۵ پاسخ

وا؟ مگه بچه آدم نیست؟ آدما مریض میشن دیگه. مگه تو خودت مریض نشدی؟
اتفاقا این مریضی ای کوچیک مثه واکسن می‌مونن و بدنش یاد میگیره ایمن بشه به خیلی چیزا

سلام
آخی الهی
اینجوری فکر نکن گلم تو خیلیم مامان خوبی هستی
ویروسه همه هم گرفتن
من هر کیو میشناسم مریض
بچه هام میگیرن دیگه
پسر منم مریض ۳ هفتس از پسر عمش گرفت
ما فقط میتونیم جایی نبریمشون کسی هم نیاد خونمون که اینم نمیشه
اینجوری فکر نکن همینجوری بچه مریض مادرو کلافه می‌کنه دیگه وای به حال اینکه اینجوری فکر کنی

منم وقتی مریض میشه خیلی غصه میخورم ولی بعد فکر میکنم میگم آخه مثل همیشه مراقبش بودم چکار کنم دیگه،اخه ما مادرا هرکاری کنیم یا کسی دیگه فکر میکنه براش کم میزاریم یا خودمون خودمونو سرزنش میکنیم

نه خب من تمام تلاشم میکنم از هیچی کم نمیزارم از همه چی خودم میزنم تا اینا تو رفاه باشن شده بیشتر مهمونی ها دور بودم تا بچه هام مریض نشع ولی یهو میبینم مریض شدن خب دست من نیست ک

خب بچست مریض میشه. چرا حس ناکافی

سوال های مرتبط

مامان نی نی مامان نی نی ۱۶ ماهگی
خانما یه سوال
شماها هیچکدومتون مثل حال روحی منو دارین!!!.
الان نزدیک یکساله از موقع زایمانم تا الان حساس تر و از لحاظ روحی خیلی اذیتم....هیج جا ارامش ندارم حتی خونه مادرو پدرم...همش حس میکنم مادر بدی ام یا خوب از بچم نگهداری نمیکنم و ی اتفاق کوچیک براش میوفته همش خودمو سرزنش میکنم و وسواس روانی گرفتم
یطرفم از اول بخاطر هشدارهای بقیه و اطرافیان و خانواده ها ، مثلا همش مثل پتک تو سرت میزنن مراقب بچه باش، یهو نیوفته، یهو فلان نباشه، همش دخالت و تذکر..جوری ک ادم حس نامادری بودن بهش دست میده..جوری ک حس میکنم منو دست کم گرفتن یا بعنوان مادر فکرمیکنن خیلی خام و بچم و بلد نیستم از بچم چجوری مراقبت کنم....هیچکی نمیگه تو چقدر خوبی یا مادر خوبی هستی....همش همجا هی بهم تذکر هی بهم هشدار...همش فلان کارو بکن و نکن یا چرا فلان کردی‌‌....دیگه خیلی خستم..یکسال بچمو ب اینجا رسوندم دست تنها...حتی همون ادما حتی مادر خودم یبار تو واکسن زدن بچم یا مریضیش یا هیچیش نبوده کنارم....غم و درد و بیماری بچم و همچیشو خودم دست تنها دیدم و کشیدم حتی شوهرمم اونقدرا نبود کنارم
الان تا ی کوچولو اتفاقی برای بچم میوفته همه اذیتم میکنن با حرفاشون...حس های قشنگ مادر بودنمو بااین چیزای بیهوده گرفتن....حالم خیلی بده از درون داغونم
فقط دلخوشی زندگیم و امید ادامه زندگیم شده دخترم
حتی شوهرمو بزور تحمل میکنم

همه منو رنجوندن ولی نگفتن این ادمی ک رنجوندین و اینقدر سنگ بچشو ب سینه میزنین ، همین ادم باید شیر این طفل رو بده با تن رنجور و گریون