۸ پاسخ

منم روزای سختی رو دارم میگذرونم. شرایطی مشابه شرایط شام دارم.

باید واسه هم دعا کنیم.. الهی که حال دل همه مون هر چه زودتر خوب بشه

تو قه وی تر از همیشه ای چون یه مادری و شکر گزار باش با جیزای مثبتی ک پیشته و خداده حالت بهتر میشه

من شرایط مشابه شمارو دارم خییلی سخته

چقدر منی انگار خودم نوشتم متن و خدا آرامش و خوشی بده♥️🥹

جز قسمت جراحی .‌
بقیه ی حرفاتون با تک تک سلول هام حس کردم.در عوض من دندون درد فجیع گرفتم و یکی از اقوام نزدیک فوت کرده هیی درگیر اون میشیم باید بریم اونجا.بعد پسرمم خیلی خیلی بیقراره و شدید گریه میکنه .پیش خواهرمم نمیشینه ،میترسم اونجا ببرمش مریض نشه .هووووفففف
فقط از خدا صبر میخوام بتونم رد کنم این مرحله و …

منم همینم شوهرم سرما خورده فردا ی سفر کاری داره باید بره ترکیه و حالش خوب نیست خودم سرماخوردم حالم داغونه دخترم وابسته باباشه اون حال نداره بغلش کنه این گریه میکنه اصلا تو ی وضعیتیم که نمیشه توصیفش کرد

من مثل شما روزای سختی مبگذرونم پسر بزرگم مدرسه ای همسرم بعد ۴ ماه بیکاری تازه ۲ماه میره سر کار خودم هم الان ۲۰ روز فهمیدم قلبم مشکل داره نمیتونم پسر کوچیکم بعل کنم یا پسر بزرگم بفرستم مدرسه نباید نیم کیلو بلند کنم حالا موندم باید چه کنم

واقعا نمیدونم چرا ادم مادر میشه انقدر سخت میشه چرا ما باید همه رو درک کنیم ولی هیچکس مارو درک نمیکنه
در هر صورت قوی باش چون فقط خودمون باید به داد خودمون برسیم ولی یه روز به خودمون افتخار میکنیم که از پسش بر اومدیم قطعا خدا هم برامون بیجواب نمیزاره

سوال های مرتبط

مامان نور قلبم مامان نور قلبم ۱۲ ماهگی
بعد از دنیا اومدن بچم افسردگی گرفتم و همینجوری احساس ناکافی بودن میکنم تا پنج شیش ماهگیش اینقدر داغون بودم که خونم همیشه شلوغ بود سینک پر از ظرف همه جا بهم ریخته بچمو دوس نداشتم فقط از روی مسئولیت بهش رسیدگی میکردم
خانواده خودم و همسرم باعث بیشتر شدن افسردگیم میشدن
خیلی تلاش کردم روی خودم کار کردم یکم بهتر شدم و هربار تا کمی حس خوب ساختم برای خودم یکی پیداش شد تر زد توش
تازه چند وقته سعی میکنم روتین داشته باشم برای خونه زندگیم برای بچم
امروز با یه نفر تلفنی حرف زدم و اون شخص چهل دقیقه تمام بهم انرژی منفی منتقل کرد
الان آشپزخونه ترکیده و دام نمیخواد حتی نگاهش کنم از وقتی شوهرم از سرکار اومده سه بار گریه کردم یه شام سرسری براش حاضر کردم بنده خدا همش سعی میکنه آرومم کنه فکر میکنه بخاطر اینکه حس میکنم مادر خوبی نیستم گریه میکنم حتی به ذهنش هم نمی‌رسه کسی که باهاش حرف زدم منو به این روز انداخته حرفاش همش داره توی سرم میچرخه هی با خودم فکر میکنم آیا همیشه اخلاقش این جوری بوده و درباره من اینطوری فکر میکرده


فقط دعا میکنم ای کاش هیچ مادری زودتر از بچش از دنیا نره