فقط مامانم مو بابام خدا حفظش حفظشون کنه مخصوصا وقتی پسرم زردی داشت تو دستگاه بود دوساعت یه بار بیچاره بیدارمیشد شیرشو میداد خدا هیچ دختری رو بدون مادر پدر نکنه
مامانم رو شش ماه قبل از بارداری از دست دادم، مادرشوهر هم که اصلا، بابام بود وهمسرم، سزارین بودم ودرد و نوزاد کم ورزن که بتید یکساعت به یکساعت شیر میدادم ، اصلا خواب نداشتم ، بابام غذا میپخت، ظرفا رو میشست، حتی اولش بچه رو قنداق میکردم کهنه هم برام میشست،صبح میگفتن تا بچه خوابه تو هم بخواب ما همواسمون هست،
روزای سختی رو بابام خیلی کمک بود . همسرم هم کمک بود ولی نه به اندازه بابام
الهی هیچکس بی مادر نباشه😔
من همسرم هم تو بارداری هم تو زایمان واقعا خیلی کمک حالم شد از هر لحاظی درکم کرد مرخصی گرفت ده روز موند پیشم عین یه پرستار
با هر دردم زنگ زد پرستار اومد بهم سرم زدن
اجازه نداد کسی حرف نامربوط بزنه
تو ۹ ماه بارداریم جارو ی خونه و تمیز کردنش رو عهده دار شد
خلاصه من راضی بودم از همسرم
در کنارش از مادرم واقعا راضی بودم چون کمک حالم شد وقتایی که همسرم ماموریت بود مامانم پیشم بود
مادر شوهرمم که ده روز اینا موند پیشم ده روز هم رفتم خونه اونا استراحت کردم
خاهرمم میومد هرزگاهی سر میزد
خلاصه خداروشکر خوب پیش رفت حاملگی و زایمان من
خداروشکر اصلا کم خوابی نداشتم دست مامانم درد نکنه ک راس ساعت۱۱بچه رو میبرد تو اتاق باهاش میخوابید پسرم دیگ عادت کرده بود
من سر بچه اولم که از ده روزه گیش دنبال دکتر ارتوپد بودیم برای پاهاش استراحت و اینا نداشتم....سر پسر دومم قرار بود برم خونه مامانم ولی مادرشوهرم اینجا بود مامانم یکی دوروز میموند میرفت....من کلا اون روزا انقد کلافه بودم و جلوی پدر شوهرم معذب بودم فقط دوست داشتم برن من و بچه هام تنها باشیم...مامانمم روز نهم اومد تا فرداش که حمام برم بود بعد رفت خونشون دیگه از ده روزگی به بعد خودم بودم و بچه هام...کسی هم کمکم نبود
خانوادم تا دوماهه رفتم خونمون موندم چون سزارین شدم بخیه هام جوش نمیخورد ب نخ بخیه حساسبت داشتم جای عملم باز بود بعد رفتم خونمون دیگ روم نمیشد دیدم نمیتونم دوروز بعد دوباره برگشتم خونمون یکماه هم موندم شد سه ماه و عین سه ماه همه جور دکتری رفتم ازمتخصص تا عمومی همشونم میگفتن بایددوباره جراحی بشی افسردگی گرفتم پسرم رفلاکس شدید گرفت و کولیک خیلی اذیت شدم خدا حفظ کنه همه خانواده هارو خانواده منم همینطور خیلی دلگرمی بهم میدادن همسرم خیلی هوامو داشت
مادرشوهرم ده روز پیشم بود برام غذا درست میکرد بچمو حمام میبرد
دخترم سینمو نمیگرفت همش کمکم میکرد شیرمو بدوشم
نصف شبا بیدارش میکردم پاشو ماهلین شیر میخاد میومد شیر منو میدوشید 🤣خدا خیرش بده
الهی دورش بگردم مامان فرشته ام ۱۲ روز اول هر دو ساعت بیدار شد و شیر داد و پوشک عوض کرد من درد داشتم شیر منم نخورد هرچی تلاش کردیم زایمانم ۶ صبح بود شبشونخوابید فردا شبشم تو بیمارستان نخوابید بعد ۱۲ روز کولیک شدید شروع شد مامان و بابام تا صبح راه میبردنش🥹مامان و بابام یه دونه ان ما ۳ ماه بعد زایمان دو ماه آخر بارداری کلا اینجا بودیم بعد اونم هفته ای ۵ روز خونه مامانمم 🥹
من مامانم رو ۳ ماه قبل از اینکه باردار بشم از دست دادم روز اول تو بیمارستان خواهرشوهرم خیییییلی هوامو داشت ان شاءالله خیر بچه هاش رو ببینه خیلی هم خسته شد اصلا نزاشت تا ۱۲ ساعت از جام بلند بشم که کمر درد نشم بعدم که خواهرم و مامان بزرگم اومدن خونه مون حتی غذا هم دهنم میزاشتن و بهترین و مقوی ترین غذاهارو میپختن برام تا ۱۰روزبودن ولی بعد رفتنشون خیلیییییی اذیت شدم کسی هم کمک نمیکرد گاهی شبا کم میاوردم میدادم شوهرم بخوابونه من بخوابم ولی کلا روزای خیلی سختی رو سپری کردم
