امروز رفتم بازار نوبت دکتر گذاشتم
داشتم میومدم طرف خونه پیش یه دست فروش که لباس بچگانه پهن کرده بود وایسادم لباساش قشنگ بود
بعد یه خانمه رو دیدم دوتا پسر دوقلو داشت اولش صورت مادرو ندیدم خدا می‌دونه بچه هاست عین ماه بودن واقعاً نقاشی دست خدا بودن دلم رفت یاد پسرا شکمم افتادم انقد ذوق کردم جدیدا هر جا میرم پسر دوقلو میبینم😂
بعد دیدم مادرشون صورتشو چروخند چشمتون روز بد نبینه انگار روح بود رنگ صورتی زرد دندون ها سیاه واضح معتاد بود داشت نگاه لباس میکرد کلی ناراحت شدم
دیدم وسط خیابون با اون شلوغی پسرا به طور بسیاررررررر واردی از هم لب میگرفتن یعنی هنگ کردم ب امام حسین
باورم نمیشه چطور ممکنه دوقلو همسانم بودن چنان گردنشون چرخونده بودن
یعنی چطور ممکنه چرا خدا ب همچین آدمایی که نمیتونن خودشونم اداره کنن بچه میده اخههه استرس ب جون آدم میندازن هر کار میکنم یادم نمیره

دوتا دو قلوها از هم لب میگرفتن؟😐

درخواستم قبول کم یا درخواست بفرس

هر کی فهمید به منم توضیح بده

بهم درخواست میدی؟
گمت کرده بودم

دقیقا حرفت درسته

اون دووقلوها لب میگرفتن؟؟ چند وقتشون بود

چیکار میکردن پسراش؟ 😳 خدا عزیزاتو حفظ کنه😍