۱۸ پاسخ

عزیزم، حالا باز شما تو خونه ای من که سرکارم، پس چی بگم، بازم برا همسرم وقت میزارم، باهم تعریف میکنیم، بچم بزرگ میشه اونوقت منو شما و همسزمون باز تنهذ میشیم لذت ببر از مسیر گلی

عزیزم خودتو انقدر اذیت نکن تخت کنار مادر بگیر من بچم و میزارم رو تختش کنارمون ما هم کنار هم میخوابیم و غذا هم همیشه باهم بخورین خب وایسا تا بیاد

منم با دخترم رو تخت میخوابیدیم و شوهرم رو زمین بعد تخت رو جمع کردم همه رو زمین میخوابیم
حس میکنم اینجوری بهتریم باهم

بنظرم برین توی یه اتاق جاتون رو کنار هم بندازین، بچه رو بزار کنار خودت، بچه هم نمیفته، هم تو کنار همسرتی، من چون شوهرم دلش برا بچم تنگ میشه کنار هم میخوابیم اکثرا هم دخترم بینمونه

محدثه منم سر سلوا زندگیم خیلی بهم ریخته چندماهی
روحیم دااااااغون
هرکی ی دردی داره

همه مون همینجوریم من الان انقدر خسته ام انقدر کلافه ام که دلم میخواد فقط فرار کنم و بزنم ازخونه بیرون ولی چ میشه کرد اینم یه قسمت از زندگیه
امیدوارباش که میگذره

باید خودتون سیاست داشته باشید من تا الان ک پسرم ی سالشه یادم نمیاد حتی یبار بذارم وسط منو شوهرم بخابه چ معنی میده من جام بغل شوهرمه ، شوهرمم جاش بغل من ، حتی من شوهرم خروپف هاش خیلی صداش زیاده اما یبارم نگفتم برو بیرون چون بابد پسرم عادت میکرد ب صدای باباش من هبچ جوره نذاشتم بینمون فاصله بیفتع ختی شوهرم یوقتایی میکف اذیت میشین از صدام من برم تو حال بخابم مبگفتم نه ، برای غذا هم ی مدت نمیشد باهم بخوریم بخاطر پسرم یکی باید نگه میداشت اون یکب میخورد دگ رفتیم صندلی غذا گرفتیم و عالی شد حالا همگی سه تایی باهم غذا میخوریم ، هرچیزی راه حلی داره نذار بینتون فاصله بیفته من تا بچم‌میخابع زودی میرم بغل شوهرم از هر فرصتی استفاده میکنم البته اینطور نیست همس از سمت من باشه شوهرمم برای رابطمون و فاصله نیفتادن بینمون تلاشش رو میکنه

همه همینیم البته کن و پناه تا ۶ماهگیش جدا میخابیدیم دیگه بعد اون رو تختمون میخابیم پناهم وسط

عزیزم سعی کنید همه کنار هم بخوابید ، حتما وقت خالی کنید برای هم بچه بزرگه میشه ولی رابطه شماست که آسیب میبینه

والا بعده اومدن بچه همه یجورایی این مشکلات پیش میاد براشون ماهم الان جانا وسطمون میخوابه گاهی انقد از شوهرم‌میره بالا نصف شب که منو راه ببر به شوهرم میگم برو اتاق بخواب یه چندروزی تو اتاق میخوابید که این عادت ازخواب شب جانا بیفته غذاهم گاهی اوقات من نمیخورم به جانا غذا میدم همسرمم دست نمیزنه به غذا میگه بدون تو نمیخورم منم میگم بخور تو بچه رو بگیر که من بخورم و خیلی وقتا سره این موصوع غذای هردومون سرد میشه یا بی اشتها میشیم دیگه‌ اتفاقیه که مسیره طبیعی خودشو طی میکنه زمان بده تحمل کن

اما زندگی من تا ۶ ماهگی دخترم اینطور بود اما هیج وقت جدانخواب

دقیقا ما هم از حاملگی

عین ما😂😂😂

والا انکار داره زندگی منو تعریف می‌کننی

باهاش حرف بزن خو

والا منکه تا بغلم نکنه نمیخابم بچشم انطرف من خابه

من هم همینم عزیزم، همه کارای رهام با خودمه.. طبیعیه که زندگیمون مثل قبل نباشه.. ولی فکر میکنم اوضاع بهتر میشه وقتی بچه ها بزرگتر بشن، مستقل تر میشن

همه همینیم عزیزمفقط تو ک کنار بچت نمیخوابی بقیه مادرام همینن پدر هم برا بچه میگه از تو ک بدش نمیاد، ما بچه وسط جفتمونه

سوال های مرتبط