مامان من تا 32روز مدام مثل پروانه دور من و پسرم میچرخید و واقعا از هیچ کار و کمکی دریغ نمیکرد خداهمه مامانا رو حفظ کنه 🤲🤲
همسرم (البته خاله و خواهرشوهرمم بودن،مامانم فوت شدن😥) بچه تو دستگاه زردی داشت میگفت تو بخواب من حواسم هست فقط موقع شیر میومد میگذاشت بغلم دوباره میبردش خیلی اون خواب بدون فکر چسبید کلا شب ها مسئولیتی بابت زردی و دستگاه نداشتم 😍😊
هیچ کس مامانم فقط همون ده روز بود بعدشم من ده روز رفتم اونجا دیگه تنهایی از پس ی بچه نق نقو و از همه بدتر شب زنده دار برمیومدم هنوز فکر میکنم حالم بدمیشه بدترین دوران زندگیم بود که همش باشوهرم دعوامون میشد چون من کم میوردم و نهایت به بدخلقی و این چیزا ختم میشد و افسرده هم شده بودم
همسرم، هزاربار ممنونم ازش
والله من که مادرشوهرم فردای زایمان اومد غذا خورد رفت مامانمم دو روز بعد اومد از شهرستان همون شب من یکم خوابیدم چون چند روز بود نخوابیده بودم بعدش دیگه همه کارامو خودم کردم اونم ده روز موند پیشم رفت دبگه خودم تنها بودم یادمه به بار انقدر بهم فشار اومده بود شوهرم بیدار شد که بره سر کار گفتمش بچه رو از جلو چشمم ببر تا نخوابوندی نرو 😂 تا بچه رو برد بخوابونه من انگار بیهوش شدم دیگه هیچی نفهمیدم از خستگی🥴🥴
من که یادم میفته تنم میلرزه از شدت خستگی و بی خوابی جوونی برام نمیموند من مامانم بود ولی نمیذاشتم بیدار شه خودم خودمو هندل کردم چقدر سخت بود همسرمم زیاد کمک نکرد چون همش سرکار بود شبا میومد اونم ۱ساعت نگه میداشت تا کارای خونه رو بکنم حتی از صبح تا موقعی که شوهرم بیاد غذا نمیتونستم بخورم😢 دوران سختی بود برام چون اصلا استراحت نداشتم تک و تنها بودم
فقط مامانم👌👌👌👌👌
تا ۴۰روزگی مامانم میومد پیشم بعد اون همسرم
همسرم شبکاره ی روز دیدم اومده از سرکار دیده من خوابم و خسته پسرمونم شیرمیخاسته شیرش رو داده بود برده بود پیش خودش خوابونده ۱۱ظهر بود بیدارشدم دیدم خوابن🥲🥲خیلی هواموداشت و داره جای غریب هستم و تنها
مامان من از اوناست که واقعا تنهام نزاره ولی از بخت بد من همزمان با زایمانم پدربزرگم عمل قلب داشت و مادرم رفت موند پیش پدربزرگم من تنهای تنها حتی یکی از جاری ها و خواهرشوهرامم نیومدن بگن بچرو حموم کنیم یا لباسشو بشوریم خیلی سخت گذشت بهم خیلی زیاد اوایل دفع خون داشت تو پی پی همش بغلم این دکتر اون دکتر . چه روزایی تنها بودم همش واقعا هم بی تجربه فقط اومدم گهواره دلگرمی میگرفتم
مامانم خیلی کمکم بود
منن هیچی اذیتم نمیکرد بعد زایمان دخترم خییلی خوب بود
فقط چون زیاد شیر میخورد دستو پاهام ضعف میرفت و از شیر دادن خیییلی بدم میومد
اول مامانم خیلی کمک میکرد بعدم شوهرم
مامانم و آبجیم
مامانم یکسره پیشم بود قربونش برم که قوت قلبمه
مادر شوهرم و مامانم بیشتر مادر شوهرم کمکم بود تو بیمارستان دخترم ۱۴ روز بستری بود ۷ روز اولش ۱۲ ساعت مادر شوهرم پیشش بود ۱۲ ساعت من
۷ روز دوم ۲۴ ساعت خودم بودم
بعدشم ک اومدیم خونه مامانم همش یروز پیشم موندو رف قبلشم تو خونشون یشب پیشم بود بیمارستانم شب اول زایمان تا ترخیص مامانم بود بقیش خودم شوهرمم کمک میکرد ولی خب سختیش رو دوش من بود
شوهرم کمک میداد ازسرکارمیومدهمه کاری میکردبچه هم میخوابوندولی الان اصلاکمک نمیده
سلام جاااانم
یادم اولین روزی که اومدم گهواره
خودتون همراهم بودی کمکم کردی
چطوری از گهواره استفاده کنم
من ۶ ماه اول مادر خودمو مادر همسرم خیلی کمک حالم بودن
شير ميدادم 😅😅😅😅
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.