خانوما بیاین یکم درد و دل کنیم خالی بشیم، من که خیلی دلم گرفته مثه هوا، همش احساس پوچی میکنم اصلا حس میکنم هیچکس دیگه منو نمی‌خواد و همه دارن به خاطر بچم طاقتم رو میارن، همه انگاری باهام بد شدن از خونوادم بگیر تا خونواده شوهرم دیگه هیچکس اونقدری بچمو دوست نداره، هیچکس پشتم نیست پسرم غذا نمیخوره تقصیر منه شیرخشک میخوره تقصیر منه همه اینطوری فکر میکنن، مادرشوهرم همش غذا درست می‌کنه براش جمعه ها که می‌رفتیم و میخوره، میگه اینجوری درست کن اونجوری درست کن ببین من درست کردم خورد، ولی به پیر به پیغمبر هرجوری که گفتن درست کردم بیشتر از ۲ تا۳ قاشق نمیخوره موندم چیکار کنم همش فقط شیر یعنی ممکنه یکسالگیش که شیرش قطع بشه خوب بشه؟ از بس نصیحت شنیدم خسته شدم، پسرم لباس نمیپوشه اذیت می‌کنه با تندی باهاش حرف میزنم میگن چرا پوشکشو می‌خوام عوض کنم به شوهرم میگم بیا کمکم دستاشو بگیر میگه من نباشم میخوای چیکار کنی؟ منم جایی باشیم ازش می‌خوام کمکم کنه یه دفعه عصبی شدم گفتم وقتی فرش نجس بشه میگی بلد نیستی پوشک کنی بچه رو

۲۰ پاسخ

فقط باید بیخیال باشی . یه کم شیر کمتر بده بلکه غذا بهتر بخوره .مثلا اگه ۹۰سی سی میخوره تو ۶۰تا بده نیم ساعت بعدش غذا بده .

واسه غذا منم خیلی عصبی مشدم گریه میکردم یه مامان بود اینستا میگفت از صبح که بچ بیدارمیشه تاشب هرچی میخوره یادداشت کن اونوقت میفهمی چیزی میخوره یا نه .خورده ریز میخوره تو حواست نیس اینا رو حساب نمیکنی . پوشک هم شرتی مای بی بی بگیر همینجور که راه میره پاش کن راحت

اینو بدون که تو تنها نیسی ،همه دارن یجورایی با آدمای نفهم دورشون سروکله میزنن

والا من که بچم دوماهشم هس هما دخالت میکنن و اذیت ،مخصوصا خانواده شوهر
یجوری رفتار میکنن‌ انگار اونا بچه رو زاییدن
شوهرمم که نگاهش به دهن اونا
واقعا ی وقتایی خسته میشم،اونقدر هم کمکم نمیکنه
مخصوصا که بچمم کولیکیه خیلی دارم اذیت میشم
دعا میکنم زودتر بگذره این روزا

هیچ کس اندازه تو از پس غذا و پوشک و کارهای نی نی بر نمیاد همه در حد یکی دوساعتن و کاسه داغتر از آش پس بیخیال ماهم این حرفها داریم ولی خودمو نمیبازم جدیدا هرکی هرچی بگه درمورد پسرم میگم اره تو راست میگی😀میگن بچت ضعیف میگم نه رو نموداره میگن اره وزن دکترو بهداشتش خوبه ولی ما بغلش میکنیم نه دیگه تا اخرش برو خخخ

اطرافیان درک ندارن و انرژی منفی میدن و حواسشون نیست که تو یه مادر تازه کاری و تازه زایمان کردی و شرایط زندگیت یهو دچار تغییرات زیادی شده و تو کلی بحران غوطه وری... فقط ارتباطت رو کم کن و حال خورت رو خوب کن...
اما با شوهرت به جای بگو مگو صحبت کن و توجیهش کن که همکاری کنه

همش حق با توعه
منم نمیتونم سر پوشک کردن و لباس پوندن اذیت میشم ولی خب شوهرم بعضی وقتها مسخره بازی یچیز میگه
منم میگم همینه ک هست.
من اصلا لباس نمیپوشونم
یا مامانم یا همسرم چون گریه میکنه پیش من خیلی بیشتر، منم اعصابم نمیکشه
انقدر بچه فشار عصبی و نگرانی داره ک این چیزها رو نباید واسه خودت غصه کنی

هممون همین مشکلو داریم، مشکل یکی دوتا که نیست اگر اطرافیان بزارن مادر خود بچع میفهمه چکاربکنه ولی متاسفانه همه خودشون مادر بچه میدونن
منم همین مشکلو دارم بااین تفاوت که منو خانواده شوهرم توی یک حیاط زندگی میکنیم مدام دخالت بیجا میکنه به جای رسیدم که ازازدواجم پشیمونم دوروز پیش با مادرم حرف میزدم گفتم خسته شدم روانی شدم توی اینجا دعاکن برام
روی همه چیز دخالت میکنه حالا بچه هم اضافه شدش بدتر رومخمه همش میگه وزن نگرفته لاغر پسرش هم تایید میکنه من پشتیبان ندارم توی این خونه فقط خدارو دارم
از سرتا پای بچم نگاه میکنه انگار کمی کسری چیزی داره😑😒واقعا اینجور ادما کمبود دارن یا میخان بگن ما مادرشیم از خون ماست هوووف خدا صبر بده تحمل کنیم حرفا وحدیثارو و لال بکنه اینجور ادمارو

تا یکسالگی الویت با شیره غذا دوست داشت بخوره دوست نداشت نخوره به زور نده بهش!هممون درگیر این دایه های مهربون تر از مادر هستیم ! بچه ها هر چی بزرگتر بشن شیطون تر میشن کار مادر سخت تر و کاش بقیه با حرفاشون مادرو درمونده نکنن

