۴ پاسخ

ما منتظر هشتمی هستیم هیچ جا نمیریم همینجا هستیم

خدا رو شکر رفتن من راحت شدم

ادامش

خببیب

سوال های مرتبط

مامان برسام مامان برسام ۴ ماهگی
تجربه بارداری و زایمان پارت ۴۵#
پرستار گفت خانم مگه میشه بچه سر جاشه گفتم نیست بیاییم نگاه کنید یه بچه دیگه جای پسر من خوابیده اومد و رفتیم بالا سر تخت پسرم دست و پاشو گرفت بالا اسم رو دستبندو خوند گفت مگه اسم شما این نیست گفتم آره گفت خوب پسر شماست دیگه گفتم نه پسر من که اینجوری نیست عوض شده گفت خانوم اینجا صدتا دوربین هست مگه میشه عوض بشه یکی دیگه از پرستارا اومد گفت چی شده گفتم این پسر من نیست ایشون میگن دستبندو پا بندش اسم منه پس عوضش کردن پرستار یه نگاه انداخت گفت خانم همین پسر شماست منتهی امروز نوار مغز داشت ما مجبور شدیم موهاشو بزنیم واسه همین یکم تغیرکرده بازم نگاش کردم اینبار با دقت تر دیدم راست میگه موهاشو زدن پشت پای پسر من یه لکه قهوه ای بود پاشو بردم بالا گفتم پوشکشو باز کنید دیدم درسته همون لکه قهوه ای روی باسنشه موهای پسر من با اینکه نارس بود خیلی پر و بلند بود جوری که مامانم تعجب بود که اگر سر وقت دنیا میومد دیگه چقدر موهاش بلند و پرتر میشد واسه همین الان که زده بودنش کلا عوض شده بود چهرش عصابم خورد شد گفتم با اجازه می موهاشو زدین نگه این بچه صاحب ندارخ که هر بلایی دلتون میخواد سرش میارین این نشد که بی اجازه ازش آب کمر گرفته بودین .. چرا زنگ میزنید اجازه بگیرید پرستارشم گفت این بخش کلا هرکا ی بخواد اجازه داره بدون رضایت از والدین واسه نوزاد انجام بده موهای پسرتون پر بود هرچی تلاش کردیم چسپونک نوار مغز به کف سر نمیچسبید مجبور شدیم بزنیمش اینو گفت و رفت منم نگاه میکردم بهشون اشک می ریختم آخه پسر من بوره بعد سرشو که. زده بودن دورتر جون همه بچه ها شده بود اینهو کسایی که شیمی درمانی میکنم موهاشون ابرو هاشون مژه هاشون میریزه نگاش میکردم دلم کنده میشد
مامان ... مامان ... ۳ ماهگی
#تجربه بارداری(پارت۲۳)
خلاصه رفتم خونه مامانم ده روزی اونجا بودم همسرمم میومد اونجا،تا اینکه مادرشوهرم و خواهرشوهر بزرگم دوباره اومدن هنوز یکماه مونده بود به زایمانم خلاصه اینا اومدن و باز دخالتاش شروع شد!همش میگفت طبیعی زایمان کن اسم عروسای فامیلشونو میاورد فلانی و فلانی طبیعی زایمان کردن تو هم طبیعی بیار شوهرمم بهم میگفت آره طبیعی زایمان کن طبیعی برای بچه بهتره!منم زنگ زدم به مامانم گفتم مامانم گفت اشکالی نداره بگو نترس از پول سزارین من خودم پول عملتو میدم!از طرفی هم دکتر دو هفته زودتر از موعد یعنی ۳۸ هفته تاریخ زایمان زده بود مادر شوهرم به شوهرم میگفت نه نزاری باید سر وقتش سزارین کنه!شوهرمم هر چی مادرش میگفت میگفت چشم!اینا این حرفترو میزدن و من هیچی نمیگفتم فقط میرفتم تو اتاق گریه میکردم!یه روز مامانم روتختی و اتاق فرش بچه رو که سفارش داده بودیم گرفته بود آورد رفت تو اتاق بچه پهن کرد این زن اصلااا ی تشکر نکرد هیج یه مبارکی نگفت! بعد مامانم اومد چند دقیقه نشست برگشت گفت آره باید طبیعی زایمان کنه سزارین نه!مامانم گفت مگه دختر خودت سزارین نکرده؟گفت آره سزارین کرده ولی من خودم که طبیعی زایمان کردم بعد مامانم گفت بچه های الانو با قدیمیا که نمیشه مقایسه کنی
مامان کوهیار مامان کوهیار ۶ ماهگی
عروسک مورد علاقه کوهیار یک روز گم شد و من نمیدونستم بچه من چقدر بهش وابسته است میگفتم بچه ۴ماهه مگه میدونه کدوم عروسک بوده چ بوده اصلا رفتم خونه خواهر شوهرم عروسکه از تو ماشین نمیدونم چیشد بماند ک بچه های خواهر شوهر خواهرشوهرم تو ماشین بودو خواهر شوهر خواهر شوهرم بودن.شبش کوهیار نخوابید هر عروسکی دادمش پرت کرد شیز نمیخورد درست فهمیدم عروسک صورت‌یش میخواد شبش یه بازار رفتمم نداشت باز کوهیارم درست نخوابید صب گفتم هر طور شده میرم پیدا میکنم خودش بردم مستقیم تو عروسک فروشی هر رنگی میورد جلوش نمیخواست زوم رو پلنگ صورتی بود بهش دادم گوش نداشت پرت کرد دیدم داره بال بال میزنه پشت سرم همون عروسک صورتی بود الیته بزرگتر براش خریدم بچه از بی خوابی رفتیم خونه زد بخواب ۶ساعت ک تو خواب شیر میدادم بهش عصر با عروسکش یه عالمه بازی کرد باز زد بخواب البته من شب قبلش ب خواهرشوهرم گفتم توروخدا پیدا کن کوهیار خواب نداره گفت بخدا نیست بعد ۴ روز امشب رفته بود خونه خواهر شوهرش عروسک دیده بود گفت این عروسک کوهیار گفت اره ما خوشمون اومد ورداشتیم ولی چون پسرش محکم گرفته بود عروسک از صندلی پشت بزور از دستش کشیدیم بخاطر همین نگفتیم خواهرشوهرم آنقدر دعوا ک بچه داداش من دو روز خواب و خوراک نداشته تو میگفتی راحله آدم نبود ک بهت نخره میگفتی بجاش میخرید گفت بده ببرم گفت نمیدم بچه ام دوسش داره به من زنگ زد گفتم نمیخوام بچش مریض بود شدید گفتم نمیخوام خریدم خوش حلال بچت ولی تورو حلال نمیکنم بچم اروم و قرار نداشت چ آدم هایی پیدا میشن