#ارباب
#قسمت_بیستوپنجم
پارت اول
داشتم غذا درست می‌کردم که یکی با مشت و لگد به جون در افتاد.صدای اهورا از توی پذیرایی اومد
_این دیگه کدوم خریه؟چته مگه سر آوردی؟درو که باز کرد یکی یقه شو گرفت و هلش داد داخل.
جیغ کشیدم و شالم و از روی میز برداشتم و انداختم روی سرم و از آشپزخونه بیرون رفتم و گفتم
_چی کار میکنی آقا فرهاد ولش کن؟
اهورا دستای فرهاد و از دور یقه ش باز کرد و عصبی داد زد
_مرتیکه ی گاو با چه جرئتی پا تو خونه ی من می‌ذاری؟
فرهاد با قیافه ی کبود شده داد زد
_باید آیلین و طلاق بدی.
اهورا با خشم گفت
_دهنت و آب بکش بعد اسم زن منو به زبون بیار.دوما سگ کی باشی تو هان؟
مشتش و بالا برد که تند پریدم جلوی اهورا و گفتم
_نزنش من میشناسمش...
فرهاد با خشم گفت
_چرا با این آدم عروسی کردی آیلین هان؟ تو بچگی مگه قول تو به من ندادن که حالا از سربازی برگشتم خبر عروسی تو میدن...اینا به کنار تو چه طور با این آدم زندگی میکنی؟چه بلایی سرت آوردن؟
اهورا از کوره به در رفت. یقه ی فرهاد و گرفت و عربده زد
_مرتیکه تو کی هستی که تو چش زن من نگاه میکنی و بازخواستش میکنی؟هان؟
مشت محکمی به صورت فرهاد زد که جیغ بلندی زدم و گفتم

۳ پاسخ

پارت چهارم
_کی؟ کی این کارو باهات کرده دخترم؟
به جای من طیبه جواب داد
_معلومه دیگه... خان زاده. بشکنه دستش چه بدم زده.بیا قربونت برم... بیا بشین حساب این کارشو پس میده.
نشستم. بابام کنارم نشست و گفت
_خاتون... برو یه پمادی،یخی چیزی بیار بذاریم روی صورتش...
خاتون رفت و دو دقیقه بعد غر غر کنان برگشت
_زنگ میزدی ما میومدیم دیگه دختر اومدی تا اینجا نمیگی اهالی ببینن چه طور بی آبرو میشیم؟
ناباور گفتم
_تو این موقعیت سرزنشم می کنین که چرا اومدم؟ بابا نمی‌خواین شما یه چیزی بگین؟
بابامم که سکوت کرد با نفرت بلند شدم و گفتم
_من به خیال اینکه خانواده دارم اومدم اینجا...
طیبه تند دستمو گرفت و گفت
_نمی‌ذارم بری...واقعا که متاسفم براتون دختره رو آش و لاش کرده جای دلداری بدتر حالش و خراب می کنین.
خاتون تند گفت
_وا چی گفتم مگه؟من واسه حفظ زندگی خودش گفتم... منم مثل تو وای وای کنم که کارش به طلاق بکشه؟
متعجب گفتم
_با این بلایی که سرم آورده توقع دارید باهاش زندگی کنم؟
خاتون با طعنه گفتم
_دو روز رفتی شهر حرفای تلویزیون و میزنی.

ادامه دارد...

࿐჻❥⸙🦋⸙❥჻࿐

پارت سوم
_من مَردم...
با نفرت بلند تر از خودش داد زدم
_منم یه زنم... حق زندگی دارم.با ارزش ترم از تویی که از مردونگی فقط داد و فریاد و کتک زدن و یاد گرفتی. میدونی چیه اهورا تربیت نشدی! درست تربیتت نکردن که بفهمی زنم آدمه... حق زندگی داره.با چشمای به خون نشسته کمربندش و از شلوارش کشید و غرید
_زیادی زبونت دراز شده آیلین.
دستش و بالا برد و اولین ضربه رو زد. دستم و روی صورتم گذاشتم و لبم و گاز گرفتم از درد اما داد نزدم... التماسم نکردم.حتی گریه هم نکردم.با موهام منو کشون کشون برد توی اتاق و درو بست. داد زد
_نشونت میدم زن کیه، مرد کیه!
* * * *
چند تقه به در چوبی و قدیمی خونمون زدم که طیبه در و باز کرد. با دیدن من جیغ زد و گفت
_آیلین خدا مرگم بده چی شدی؟
با صداش خاتون و بابا هم بیرون اومدن و با دیدن من توی سر و صورتشون کوبیدن.
خاتون دستمو کشید و گفت
_بیا تو دختر با این ریخت و قیافه ایستادی جلوی در آبرو نمیمونه برامون.
پوزخند زدم و گفتم
_برامون؟آبروتون مهم تره الان نه؟ بعدشم چرا آبروی شما بره؟ آبروی اون نامردی میره که این بلا رو سرم آورد.
بابام با نگرانی گفت

