۱۳ پاسخ

منم از وقتی بچه دومم بدنیا اومده اینطور شدم
بارها به خودکشی فکر کردم اما بخاطر بچه هام میگم نه
نمی‌دونم چم شده
یا بخاطر هورموناست
یا غصه هایی که ریختیم تو خودمون
یا بخاطر خستگیه
آخه شب تا صبح با کوچیکه بیدارم صبح تا شب با بزرگه مشغولم
دلم لک زده برای یک روز بدون مشغله،واسه خودم بودن ،با خیال راحت برم خرید،برم ارایشگاه،برم مهمونی،برم تفریح

آیت الکرسی بخون

فکر کنم اوضاع نود در صد ایرانیا با شرایطی که مسوولای گل وبلبل ساختن همین باشه خدا لعنتشون کنه

وای خدا منم همینم تازه اصلا دلم نمیخاد زندگی کنم همش شدع این حرف که براچی اینکارو کنم منکه میخام بمیرم از وقتی ابجیم فوت کرده بدتر شدم تازه بعد سالشم براش گریه نمیکنم به خودم میگم همه میمیریم دیگه مرگ که گریه نداره اصلا نه به بچم مثل قبل اهمیت میدم نه حوصله کاری دارم افسردگیم شدت گرفته و من خمینجور دارم چاق میشم دلمم نمیخاد رژیم بگیرم حتی چون میگم اخرش میمیرم چرا سخت بگیرم

منم همینطورم حوصله خودمم ندارم اصلا نمیتونم کاری شروع کنم حس پوچی دارم همش دلم میخواد بخوابم میشه هر کاری کردید منم راهنمایی کنید

منم اغلب اینجورم به شدت ناامیدم

عزیزم نماز می‌خونی

سلام .منم یکی عین تو با روانپزشک صحبت کردم گفت افسردگی بعد زایمان که از شما هنوز درمان نشده باید قرص مصرف کنی .بابونه میخورم غذای سردی اصلا نخور حتمن قاطی غذا زعفرون بریز .هرچی خوشحالت میکنه همون کار و انجام بده.حالا الهی حال منو هیچ کس نصیبش نشه مادرمم دوماه از دست دادم دیگه بدتر شدم

سلام عزیزم من هفت ساله اینجوریم هرروز دارم داغونترمیشم انقد که دختر وشوهرم دیگه به حال خرابم توجه نمیکنن میگن توهمیشه ایجوری اما من واقعا روزای سختی رو پشت سر گذاشتم منم مث شما روبچه هام خیلی حساسم بعد دخترم یه سقط داشتم که حیلی اذیت شدم بعد حاملگی دوقلویی که یه قلش ازبین رفت قل دوم پسرم بود که باکم شنوایی به دنیا اومد وکاشت حلزونش کردم که چهارسال اسیر گفتاردرمانی بودم توشهرغریب الان نفسم بهش بنده دوساله غده های لنفاوی گردنش متورم بخداتواین دوسال زندگیم جهنم شده اینارو گفتم که بگم این روزای سخت داغونم کرده حساسم کرده بخدا جوونیم رفت وجونی نکردم اما میترسم روانپزشک برم به قرص وابسته بشم ازاین طرفم خودمو نابود کردم اما شوهرم خیلی مرد خوبیه اگه یکی دیگه بود الان ده تا زن سرم گرفته بود

احتمالن نزدیکای پریودیت هست هورمونات بهم ریختن

عزیزم زودتر ازینا باید میرفتی روانپزشک

سلام مامان هانا دقیقا منم عین شماهستم.دیشب به همسرم گفتم امید به زندگیم صفر هست.نمیدونم چرا جدیدا اینجوری شدم

خواهرم درسته زندگیهاسخت شده اعصاباضعیف ولی هیچ وقت نگوناامیدم امیدوار باش وقتی خدای به این بزرگی داریددیگه ناامیدی معنای نداره‌نمازبخون قرآن بخون فقط باخداخلوت کن حال خوبتوازخدابخواه ودراخربرای خودت حرزامام جوادتهیه کن عزیزدلم

سوال های مرتبط