصف اتفاقاته ارار دهندشه
سری اخر از شهرمون باهم‌برگشتیم که میخواست پسرمو بغل کنه ندادم بهش دماغشو کشید اینم‌گریه کرد منم گفتم مامان گریه نکن خیلی غلط کرد و از پیشش رفتم
بعد اون خبری ازش نشد تا یه ماه ،بعد یه ماه زنگ زد جواب ندادم حداشاهده فقط یه بار زنگ زد بعد یه ماه
شوهرش به شوهرم گفته بود چرا نمیاین طرف ما اینم گفته بود آره زنت به پسرمون حرف زده
حالا من مشکلی با شوهرش نداشتم امشب به بهم سلام نکرد شوهرش منم خیلی ناراحت شدم دوتاشون انفالو کردم راستی توی تمام این یکسال میگفت شما بچتونو خونه ما ساختین به هرکی می‌رسید میگفت خداشاهده من هیچ باری از دهنم در نرفته چیزی بهش بگم به جز دو سری اخر
اول مشکلی با رفت و آمد شوهرم با شدهرش نداشتم ولی امشب که سلامم نکرد خیلی بدم اومد
چیکار کنم؟

۷ پاسخ

وای دختر چقدر از دستت حرص خوردم. زبونتو قفل زده بودن جوابشو بدی؟ چقدر تحمل داری تو. همه اون حرفا و کارایی که باهات کرده این مدت رو برای شوهرت تعریف کن و بگو نمیخام دیگه باهاشون در ارتباط باشیم. خیلی سفت و سخت بگو شل نگیر لطفا.

عزیزم فقط دووووری فقط دووور شو ازش این آدم بشدت خطرناکههه خب شوهرتو دوستش باهم ارتباط داشته باشن واجب نیس ک توام با اون اِفریته ارتباط داشته باشی ک مطمئن باش تو ک رفتو امدو قطع کنی شوهرتم بعد از یه مدت از دوستش فاصله میگیره تو که نباید بخاطر غریبی با هر عوضیی رفتو امد کنی ک اینجور آرامش زندگیت از هم میپاشه کلا شمارشو بلاک کنو تموووم

بابا ی غریبه رو چقد جا دادی به زندگیت من که مادر شوهرمه این حرفا رو بگه میزنم دهنش توکه دوستته چقد صبررر داری تو یا خدا

قطع ارتباط کن عزبزم ازش بذار گورش گم کنه ازت

اره بابا شوهرت قانع کن دوری کن ازش
عصبانی شد سیاست داشته باش

کات کنین باهاشون و تمام
بخاطر زندگیتون و بچتون
چنین روابطی رو من تجربه کردم دقیقا
از وقتی از خودم و زندگیم دورشون کردم آرامشمون بیشتر شد

تا جایی ک میتونی دوری کن وگرنه همین شیطان زندگیتو بهم میزنه دوب هم زن حسود

سوال های مرتبط

مامان موچی(کیان) مامان موچی(کیان) ۴ ماهگی
پارت سه

خیلی حسود زندگی من بود همش میگفت بپا بهت خیانت نکنه اینجوری کن اونجوری کن حالا شوهر خودش هفت خط روزگاره
بهم میگفت حالا من میتونم خودمو نجات بدم تو با یه بچه میخوای چیکار کنی هی بهم میگفت چاق شدی گنده شدی در صورتی که من روز آخر حاملگیم ۸۳کیلو بودم با ۱۷۰ قد خودش ۱۵۰ سانت و ۹۰ کیلو
گذشت و من زایمان کردم پسرم ۳ روز بستری بود که با شکم پاره بالاسرش بودم چه بدبختی که نکشیدم اومدیم خونه اومدن دیدنش نمیزاشت بچه رو آروم کنم میگفت گریش قشنگه دیگه رفتم شهر خودمون ۴۱ روزگی پسرم برگشتم اهواز که اومد خونمون بچمک بغل کرد گفت تپلم نیستی بهت بگم تپل قنداق فرنگیشو برداشت گف سگ دوستمم از این داره
هی شگ دوستشو با پسر من یکی میکرد
یه شب دیگه گف از فلان روز تا فلان روز بیکارم بچه رد بزار پیشم گفتم مگه خودم مردم؟گفت من خیلی بهتر از تو میتونم مراقبش باشم دیگه خونم به جوش اومد گفتم بهش خفه شو تا ننداختمت بیرون
بچم عادت داشت به پهلو بخوابه آروم باشه اینم نمیزاشت بخوابه میگفتم چته ولش میگفت اینجوری آرومه منم از دستش کشیدم رو به شوهرم‌گفتم این صب اومده داره منو اذیت میکنه اون برام چس کرد رفت یه گوشه

