مامانا اومدم درد و دل و نظرخواهی
من هم تازه عروسم هم تازه مامان
تو نامزدی باردارشدم و زودی عقد کردیمو بدون عروسی اومدیم سر زندگیمون
ما خیلی کلا تو بارداریم ۲/۳بار رابطه داشتیم
الآنم که ۵۳روزه نینیمون بدنیا اومده،شاید روی هم ۱۰شب شوهرم پیش من رو تخت خابیده
میره تو حال میخابه
میگع نینی بغل تو راحت بخابه
درحالیکه تخت کنار مادر داریم،با یکم فاصله از تخت خودمون گذاشتم،چون اتاقمون کوچیکه نمیتونیم بچسبونیمش ب تخت خودمون
امشب بهش گفتم بیا سرجات دیگه
میگه تو و نینی راحت باشین تا نینی از اب و نم دربیاد بشه بذاریمش تو تختش میام
میگم میذارمش تو تختش الانم،گریه کنه میارم بغلم شیر میدمو میخابونمش
اما نمیاد
منم بهش گفتم پس دیگه بعدا هم نیا😔
هی زبونم گرفت
ولی اصلن آروم نمیشم
کسی که همش تو بغل هم بودیم الآن خیلی ازم فاصله میگیره
حتی نمیپرسه خونریزیت قطع شد؟
اصن رابطه ام نمیخاد
البته بگم خیلی ام ادم ملاحضه کار و با درکیه ها
مثلا من اشکی میشم میگم ببین شکممو،ببین هیکلمو،ببین چقد بی جون شدم زود میاد پیشونیمو بوس میکنه میگع بجاش مامان شدی،فرشته کوچولو داریم،همش خوب میشه،دلداریم میده.میگه تازه زایمان کردی خوب میشی.
اینا یعنی چی؟؟سرد شده؟؟دوسم نداره؟؟
ما پارسال این موقع دوست بودیمو حتی هنوز حرف ازدواج هم باهم نزده بودیم🫠🫥

۱۵ پاسخ

بهترین کار اینه برید هال یا یه اتاق دیگه که بزرگتره، رختخواب بندازین و رو زمین بخابین سه نفری.
تو وسط باشی 😉

باهاش صحبت کن بگو من الان بیشتر به بودنت آرامش میگیرم تا اینکه تو بخوابی تو هال بخوابی ازت می‌خوام که کنارمون باشی موقع خوابیدن شاید واقعا فکر می‌کنه این مدل رفتاری که می‌کنه تو راحتی

غصه نخور حساس شدی هممون همینیم بعد زایمان
نهایت اذیت شدی بابت این موضوع باهاش در میون بزار ببین چی میگه هیچی بهتر از حرف زدن با خود طرف نیس

بهش بگو نیاز دارم کنارم بخوابی، شاید بخاطر این میگه که شبا راحت بخوابه خودش

ای خدااا چقدر سخته واست.
منکه ۳۰ سالمه و ۵ سال زندگی کردم دلم تنگه واسه روزای با شوهرم تو ک هیچی نفهمیدی ...
همش میگم کاش برمیگشتم عقب اونروز قرص میخوردم همش میگم کاش سقط راحت بود ولی از ی طرفم دیگه دلم نمیاد.
تا حرفم میزنی قضاوت میشی ..
خیلی خیلی سخته

دقیقا شوهر منم همینه از کی کنار هم نخوابیدیم

چ باحال از پارسال تا الان نی نی هم داری

والا همه اینا که گفتی ماهم هستیم ولی من حس بدی ندارم و از اینکه ملاحظه میکنه و فعلا رابطه نمیخواد ازش ممنونم .بنظرم اصلا رابطه تونو با گذشته هر چند نزدیکتون مقایسه نکنید و من برای اینکه همسرم پیشمون باشه از طرفی پسرم و خودمم اذیت نشیم تشک انداختیم و رو زمین میخوابیم

به نظرم صرفا میخواد راحت بخوابه، میخواد با صدای نی نی از خواب نپره

ای جان ن عزیزم حساس شدی اونم بخاطرع بچه و زایمان و هیکل و ایناس .. طبیعیه گلم یکم ک بگذره عادی میشی

والاماهم هرروزبغل هم بودیم الان چهل روزه من اتاق میخوابم اون پذیرایی ازصبح تاشبم نیس داداشش تصادف کرده بیشترپیش اونه
خوشبحالت که بازدرک داره معلومه که دوست داره هروقتم من بگم اینجام دردمیکنه یابچه نمیزاره شب بخوابم زیاداهمیت نمیده نه کمکی نه دلداری
بروقدرشوهرتوبدون دل رحمه فکرمیکنه اذیت میشی براهمین

من جامونو آوردم تو سالن رو زمین می‌خوابیم که پیش شوهرم باشم،بچم هم گاهی اوقات کنارمه،گاهی اوقات که بی‌قراره میزاریم وسط که دوتایی بهش رسیدگی کنیم،بنظرم شما هم جاتونو بیارین تو سالن که پیش هم باشید

این حس های که میگی منم دارم تنها نیستی....فک میکنم برای اونا هم تغییر بزرگی بوده .....و احتیاط کردنشونم هست

حالا توهم وقتایی که تو روز همسرت خونه است و بچه ات خوابه با صداقت تمام باهاش حرف بزن بگو سخته میدونم ولی منم بهت نیاز دارم اگر مواظبم نباشی خدای نکرده افسردگی میگرم واسه بچه مونم خوب نیست حرف دلتو بهش بزن حرفاتون رو از همدیگه مخفی نکنید

زیادی حساس نشو بعداز زایمان اینا عادیه من بعداز۴سل باردارشدم واسه بچه اولم الآن۱۱سال ازدواج کردیم بچه دومم باردارم ولی سر بچه اولم مادرشوهرم کاری کرد که همسرم برگشت بعداز۱۰روزگفت اگربخاطربچه نبود طلاقت میدادم بخاطر مادرش ولی من زبون ب دهن گرفتم تا۵ صبح گریه کردم ولی الآن بعداز۷سال خودش ب اشتباهش پی برده برگشت ب مادرش گفت واسه این یکی بچه ام نمیخواد باهامون بیای بیمارستان شماهم خودم پیششم دیگه کسی رو نمیخوایم
آخه واسه بچه اولم همش مینشت حتا من باید بلندمیشدم بهش آب میدادم هی میگفت نمیتونم پاهام دردمیکنه دستام دردمیکنه خداشاهده یه وعده واسم سوپ درست نکرد حتا یه دونه چای دستم نداد منم واسه این یکی بچه م گفتم دیگه کسی رو نمیخوام پیشم باشه

سوال های مرتبط