۱۱ پاسخ

آخی اله جانینان
پسر منم دو سه بار اونجوری شده بمیرم براش 🥺

اخی والا عزیزوم
دقیقا اگر دست ما کوچکترین اتفاقی بیفته همچین رفتار میکنن ک انگار عمدا ایکارو کردیم یا دشمنش هستیم

الهی عزیزم

عزیزممممم

شوهر من هیچی نمیگه ولی همش سر دخترم غر میزنه انگار با یه آدم بالغ طرفه همین حرص منو درمیاره وگرنه به من هیچی نمیگه

بلا بدور باشه عزیزم...شوهر منم همینطور یه عزیزم،دخترم از دست من یه چیزیش میشه کلی غر میزنه ولی از دست خودش چیزی میشه میگه عیبی نداره اتفاق افتاد دیگه

شوهر من اصلا چیزی نمیگه. فقط میگه می‌دونم خسته میشی یکم بیشتر مراقب باش

یکدفعه پسرعموی دخترم، دختر منو زد، اون هفت سالشه، هیچی نگفتن ، من دخترمو بلند کردم و شوهرم حسابی حسابشونو گذاشت کف دستشون، تا اونها باشند بین نوه‌ها فرق نذارن، دیگه ازون موقع خودشونو جمع کردن...

الهی عزیزمم🥺
خداروشکر همسر من چیزی نمیگه یعنی بحث راه نمیندازه ... اون موقعه ها که دخترم تازه راه افتاده بود خیلی صورتشو هر دفعه تو میز تی وی یا دیوار میزد یا میفتاد ضربه میدید همسرم فقط میگفت بیشتر مراقبش باش...ولی رو اینکه بچه رو دعوا کنم خیلی حساسه یا وقتی بچه نمیخوابه هی میگم وای خستم بخواب دیگه یا کلا غر زدن و اینا میاد بچه رو از دستم میگیره میگه تو بخواب (با کنایه ها) کلا حساسیتش سر اینکه من چیزی به بچه بگم😒

وای دقیقا .شوهر منم اینجوریه .دیروز پسرم از تخت افتاد سرش خورد ب سرامیک .کلی فحشم داد ک تقصیر توئه ‌.بعد نیم ساعتم انتظار دارن آدم تموم حرفاشونو فراموش کنه .خب دله دیگه میشکنه .مگه یه مادر راضی میشه اتفاقی برا بچش بیفته

عزیزززززممممم طفلک....
خوب کردی

سوال های مرتبط

مامان طاها و همتا مامان طاها و همتا ۲ سالگی
سلام مامان قشنگاااا
روزتون بخیر

دیشب نوشتم میگم طاها رو از پستونک خوردن شبانه بگیرم و امروز اومدم از روندی که پیش رفته تا الان بهتون بگم ... تا شاید کمکی به ی مامان دیگه باشه 🧡

خب اول اینکه طاها کلا پستونک رو فقط موقع خواب میخورد و اگه نصف شب از دهنش میفتاد و خودش پیداش نمیکرد گریه میکرد تا من برم بزارم پستونک رو دهنش .
اما دیشب ...
انفاقی که افتاد روند خوابوندنش طولانی تر شد ، یعنی همیشه تا شیر میخورد ، پستونک میذاشتم دهنش میخوابید ، اما دیشب معلوم بود دنبال ی چیزیه و کلافه بود ...
با گوشه بالشش بازی کرد ، با شیشه شیرش بازی کرد ، با ملحفه اش بازی کرد و هی میکرد توی دهنش و در میاورد ، هی پا میشد بازی میکرد تا خسته شد و خوابید.
نصف شب هم ی بار بیدار شد نازش کردم خوابید ، بار دوم که بیدار شد با ناز نخوابید ، گذاشتمش روی زمین و کنارش خوابیدم تا خوابش برد ولی تا میخواستم بلندش کنم بیدار میشد ،( این اتفاق قبلنا و گاهی شبا هم میفتاد) برای همین تا صبح کنارش روی زمین خوابیدم.

امروز هم روند خوابوندنش توی ظهر طولانی تر بود ، از ساعت ۱۲:۳۰ بهونه و گریه خواب رو گرفت تا همین الان که خوابید .

خب باید بگم دیشب انقدر تحت تاثیر بودم که از اتاق اومدم بیرون خودم نشستم گریه کردم ، ولی با توجه به مشورتی که گرفته بودم ، هر چی توی سن پایین که معنیه وابستگی رو کمتر متوجه میشن ، زود فراموش میکنند ، حس مالکیت هنوز توشون تقویت نشده این کار انجام میشد بهتر بود و خداروشکر به من نیرویی داد تا استارت این کار رو بزنم. 👇👇