اخی عزیزممممم منم چند وقته حالم خوش نیست ولی هیچ‌مشکلی نداریم تو زندگی فقط خسته ایم خسته دست تنهاییم درکت میکنم این فکرارو نکن همه تورودوست دارن از بس خسته ای حساس شدی بیشتر سعی کن تو خونه بمونی سخت نگیر حرفای بقیه رو ب دل نگیر مادر شوهرت اگر چیزی میگه از دل سوزی میگه عزیز دلم دوستون داره ک براش غذا میپزه از تجربیاش میگه بهش بگو درست میگی مامان جون بگو غذای شمارو دوست داره براش درست کنید بگو من چون مامانشم بهم لج میکنه نمیخوره

همه ی مادر ها همین وضعو دارن عزیزم فقط تو اطرافیانتن که بهت انرژی منفی میدن
بیخیال حرفاشون اصلا وقتی حرف میزنن به یه چیز دیگه فکر کن و گوش نگیر که بشنوی
تو یه مادر خوبی که داری تمام تلاشتو برای بچت می‌کنی
بچت غذاشو یادش نمی‌مونه اما این مادر بی انرژی روش خیلی اثر داره

گور پدرشون بابا به فکر خودتو پسرت باش نمیدونم چرا اطرافیان ما انقد مارو اذیت میکنن

فقط میتونم بگم اهمیت نده مهم اینه خودت خودتو دوست داشته باشی بقیه می‌خواد دوست داشته باشم می‌خوان نداشته باشم بدرک وقتی از خودت مطمعنی محکم باش ب حرفاشون اهمیت نده محل نزار تو گناه نداری دور ورت نفهم هستن

منم دلم گرفته ولی خودمو مشغول میکنم

منم عزیزم خیلی روانم بهم ریخته از دست پسرم از وقتی که بدنیا اومد تاالان یاد ندارم یباردرست شیریاغذا بخوره ....
خسته شدم
اما چاره ای نیس جزتحمل

گوه میخورن خوش!باش با بچه ت بقیه فقط زر میزنن اصلا محل سگ نده کار خودتو بکن بچه ت ب نادر شاد نیاز داره

رفت و امدتو کم کن..اینو خواهرانه بهت میگم..ببین خانواده ی شوهر منم همینن یعنی ماهی ی بار من اینا رو میبینم...تا میرسن چی میدی به بچه ..اووو موز میدی سنگینه نباید بدی...کلا توجیه کردن بقیه کار سختیه ..اطرافیان فقط میخوان بگن ما بهتر میدونیم...درحالی که یک مادر بهتر میدونه چی بهتره برای بچش...سر پوشک هم منم همین مشکل دارم درکت میکنم.

تو بهترین مامانی ب زر زرهای بقیه توجهی نکنه
غذا تو یک سالگی اصباااا اولویت نیست درحد دوسه قاشق کافیه
پوشک هم بچه ی من هم خیلییی وول میخوره نمیزاره راحت ببندمش
سعی کن عشق بدی ب بچه ت و عشق بگیری

عزیزم سخت نگیر بچه اولته نمیدونم چرا بعضیا اینجوری رفتار میکنن اخه خب غذا نخوره تا یه سالگی غذای اصلی شیره...منم پسرم نمیمونه تا پوشکش کنم اما خدا رو شکر شوهرم خیلی خوش اخلاقه و با درک و فهم باهاش بازی میکنه و سرگرمش میکنه تا من پوشک کنم خیلی اوقاتم میگه یه شرت پا پسرم کن پوشکش نکن بچم اذیت میشه واسه غذاشم خودشوهرم میگه حالا غذای اصلیش شیره خودتو زیاد باهاش اذیت نکن...اها راستی بگم ما به هزار دلیل ک نمیشه گفت بهش غذای سفره رو میدیم هرچی خورد خوبه سخت نمیگیریک البته کم روغن و ادویه

کاش کاشون بودی میومدی پیشمدمنم تنهام💔

سوال های مرتبط

مامان گندم مامان گندم ۱۳ ماهگی
سلام
دخترم از روزی که به دنیا اومد همش بهم چسبیده بود تا قبل اینکه سینه خیز بره میگفت فقط بغلم کن راه برو تحمل کردم میگفتم کولیکه درست میشه شیر خشک هم نمی‌خورد میگفتم شاید شیرم رو سیر نمیشه گناه داره بغلش میکردم (خودش طعم شیرخشک رو دوس نداره خیلی براش گرفتیم )
بعدشم که تاالان همش میگه کنارم باش بغلم کن بخدا منم اذیت میشم
مامانمم فوت کرده کسیو ندارم حتی کمکم کنه
حداقل هقته ای یکساعت بچه رو بگیره من استراحت کنم
خانواده شوهرمم فقط زبون دارن
نه کمک میکنن نه چیزی
واقعا دیگه کمبود خواب پیدا کردم دارم روانی میشم
فکر کن از صبح تاااااا شب میگه یا کنارم بشین یا بغلم کن
از طرفی هم میرم مهمونی همه میگن خدا روشکر کن بچت خیلی آرومه
میگم تو خونه اینجوری نیست نیشخند میزنن که انگار من دروغ میگم
بارها از مادرشوهرم خواهش کردم بیا بچه رو یکساعت نگه دار من به کارم برسم ولی بهونه میاره
ولی پیش همه قربون صدقه اش میرن جوری برخورد میکنن که همه میگن خوشبحالت چقدر بچت رو نگه میدارن
دیگه واقعا خسته شدم کم آوردم
اگر مامانم بود حداقل یکم کمکم میکرد