خیلی حسود زندگی من بود همش میگفت بپا بهت خیانت نکنه اینجوری کن اونجوری کن حالا شوهر خودش هفت خط روزگاره
بهم میگفت حالا من میتونم خودمو نجات بدم تو با یه بچه میخوای چیکار کنی هی بهم میگفت چاق شدی گنده شدی در صورتی که من روز آخر حاملگیم ۸۳کیلو بودم با ۱۷۰ قد خودش ۱۵۰ سانت و ۹۰ کیلو
گذشت و من زایمان کردم پسرم ۳ روز بستری بود که با شکم پاره بالاسرش بودم چه بدبختی که نکشیدم اومدیم خونه اومدن دیدنش نمیزاشت بچه رو آروم کنم میگفت گریش قشنگه دیگه رفتم شهر خودمون ۴۱ روزگی پسرمو
مامان ❤️🤩 مامان ❤️🤩 ۱۳ ماهگی
سلام اومدم ی داستان بگم راجع به حموم بردن بچم توسط مادرشوهرم
من همیشه از همون روز ده به بعد دیگ خودم پسرمون بردم حموم
بعد حدودا یه ماهگیش خسته بودم گفتم بزار ب مادرشوهرم بگم اون بیاد ببره
خلاصه گفتم بیا ببر اونم
اومد و بچه رو برد و شیرحموم و باز کرد و کلا پسرمو گرفت زیر شیر آب
یعنی آروم آروم با لگن آب نمی‌ریخت سرش گرفته بودش زیر شیر آب🙄 این بچه چنان ترسید چنان گریه کرد ک نگو و همچنان ب کارش ادامه می‌داد منم گفتم اینجوری می‌ترسه خلاصه ک همینجوری زیر شیر آب شست و در آخر بچه رو سر و ته کرد و ی تکون داد و حوله پیچید بهش
منم داشتم سکته میکردم ولی هیچی بهش نگفتم آخه چ کاریه واقعا فقط ادعا میکنن یسری لز این قدیمیا
والا این همه بچرو بردم حموم یبار گریه نکرد
همون شد برای آخرین بار ک دیگ بهش نمیگم بیاد حموم ببرتش
جالبش اینجاس پسرم وقتی از حموم اومد بیرون نگاهش بهش میوفتاد میزد زیر گریه
مادرشوهرم میگفت وای ببخشید ببخشید ترسیدی😐😐😐😐 خلاصه بچتون و با هر سختی ک هست سعی کنید خودتون بزرگ کنید
مامان اَهورا مامان اَهورا ۱۰ ماهگی
مامانا بیاید اومدم باز ناله کنم🙂
از جمعه منو اهورا حالمون خیلی بده سرماخوردیم شدید من بدن درد و سردرد و اینا دارم استخونام دارن متلاشی میشن اهورام بینیش کیپ شده سخت نفس میکشه و بدن درد داره و سرفه میکنه
جمعه ظهر هرچی به شوهرم گفتم منو ببر دکتر نیفتم اهورا گناه داره بچم گفت حالا دکتر چی میده و فلان و منم هرلحظه دردم داشت بیشتر میشد و به خودم میپیچیدم ساعت۴ باباش زنگ زد که اره چرا نیومدی کمکم و دعواش کرد اهورام خیلی گریه میکرد بچم از درد این بلند شد لباساشو پوشید و رفت حالا اهورا دهنش باز کبود شده بوداز گریه و نفس بچم چندثانیه رفت این آقا هم اصلا انگار نه انگار درو باز کرد رفت
منم چون حالم بد بود دوساعت بعدش نتونستم تحمل کنم زنگ زدم یه دوستام اومد رفتیم بیمارستان سرم زدم بعد شوهرم زنگ زد و اومد دنبالمون دیگه نگفت بابا لامصب دکتر چی بهت گفت؟خوبی؟بهترشدی هیچییییی
بعد شبشم مهمونی دعوت بودیم گفت میای بریم گفتم نه خیلی بدن درد دارم گفت پس من میرم🙄و رفت
منم دوستم زنگ زد دید تنهام اومد برام سوپ درست کرد و شوهرم که اومد رفت
دوباره دیروز رفتیم دکتر هم اهورا رو بردم هم خودم دکتر به خودم گفت زیاد پیش بچه نباش چون تو خیلی شدید تر سرماخوردی بعد شوهرم باز اومد گفت من میخوام برم هیئت و رفت از اونجام رفته بود خونه مامانش اینا و بعد اومد
دیروزم ظهر اومده خونه من مامانم خونه بوده مامانم گفت اومد من انقدر حالم بدبود اصلا نفهمیدم اصلا تو اتاق نیومده ببینه من مردم یا زنده ام😢
امروزم رفته خونه مامانش اینا
بنظرتون من توقعم بیجاست؟؟؟؟؟
مامان دوتا گوله برف مامان دوتا گوله برف ۱۵ ماهگی
مامان نَوای قلبم ✨🌈 مامان نَوای قلبم ✨🌈 ۱۰ ماهگی
سلام مامانا دیروز اگه دیده باشین میگفتم که دخترم شیرمو نمیخورد خودشو میکشید عقب.
من فک میکردم بخاطر شیشه شیر اینجوری میکنه و دیگه نمیخواد سینه مو بگیره.
ولی بعد چند ساعت دیدم خیلی بیقراری میکنه اومدم شیر خشک بدم دیدم اونم خیلی کم خورد و دوباره پس زد و شیشه هم نمیخورد.🥲🥲
خیلی ناراحت بودم هروقت سینمو میخواستم بهش بدم خودشو میکشید عقب و گریه میکرد 🥲
دیگه شب به مامانم زنگ‌زدم گفتم که اینجور شده ، گفت اگه سرشو به سمت عقب میبره اون حتما کسی بد بغلش کرده به گردنش فشار اومده درد گرفته و همین باعث میشه نتونه شیر بخوره.
دیگه خودشو رسوند خونمون ، پشت کتف دخترمو با روغن زیتون ماساژ داد. دخترمم خیلی دردش میومد کلی زیر دستش موقع ماساژ گریه کرد ولی گفت تحمل کن تا خوب بشه.🥲🥲
بعد که میای داد رگ پست کتفش که خیلی سفت شده بود یکم نرم شد .بعدش قنداقش کرد و گفت تا دوساعت بهش شیر نده بزار بخوابه.
دخترمم گرفت خوابید رااااحت بعد از دوساعت خودش بیدار شد شیر خورد خداروشکر .🥲 طفلک بچم خیلی اذیت شد !!! توروخدا بچه هارو ندین به هرکس بغل کنه اینجور بهشون فشار نیاد .
اینم از تجربه من گفتم شاید بدزدتون بخوره♥️🌈 واسه کسایی که بچه هاشون اعتصاب شیر میکنن