سلام خوبین
میخام یه چیزی تعریف کنم
امروز عصر بردم پسرمو بشورم
شوهرمو آشپزخونه بود کار انجام میداد
نگو پسرم نارنگی رو انداخته جلو در راهرو
منم نشیمن یه دیوارش پشتی گذاشتم
قبل اینکه پسرمو بردارم یکی از پشتی ها رو انداخت افتاد کنار در راهرو سرویس
بعد شستن ک میاومدیم هال
جلومو نگا نمی‌کردم یهو از رو نارنگی سر خوردم پاهام باز باز شدن اینطوری(/)
نه تونسم پسرمو ول کنم ن خودم بیافتم
یهو افتادم رو پشتی
یعنی فقط خدا خواست اون افتاده بود
سنگینیم افتاد رو اون
یکمم بلند که بود ب کمرم فشار نیاومد
فقط خدا بخیر گرد
بعدش نمی‌دونم از ترس بود از خوشحالی هیچی نشدن بود
بهم گریه اومد

چ صحنه طنزی کاش اونجا بودم یکم میخندیدم 😂

منم ۷ ماهه باردار بودم میخواستیم بریم مهمونی عجله داشتم صندل نپوشیدم موقع بیرون اومدن از دسشویی پاهامم خیس بود از جلو در سرویس سر خوردم عوض گریه کردن خنده م‌میگرفت مثل دیوونه ها همسرم تعجب کرده بود که چم شده😐😂🫠

خداروشکر بخیر گذشت
از دست این وروجکا

خداروشکر بخیز گذشت عزیزم

ای وای خدا رحم کرده قز حالا اگه من بودم هرچی دق و دلی بود سر شوهر بیچارم خالی میکردم میگفتم تقصیر توعه جلو حموم واینستادی منتظر ما تا بیایم بیرون🤣🤣🤣🤣🤣

چند هفته ای فاطمه

بازم خداروشکر به خیر گذشت گلم

اخی بگردم خیلی مواظب باشه🥲

#پرتقال رو پارکت بود برا همین زیاد سر خورد