پارت دوم
_تو رو خدا نزنش اهورا... آقا فرهاد شما هم برو لطفا.فرهاد با تهدید گفت
_این دختر از سرت زیاده.. طلاقش میدی به زودی.اهورا باز دستش و بلند کرد که پریدم جلوش و گفتم
_برو آقا فرهاد.
فرهاد نگاهی با تهدید به ما انداخت و رفت.به محض بسته شدن در اهورا با خشم غرید
_نگفته بودی نشون شده ای... لابد باهاش قرار ندار عاشقانه هم می ذاشتی که این طوری هار شده؟
ناباور گفتم
_تو چه فکری راجع من کردی؟
چسبوندتم به دیوار و غرید
_اگه به یارو امیدی نمیدادی الان انقدر به جلز ولز نمی افتاد.تویی که روت نمیشد نقاب جلوی شوهرت برداری گه میخوری اسم یکی دیگه رو انقدر راحت میاری.
هلش دادم عقب و گفتم
_چون که من با فرهاد بزرگ شدم. پسر عمومه...با خشم چنان سیلی بهم زد که پرت شدم روی زمین و موهام روی صورتم ریخت.به موهام چنگ انداخت و بلندم کرد و تا به خودم بیام سیلی دومو محکم تر زد و فریاد کشید
_توی اون روستا یادت ندادن چه جوری با شوهرت حرف بزنی اما من یادت میدم.
با وجود دردم توی روش ایستادم و گفتم
_چه جور ادمی هستی؟چی کار دیگه میخوای باهام بکنی؟ آوردیم اینجا و پرتم کردی تو یه خونه ی دیگه و خودت نبودی،نیومدی...با هزار تا دختر بودی خندیدی رقصیدی از اون زهرماریا خوردی کتکم زدی، بس نبود یه زن دیگه هم گرفتی حالا کتکم می‌زنی که چرا اسم پسر عمو مو میارم؟عربده زد

سوال های مرتبط

مامان 🌀هیراد 🌀🧸❇️ مامان 🌀هیراد 🌀🧸❇️ ۲ ماهگی
وای این متن برای من خیلی تلنگر بود 🤦🏻‍♀️💜💜
گفتم براتون بذارم
امروز با فردی که در حال عبور در پیاده رو بود برخورد کردم
اووه! معذرت میخوام. من هم معذرت میخوام. دقت نکردم ... ما خیلی مؤدب بودیم من و این غریبه خداحافظی کردیم
و به راهمان ادامه دادیم

کمی بعد از آنروز، در حال پختن شام بودم
فرزندم خیلی آرام کنارم ایستاد
همین که برگشتم به او خوردم و تقریبا انداختمش
با اخم گفتم: " اه ! از سر راه برو کنار – چرا تو دست و پامی"

قلب کوچکش شکست و رفت

نفهمیدم که چقدر تند حرف زدم

وقتی توی رختخوابم بیدار بودم
صدای درونم گفت: وقتی با یک غریبه برخورد میکنی، آداب معمول را رعایت میکنی
اما با بچه ای که دوستش داری بد رفتار میکنی...
در خانه با آنهایی که دوستشان داری چطور رفتار می کنی؟! آیا میدانستید که اگر فردا نباشيد
شرکتی که در آن کار میکنید
به آسونی درظرف یک روز براتون جانشینی می آرن؟

اما خانواده ای که به جا میگذارید
تا آخر عمر جای خالی شما را احساس خواهد کرد.

و به این فکر کنید که ما گاهی خود را وقف کارها و سرگرمی های متفاوتی می کنیم به جای خانواده مان .....