۵ پاسخ

دختره منم همینه عزیزم‌منکه دوروز افسرده بودم کلا از شدت بهم ریختگی اعصابم

عزیزم همه بچه ها همینن
ببین من تو موقعیت هایی که میدونم بدقلقی داره سریع واسش قصه میگم چرت و پرت
مثلا میخوام لباسشو عوض کنم با هیجان میگم رااااستی یه پسره بود میخواست بره ماهی بخره و رفت مغازه و ...
اونم حواسش میره به داستان و سریع کارمو میکنم
واسه مسواک زدن ، دست شستن ، حمام کردن و ... همش دارم حرف میزنم و قصه میبافم مغزم دیگه داغونه 😁😁

درکت میکنم بخدا پسر من لباسشو درمیاره بره دسشویی میاد دیگه نمیپوشه داد و گریه لخت تو خونه سر همه چی حرف حرف خودشه بیرون بریم شده ده یازده شب تو پارک حاضرنشده بشینه تو ماشین برگردیم خونه
با کلی گرفتاری قطره چشم ریختیم وقت معاینه تو بگو یه لحظه سرشو بزاره که دکتر چشمشو ببینه دست از پا دراز تر برگشتیم دیگه از کدوم کارش بگم بیشتر وقتا از دستش انقد بهم فشار میاد خودمو میزنم😭فک کن من یه پسر 17ماهه ام دارم دیگه اونو نگم🤕

هوف منم همین وضمه دوس دارم خودمو بکشم راحت شم دیوونه شدم دیگه

پسر منم همینه
از مشاوره مهدشون وقت مشاوره گرفتم، گفت الان عین سن بلوغ لجبازن باید باهاشون مدارا کنید یعنی میگفت تا ۴ سالگی همینطور لجبازن.
انقدر پسر من گریه میکنه که صدای همسایه ها درومده.
مشاوره میگفت خلاقیت به خرج بدید تا این دوره بگذره ولی واقعا گاهی کم میارم

یک مدتی اصلا غذا نمیخورد وقتی دیگه بهش گیر ندادم بیاد سر سفره از گرسنگی اومد غذا خورد. الان هم حموم و آرایشگاه نمیره. نمیذاره ناخوناشو بگیرم. بیچاره شدم

سوال های مرتبط

مامان نهال🌱 مامان نهال🌱 ۳ سالگی
خب ادامه ي فرآبند مهد رفتن نهال
روز سوم :اولش مربي خودش نيومده بود با يه خانم ديگه كه دقيقا نميدونم سمتش چي بود ولي كلا حواسش به همه چيز و همه كس بود اخت گرفته بود بدون اينكه منو نگاه كنه رفت تو اتاقي كه توش بچه ها داشتن بازي ميكردن و يك ساعت اونجا بود (اومد سراغم كه مطمئن بشه هستم يه بغل كوتاه دادم و رفت (يكم سخت رفت )(تا ميشه ارتباط لمسي و چشمي تو مهد بايد كم باشه )
بعدش مربيش اومد با اون هم رفت طبقه ي بالا كتابي كه مثلا براي مهد بود رو نشونش داد كه ارتباطه شكل بگيره
تايم نهاري،نهار نخورد و برگشتبم خونه
روز چهارم :از صبح كه بيدار شد حوصله نداشت اونجا هم برخلاف هميشه همكاري نكرد و نه بالا رفت نه با مربي ارتباط زيادي گرفت
فقط ميومد دور و بر من مدير مهد كتاب داد دستم كه سرگرم كنم خودمو باهاش باز نشست كنارم و مدام كتاب مورد علاقه شو ورق ميزد و هرچي بهشون پيشنهاد ميدادن ميگفت نه !!!
باز نهار نخورد
فردا روز پنجمه و ديگه بايد ثبت نام بشه (مالي )
اميدوارم كه زودتر جذب بشه